نگاهي به آثار رسول ملاقليپور
به مناسبت چهاردهمين سالمرگش
ترجمان حقطلبي در سينماي جنگ
و پساجنگ
ابوالفضل نجيب
نگاه اول
سينماي بعد از انقلاب تا به ثبات نسبي و به رسميت شناخته شود مسير پرفراز و نشيبي طي كرد. چالشهاي اوليه حول بود و نبود سينما و پذيرفتن موضوعيت سينما بود. تصور ذهني بسياري اين بود كه سينما فراتر از توليدات فيلمفارسي قبل از انقلاب موجوديتي ندارد و نخواهد داشت. به بياني مخالفان سينما حتي براي فيلمهاي متفاوت قبل از انقلاب به دليل تمايلات روشنفكري نه تنها تفاوت قائل نبودند كه برخي توليدات موسوم به فيلمفارسي را بر جريان روشنفكري سينما ترجيح ميدادند.
جنگ اما تمامي معادلات را در ذهنيت سياستگذاران فرهنگي تغيير داد. اين تغيير رويكرد به ظهور جوانان علاقهمند به عكاسي و سينما كه برخي هم حضور جدي در جبهههاي جنگ داشتند، منجر گرديد. از اين منظر ميتوان ملاقليپور را فيلمسازي برآمده از دل ضرورتها و ناگزيري تلقي كرد كه با ظهور جنگ حداقل آن بخش ناشكيبا كه هنوز موجوديت سينما را برنميتابيد به اهميت آن مجاب شدند. رسول از اين جهت نقش موثري در تغيير ذهنيت مخالفان سنتي بهجا گذاشت.
از اين ميان ميتوان به چند نفر كه بعدها به چهرههاي شاخص سينماي جنگ تبديل شدند، اشاره كرد. رسول ملاقليپور در اين بين اما تقدير و سرنوشتي متفاوت دنبال كرد. او كه ابتدا به عنوان عكاس در جبههها حضور داشت، با ساخت فيلم نينوا سال 1363 در ژانر سينماي جنگ به عنوان اولين فيلمساز برآمده از دل انقلاب اعلام موجوديت كرد.
دو سال بعد (1364) با فيلم بلمي به سوي ساحل اولين نشانههاي جدي ظهور يك فيلمساز غريزي را بروز داد. يك سال بعد (1365) با فيلم پرواز در شب نه تنها توجه منتقدين سينما را به خود جلب كرد كه توانست به الگو و سرمشقي براي فيلمسازان موسوم به ارزشي تبديل شود. فيلم در زمان خود با معيارهاي حاكم بر سينماي جنگ كه اغلب بر وجه حماسي و تقويت روحيه مقاومت تاكيد داشت، شق متفاوتي از اينگونه سينما را نمايندگي ميكرد. با فيلم افق (1367) رسول با حفظ همان نگاه سويههاي تجاري و عامهپسند سينماي جنگ را تجربه كرد. افق به اولين فيلم تبديل شد كه حداقل تا آن زمان به جز جبهههاي خاكي به نقش و تاثير نيروهاي غواص در جنگ ميپرداخت.
با پايان جنگ ملاقليپور اولين فيلمساز برآمده از دل جنگ و انقلاب بود كه بلافاصله دوربين خود را به پشت جبهه و جامعه شهري تغيير جهت داد. سه فيلم مجنون (1369) خسوف (1371) پناهنده (1372) محصول و بازتاب نگاه توامان اجتماعي رسول به دوران پساجنگ بود.
