• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3103 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۹ آبان

سفر به آلمان شرقي؛ سال قبل از فروريختن ديوار برلين

مهشيد   ميرمعزي

 يك سال قبل از فروريختن ديوار برلين - 1988 – در شهر اسن نزديك دوسلدورف دانشجو بودم، با جمعي از دوستان به برلين غربي رفتيم. براي رسيدن به «برلين غربي» بايد از مرز آلمان شرقي رد مي‌شديم؛ به همين دليل هم باجه‌ها و پست‌هاي نگهباني ميان دو بخش آلمان قرار داشت. افسران عبوس و اخمو پاسپورت‌ها را چك كردند. از اتوباني بلند و خاكستري و غم‌انگيز ‌گذشتيم و به «برلين غربي» رسيديم. با وجود اينكه اجازه ورود به شهرهاي آلمان شرقي را نداشتيم، اما فقط گذر از اتوبان هم كافي بود كه به تفاوت‌هاي بين دو آلمان پي ببريم. با گذر از اتوبان و ورود به برلين غربي، احساس كردم گويي از جايي خفقان‌آور و پراندوه به شهري روشن رسيده‌ايم. ماموران مرزي آلمان شرقي، ساعت ورود و خروج مسافران را به مرزهاي خود كنترل مي‌كردند كه مبادا اقامت آنها در اتوبان طولاني‌تر از حد شود. دانشجويان بخش غربي آلمان براي خريد كتاب به «برلين شرقي» بروند كه كتاب بسيار ارزان‌تر از غرب بود. دقيق خاطرم نيست كه يك هفته قبل يا بعد از سفر ما به آلمان شرقي، ماموران مرزي اين كشور مانع از عبور سيلوستر استالونه، بازيگر مشهور هاليوود، از مرز ترانزيت خود شدند. مسوولان وقت آلمان شرقي، او را بازيگر فيلم‌هاي تبليغاتي و امپرياليستي مي‌دانستند. هرچند آن بازيگر از طريق سفر هوايي هم به‌راحتي مي‌توانست به برلين غربي برود. در آن روزگار من 26 سال داشتم و اگرچه در 17 سالگي هم به كشورهاي كمونيستي مانند بلغارستان و يوگسلاوي رفته بودم، اما تجربه گذر از آلمان شرقي براي من خيلي عجيب و شايد بهتر باشد بگويم، ‌منحصر به‌فرد بود. در حالي كه هنگام ورود به كشورهايي مانند بلغارستان و ديگر كشورهاي كمونيستي شرق اروپا انتظار داشتيم با وضعي متفاوت از كشورهاي غرب اروپا روبه‌رو شويم، ولي تجربه گذر از مرز آلمان شرقي و رسيدن به برلين غربي، شهري متعلق به يك سرزمين كه در واقع در كشوري ديگر قرار داشت، احساسي كاملا تازه و ناشناخته بود. به برلين غربي رسيديم كه شهري رنگي، پرنور و به تعبير آلماني‌ها مولتي – كولتي (چندفرهنگي) بود و البته هنوز هم هست. چند روزي در برلين غربي بوديم. به اين طرف و آن طرف شهر مي‌رفتيم، از موزه‌ها بازديد مي‌كرديم و اوقات خوشي را در آن شهر شاداب سپري مي‌كرديم. يك روز هم دوستانم براي خريد كتاب به برلين شرقي رفتند، ولي من ترجيح دادم به آنجا نروم. شب آخر اقامت‌مان در برلين، از روي سكوهايي كه كنار ديوار برلين قرار داشت، به تماشاي مردم آن طرف ايستادم. عده‌يي اين‌سوي ديوار روي سكوها ايستاده بودند و به مردماني در آن‌سوي ديوار نگاه مي‌كردند كه از بالاي سكوها، چشم به بخش آزاد شهر دوخته بودند. اين سوي ديواري‌ها مي‌توانستند هر زمان خواستند به آن‌سو بروند، اما عكس ماجرا به راحتي امكان‌پذير نبود. ما با هم حرف نمي‌زديم، اما حدس مي‌زدم آنها بايد زندگي حسرت‌باري داشته باشند. بسياري از چيزهايي كه براي شهروندان آلمان غربي، امري بديهي و روزمره بود، براي آنها آرزو به‌شمار مي‌آمد. شهروندان آلمان شرقي در دوران كمونيسم تا زمان فرو ريختن ديوار معروف برلين نمي‌توانستند آزادانه از كشور خود خارج شوند. بعدها كه دوستاني هم از آلمان شرقي يافتم، متوجه شدم كه تصوراتم درباره آنها چندان هم دور از واقعيت نبوده است. اين خاطرات مربوط به روزگاري است كه شايد شهروندان آلمان شرقي و غربي فكر نمي‌كردند، سال آينده ديواري بين آنها وجود نخواهد داشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها