اوج بياعتمادي به رسانه رسمي
حتي برخي رسانههاي اصولگرا كه آن را بازنشر كردند، متوجه عمق مشكلي كه در گفتوگو طرح شده است، نشدند. اجازه دهيد بخشهايي از گفتوگو را مرور كنيم. «ببينيد ما در شش ماه اول بحران در سال 90 عملا در يك نوع سردرگمي به سر ميبرديم، نه تنها صداوسيماي خودمان بلكه رسانهها در سطح كلان در آن مقطع سردرگم بودند، تمام اتفاقاتي كه نام برديد من در همان شش ماه از دمشق به تهران مخابره و ارسال كردم. اما چرا روي آنتن نيامد؟ به خاطر همان سردرگمي بود و بعد از شهريور 90 كمي روي آنتن دستمان بازتر شد ولي باز هم آمديم بر اساس سياستهاي شوراي عالي امنيت ملي كار كرديم، چرا كه اين شورا به ما ابلاغ كرد خط خبري شما بايد حمايت از نظام سوريه باشد و وقتي اين شد، طبيعي است كه ما بسياري از خبرها را نبايد بگوييم و عملا وارد جنگ رسانهاي شديم، ميگفتند دمشق سقوط كرد، ما گزارش ميداديم كه دمشق سقوط نكرده است، يا ميگفتند بشار اسد كشته شد، ما با بشار مصاحبه ميگرفتيم و وي را در تلويزيون نشان ميداديم.... به طور كلي در افكار عمومي آنقدر رسانههاي غربي، عربي و عبري كار ميكنند كه وقتي بحث بحران پيش ميآيد، متاسفانه خيلي از تصميمگيران داخل كشورمان در خارج از صداوسيما چشمشان به الجزيره و سيانان و بيبيسي است. حتي در وزارت خارجه هم چشمشان به رسانههاي غربي بود. در مرداد 91 يكي از مسوولان ارشد صداوسيما به من زنگ زد و گفت كه تو ديوانهاي كه هنوز در دمشق ماندي، دمشق سقوط كرده است و بايد سريع آنجا را ترك كنيد، در حالي كه در دمشق خبري نبود... اصل قصه اين است كه خيلي از تصميمگيران ما، بدون آنكه اسمي از سازمانها يا نهادها ببريم، خودشان منفعل همين شبكههاي غربي هستند. مثلا من در مرداد 91 كه همه ميگفتند دمشق سقوط كرده است، هفت دقيقه گزارش فرستادم و هفت منطقه را رفتم و در پنج منطقه هيچ گونه ناامني و خطري نبود... بنابراين مردم ما به رسانه خودمان اعتماد ندارند و از طرف ديگر امپراتوري رسانهاي غرب بسيار قوي است، خيلي از فعاليتهاي رسانههاي غربي در شبكههاي مجازي وارد شده است و ما در اين حوزه تاثيرگذاري چنداني نداريم. حتي فعاليتهاي ما نتيجه معكوس هم دارد...»وقتي كه مديران يك رسانه و مديران دولتي، به اخبار توليدي خودشان اعتماد ندارند، و اخبار خود را از رسانههاي ديگر و غيررسمي ميگيرند، چه انتظاري دارند كه مردم غير از اين رفتار كنند؟ آنان برخلاف آنچه ميگويند، عمل ميكنند، پس چرا ميخواهند مردم به آنچه آنها ميگويند عمل كنند و پايبند باشند؟ جالبتر از همه اينكه حتي به خبرنگار خودشان هم اعتمادي ندارند، به عبارت ديگر يقين دارند كه خبرنگارشان هم خبر درست نميفرستد، و هرچه هم قسم بخورد كه اخبار صحيح ميفرستد، مقبول واقع نميشود. در واقع اين نگرش و نگاه فراتر از بياعتمادي اخلاقي است، بلكه بياعتمادي صلاحيتي و حرفهاي به فعالان رسانه ملي را نيز در برميگيرد. وقتي كه بياعتمادي به رسانههاي رسمي كشور حتي از جانب متوليان و دستاندركاران آن تا اين حد عميق باشد، چگونه ميتوان انتظار داشت كه در مواقع ضروري اين رسانه كاركرد مثبت خود را نشان دهد؟ شايد پرسيده شود كه راه و چاره چيست؟ پاسخ اين است كه نگرش رسمي و موجود به موضوع رسانه و آزادي بيان و حقوق ديگران بايد به كلي تغيير كند. رسانه مدرن، ابزاري در دست عدهاي معدود نيست كه هر طور كه بخواهند با آن به ديگران خط بدهند. براي خط دادن هم بايد بسيار محتاط بود و در موارد بسيار خاص و استثنا اقدام كنند. رسانه وقتي كه تبديل به ابزاري براي خطدهي شد، اعتماد ديگران حتي دستاندركارانش نيز از آن سلب ميشود. با وضعيت كنوني رسانههاي رسمي كشور، اميد چنداني به اينكه رسانههاي ما به عنوان يك جزو مهم از قدرت اجتماعي در جامعه ظاهر شوند نبايد داشت. امروز بيش از هر وقت ديگري نقد سياست رسانهاي رسمي الزامي است، به ويژه آنكه انحصار آن نيز شكسته شده است و هرچه جلوتر برويم، بياعتمادي به اين رسانهها بيشتر ميشود و جامعه از وجود يك نهاد حياتي محروم و اين موجب ضعف كلي در همه شؤون جامعه ميشود.