رسول در فيلم پناهنده براي اولين بار به سراغ آدمهاي ممنوعه آن دوران يعني وابستگان تشكيلاتي در حال مبارزه مسلحانه با نظام رفت. فيلم با معيارهاي سينماي حادثهاي و سرگرمكننده همان اندازه كه براي مخاطب بدنه سينما، براي تماشاگر خاص و حتي منتقدين جذاب و مورد توجه قرار گرفت. آنچه پناهنده را برخلاف فيلمهاي كليشهاي متفاوت ميكرد، نگاه انساني و آميخته به سمپاتي نسبت به آدمهاي سطح فرضي هرم تشكيلاتي و ريشهيابي تمايلات راديكال در ميان قشر جوان بود. در اين ميان خسوف و مجنون را ميتوان به مثابه اولين تجربههاي سينماي خياباني و اجتماعي از نمونههاي خوب و ماندگار در اين ژانر تقسيمبندي كرد. نگاه ملاقليپور در اين دو فيلم به آدمهاي حاشيهاي و فرودست جامعه همچون پناهنده بر همسويي او به موضوع فقر و نابرابري به مثابه عوامل تعيينكننده در بروز ناهنجاريهاي اجتماعي و هم انحرافات سياسي تاكيد داشت. در اين مقطع ميتوان از محسن مخملباف به عنوان جديترين منتقد فيلمساز برآمده از دل انقلاب ياد كرد. التزام قلبي اين دو فيلمساز به ماهيت انقلاب و به تعبيري اثبات برادري آنها به نوعي دست رسول و مخملباف را در انعكاس برخي انحرافات از آرمانهاي اوليه انقلاب باز ميگذاشت.
رسول با دو فيلم نجاتيافتگان و سفر به چزابه (1374) بار ديگر با نگاهي متفاوت و به تعبيري انسانمحور به سينماي جنگ باز ميگردد. دو فيلم با دو رويكرد متفاوت در فرم بياني و به نوعي متاثر از سينماي انتزاعي كه البته سفر به چزابه را به دليل فرمگرايي در اينگونه سينما در كانون توجه قرار داد. كمكم كن در سال 1377 فيلم غافلگيركننده و غيرمنتظرهاي است. ساخت اين فيلم كه به تاكيد رسول براي جبران شكست تجاري سفر به چزابه ساخته ميشود، همزمان به واكنش حاميان ارزشي او ميانجامد. رسول در اين فيلم تلاش ميكند به نوعي با مخاطبان بدنه سينما ارتباط جدي برقرار كند و هم توانمنديهاي خود در سينماي تجاري و گيشهپسند بعد از جنگ تجربه و محك بزند. اما دو فيلم هيوا (1377) و نسل سوخته (1378) چهره متفاوتي از سينماگر جدي جبهه و جنگ و سينماي پساجنگ معرفي ميكند. نسل سوخته در بيان دغدغهها و دلمشغوليهاي ملاقليپور و همزمان تكرار تجربه فرمگرايانه در سفر به چزابه تجربه موفقي محسوب ميشود. در تاثيرات جانبي و اهميت نسل سوخته همان بس كه واژه نسل سوخته به يكي از مهمترين تعابير و مولفههاي زمانه خود و تا امروز تبديل ميشود.
با اين همه قارچ سمي (1380) را ميتوان مهمترين و از جهاتي به نقطه عطف در كارنامه سينمايي ملاقليپور تعبير كرد. از اين منظر رسول به جديترين فيلمساز منتقد برآمده از دل انقلاب تبديل ميشود. اگر مخملباف همزمان در شبهاي زايندهرود بر نفي تلويحي موضوعيت انقلاب و نگاه حسرتخوارانه به گذشته تاكيد دارد، رسول اما در اين سو همچنان از موضع برادري و دغدغهمندي به اصل انقلاب با جديت نسبت به فرآيند وضع موجود كه نشانههايي بر تشديد تبعيض و نابرابري همراه دارد، هشدار ميدهد. در قارچ سمي او به طرز هوشمندانه و زيركانهاي به نقد مناسبات دروني و همزمان ظهور قشر فرصتطلب و زيادهخواه كه امروز به فساد سيستماتيك تعبير ميشود، تاكيد و اشاره دارد.
قارچ سمي را ميتوان به نوعي اوج سينماي اجتماعي و اعتراضي و به تعبير درست سينماي سياسي دوران خود تعبير كرد، آنهم در زماني كه سينماي سياسي نه ظهور و نه موضوعيتي براي آن قائل بودند. قارچ سمي با اولين نشانههاي ظهور آقازادهها در عرصه رسانه و منازعات جناحي ساخته شد. از اين حيث شايد فيلم به نوعي پيشبيني پيامبرگونه به ظهور و فراگير شدن پديده و مناسباتي بود كه اين روزها بخش سرريز شده آن را در سريال آقازادهها شاهد هستيم. هرچند فيلم و حتي تا امروز موضوع مناقشه و اختلافنظر ميان حاميان ارزشي ملاقليپور و حتي فرزند او باشد.
