ترك سيگار
اميد توشه
با دهان خوني روي جدول كنار خيابان نشسته بودم و به اين فكر ميكردم چرا يك دفعه مثل گاوي كه پارچه قرمز ديده باشد،كنترلم را از دست دادم. نيم ساعت پيش مثل هميشه از سر خط سوار تاكسي شدم. آخر شب بود و مسافر ديگري هم نيامد. به راننده گفتم راه بيفتد و كرايه را ميدهم.
اخمو بود و هم سن و سال خودم. راديو را خاموش كرد. شيشه را داد پايين و سيگار روشن كرد. باد سرد و بوي سيگار فضاي تاكسي لكنتي را پر كرد. يكي دو هفتهاي بود كه سيگار نميكشيدم. امسال براي بار سوم بود كه تلاش ميكردم سيگار را ترك كنم. دفعه اول كه از عيد شروع كردم تا تابستان دوام آورد. دفعه دوم يك ماه بعد شروع دوباره بود كه آن هم به آخر تابستان نكشيد. حالا براي بار سوم بود تلاش ميكردم تا از شر اين عادت رها شوم.
تا زماني كه سيگار را ترك نكردي باور نميكني چه بوي گندي ميدهد. چيزي كه ميخواهم بگويم را توي دهانم ميچرخانم:«من تازه سيگار رو ترك كردم.» بدون اينكه اهميتي در لحنش پيدا باشد جواب ميدهد:«خوشا به حال شما...» بعد زير لب چيزهايي زمزمه ميكند كه در صداي باد گم ميشود.
سردم شده. سعي ميكنم حواسم را پرت منظره بيرون كنم. بو و فكر سيگار از ذهنم بيرون نميرود: «من 20 سال بود كه سيگار ميكشيدم اما به خاطر بچهها ترك كردم.»
دنده كم ميكند، جلوتر چراغ قرمز است. بيحوصله جواب ميدهد:«بچههاي من بعد طلاق پيش مادرشون هستند.كلي نفقه ميدم اما نميذاره بچهها رو ببينم.»
سيگار ديگري روشن ميكند و دستش را بيرون ميگيرد. يك كم ديگر مانده به مقصد. با خودم فكر ميكنم حقش است بچههايش از او دور باشند. تلاش ميكنم عصبانيت در صدايم مشخص نباشد:«ميشه سيگار رو خاموش كنيد؟»
آرام ميگويد: «نه عزيز جان.»
از كوره در ميروم:«كدوم گاوي تو ماشين عموميه سيگار ميكشه؟»
ميزند بغل. براي اولينبار ميگردد سمت من: «گاوي مثل من. حالا پياده شو تا فرق ماشين عمومي و خصوصي رو بفهمي.كرايه هم نميخواد بدي. پياده شو.»
داد ميزنم:«حق نداري منو پياده كني. ازت شكايت ميكنم.» از ماشين پياده ميشود و در را باز ميكند و از يقهام ميگيرد.گلاويز ميشويم. مثل كشتيگيرها روي گردنم خيمه زده. مشتي ول ميكنم و ميخورد توي گوشش. نعره ميكشد و مشتي ميزند توي صورتم. از مزه خون ميفهمم لبم پاره شده. از هم جدا ميشويم. نفس نفس ميزنيم. مينشينم لب جدول و او هم ميگذارد توي دنده و ميرود.
با خودم فكر ميكنم چرا يك دفعه اينقدر عصباني شدم. روزنامهفروش از دكهاش آمده بيرون و كنجكاو نگاه ميكند. ميپرسم:«سيگار داري؟» با سر جواب مثبت ميدهد.