مزرعه پدري (1381) و ميم مثل مادر (1385) دو فيلم آخر رسول هر كدام وامدار نگاه او به فلسفه جنگ به مثابه يك تقدير ناگزير و همزمان به انسان و روابط انساني است. ميم مثل مادر به نوعي ترجمان شخصيت فيلمسازي بود كه اغلب در نگاه زمخت او به جامعه درگير جنگ و هم پساجنگ كمتر بازتاب داشت و مغفول و پنهان مانده بود. انگار دوران پساجنگ كه تا آن زمان قريب دو دهه از آن ميگذشت، فرصتي براي درون رفت به جهان شخصي و فرديت رو به فراموشي او مهيا كرده باشد. از اين حيث ملاقليپور شايد تنها فيلمسازي باشد كه در عمر كوتاه واقعي و فيلمسازي توانست سويههاي مختلف شخصيت فردي و همزمان اجتماعي خود را به زبان سينما ترجمه كند. آنچه او را از ديگر فيلمسازان برآمده از انقلاب متفاوت و متمايز كرد، بيش از هر چيز پايبندي به باورها و آرمانهاي انساني بود. باورهايي كه هيچگاه رنگ و بوي سياسي و جناحي و حزبي و حتي ايدئولوژيكي به خود نگرفت. نگاه انساني او در نجات يافتگان به سربازان جبهه مقابل تاكيدي بود بر نگاه دافعهبرانگيز به موضوع جنگ.
نگاه دوم
رسول از تبار همان آدمهاي محروم و اغلب آرمانگرا بود. كساني كه رنج و محروميت مردم را نه در كتاب و فيلم و... كه خود ترجمان همان محروميتها بود. با خلقيات و منش برآمده از مناسباتي كه به رفاقت و شأن انساني حرمت ميگذاشت. انگار اين مرد عاصي در پس آن چهره به ظاهر غيرمنعطف و خشك آميخته با خشونت مردانه و جسارت و شوريدگي، دردي جانكاه را در همه آن سالها به دوش ميكشيد. چهرهاي كه در ظاهر انگار با مرگي اينگونه غريب و ناگهاني بيگانه بود. رسول برخلاف ظاهر عاصي و ناسازگار كه حتي ظاهرا نزديكي و تعامل با او را سخت و دشوار مينمود، اما عميقا تعاملگرا و مهمتر متواضع بود. وقتي به سياق عادت به گذشته او فلاش بك ميزنيم، حرفها و گلايهها و درددلها و شكواييهها و حتي برخي فعاليتهايي كه انگيزه سياسي و جناحي داشت، همين عطر و رنگ و بو را تداعي ميكند. حتي وقتي براي يكي از كانديداهاي رياستجمهوري فيلم تبليغاتي ساخت، بيآنكه شايد تعمدي در كار باشد، آن را به فرصتي براي شكواييههاي مردم تبديل كرد. آنجا كه غم و رنج و درد محرومان جامعه را ياد آورد و از محسن رضايي خواست بيملاحظه و تشريفات تحقق وعدههاي تبليغاتي را به فرصت بازگرداندن اعتماد مردم تبديل كند. پس از كوچ مرتضي آويني، رسول غم و اندوه بزرگي براي اهالي سينما و همزمان ضربهاي بزرگ بر موجوديت سينماي اجتماعي و معترض آن سالها وارد كرد.
با مرگ رسول، سينماي ايران يكي از جسورترين و در عين حال دردمندترين فيلمسازان خود را از دست داد. غم كمي نبود. در هياهوي دغدغه گيشه و نام و نان و اعتبار و شهرت و آوازه در درون و بيرون مرزها، رفتن آدمي كه اين همه را به بهاي دوش كشيدن صليب درد محرومترين مردم اين سرزمين يدك ميكشيد، غم كوچكي نبود.
آنچه درباره او بايد تاكيد شود، عشق و علاقه او به استعدادهاي اغلب مهجور مانده سينماي جوان به خصوص در شهرستانها بود. يك بار از او و در اوج شهرت و شلوغي و فشردگي كارهايش براي حضور در جشنواره كوچك و بيسروصدايي در جمع شماري از دانشجويان سينماي جوان كاشان دعوت كردم. بيهيچ منت و شرط و شروط پذيرفت و چه بيريا و گرم حاضر شد. ساعتها حرف زد و به گمانم اولين بار در آن جمع كوچك شهرستاني از دغدغهاش براي ساخت فيلمي درباره آزادي خرمشهر گفت و گلايه از اينكه اولين مخالفان اين پروژه سياستگذاران سينمايي هستند. او سواي عشق و دلبستگي غريزي به سينما، تجربههاي ارزشمندي به خصوص در ژانر سينماي جنگ و سينماي اجتماعي از خود بهجا گذاشت. ذهن جستوجوگر او براي آموختن و تجربه كردن امكان ميداد در هر گام و اثر يك گام جدي به حوزه زيباشناسي ژانر سينماي مقدس نزديك و نزديكتر شود. سيماي رسول بيگمان در حافظه اين سينما خواهد ماند. همچنانكه منش فكري و اخلاقي او باعث شد در همه سالهاي غيبت اما همچنان نام و فيلمهاي او در حافظه چند نسل باقي بماند. فيلمهاي ملاقليپور همچنان سند ماندگاري از شرايط سياسي و جنگي جامعه محسوب ميشوند. او علاوه بر انعكاس جنگ در سينماي خود، دغدغههاي انساني و نگرانيها از بابت له شدن حرمت انسان را دنبال ميكرد. دل نگران ارزشهايي بود كه در تنور جنگ نابود ميشوند. نگاه او به همان اندازه كه واقعگرايانه، بر سويههاي جهانشمول انساني تاكيد داشت.
نجاتيافتگان در متن خشونت ذاتي جنگ و تقابل ناگزير براي ماندن و نمردن، بر اين نگاه چند سويه و ناگزير به جنگ تاكيد دارد. سينماي دفاع مقدس از منظر او پيشتر از آنكه به عرصه يك واقعنگاري صرف تبديل شود به چالش موضوع جنگ ميانجامد. اما نه از آنگونه كه به ندامت از دفاع در مواجهه با تجاوز منتهي شود. در زمانهاي كه دكترين زيادهخواهي خود را در پس اومانيسم و صلح و... پنهان ميكند، سينماي رسول پاسخ افشاگرانه و بيملاحظه و همزمان چند وجهي به صورت مساله واقعي جنگ بود. سيماي انسان در آثار رسول از بستر كشمكش و تقابل با دو پديده جنگ و نابرابري اجتماعي شكل ميگيرد. از اين منظر رسول ترجمان چنين كشمكشي است. نبردي بيامام كه به تدريج او را از درون فرسوده كرد.
شايد يادداشت كوتاه او براي مادرش و همزمان با تحويل سال يكي از آخرين سالهاي عمرش حجت و تاكيدي باشد بر نگاه حسرتآلود مردي كه بيش از هميشه تنهايي و غربت خود را فرياد ميكند؛
«مادرم، كسي براين نمانده جز تو ...»
همين روحيات و منش باعث برنتابيدن او از سوي كساني شد كه سالها از قبل نام و اعتبار او منتفع شدند. واكنش معنيدار او خطاب به سياستگذاران سينمايي وقت گواه تنهايي يكه سواري بود كه سلوك و سياق گوشهنشيني قلندري را بر تاخت و تاز زمانهاي غريب ترجيح داد.
«اگر راه پيروزي فرهنگي عده در گروي اين است كه من ديگر فيلم نسازم، به همه دوستداران و ارزشپيشگان و همراهان اين قافله مژده ميدهم كه اين پيروزي گوارايتان باد. رسول ملاقليپور ديگر فيلمي نخواهد ساخت تا...
زهي خجسته زماني كه يار بازآيد
به كام غمزدگان زماني كه يار بازآيد
به پيش خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد»