• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3118 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۶ آذر

يه حبه مرگ

فاطمه موسوي

 

اول- مادربزرگ از مردن مي‌ترسد. در اوج پيري شبيه بچه‌هايي شده كه تازه به راه رفتن افتاده‌اند. تاتي‌تاتي‌كنان و با احتياط. هر قدم كه برمي‌دارد، ردپاي ترسش روي زمين جا مي‌ماند. ترس از مردن، تنهايي مردن. از ديگر در دنيا نبودن، آدم‌ها را نديدن (دخترها، پسرها، نوه‌ها، فاميل‌ها، همسايه‌ها، دوست‌ها...)، ديگر مالك صندوقچه گوشه خانه نبودن (پارچه‌ها، طلاها، ظرف‌ها، يادگاري‌ها...)، ديگر نخوردن، نخنديدن، محبت نكردن، نفس نكشيدن، لمس نكردن، نگاه نكردن، نبودن... مادر (پدر) بزرگ‌ها بيشتر از هر‌كسي مرگ را جلوي پلك‌هاي خود مي‌بينند اما آقاي/ خانم مرگ، كاري به سن و شناسنامه ندارد و همه را به يك چشم مي‌بيند، مگر اينكه آرام و ملايم و بي‌حادثه بيايد تا ديگر كهنه‌سالي خانه آخرش باشد.
دوم- هميشه براي آدم‌ها اين سوال مطرح بوده كه وقتي از مردن حرف مي‌زنيم، دقيقا از چه چيزي حرف مي‌زنيم؟ اين سوال نيم‌خطي يا همان «مرگ چيست؟»، هميشه و در همه زمان‌ها ذهن‌ها را به خود مشغول كرده و كم و بيش جواب‌هايي گرفته و كسي چه مي‌داند؟ شايد هم جواب اصلي را هنوز نگرفته. جواب‌هاي اين سوال، شده شعر در سروده‌هاي شاعران، شده داستان در قلم نويسنده‌ها، شده فيلم، شده موضوع صحبت و حرف همه آدم‌ها، از هر قشر و صنف و با هر سطح از سواد و تحصيل و روشنفكري... مردن اگر هميشه تيتر يك مجلات و روزنامه‌ها نباشد اما بيشتر روزها و به بهانه‌هاي مختلف تيتر يك مشغوليات و صحبت‌هاي آدم‌هاست. هميشه آدم‌ها از خودشان مي‌پرسند مرگ چه شكلي است؟ چه رنگي؟ چه طعمي دارد؟ آرامش‌بخش است يا ترسناك؟ بايد دوستش داشته باشيم يا از آن وحشت كنيم؟ مرگ آخر داستان است يا اول آن؟ پايان كبوتر است يا نيست؟ وقتي اسم مرگ مي‌آيد، اكثر مردم ناخودآگاه ياد دالاني مرموز و تاريك و عجيب و ناشناخته مي‌افتند، ياد رنگ بنفش يا مشكي و خاكستري. ياد هر چيزي كه عدم و نبود زندگي را تداعي كند، يك زمين خشك در يك برهوت، يك چيزي كه خيلي عادي مي‌آيد و خيلي معمولي مي‌رود و انگار‌نه‌انگار كه آمدني و رفتني در كار بوده. مثل يك مرد با كت و شلوار كه با جديت محض رفتار مي‌كند. عينك مي‌زند و خودش را تماما باور دارد. عطرش كافور است و لابه‌لاي بي‌نهايت مشغله‌يي كه دارد، عطرش را فراموش نمي‌كند. بي‌هيچ حرف و اما و اگري مي‌آيد و به وظيفه‌اش عمل مي‌كند.
سوم- وقتي پاي مرگ در ميان باشد، آدم‌ها سه دسته مي‌شوند؛ دسته اول كه تعدادشان بيشتر از ديگران است از آن مي‌ترسند و آن را نمي‌خواهند. مي‌خواهند زنده بمانند به همراه همه داشته‌هاي‌شان. مثل ويليام گلدمن شاعر كه گفته: «زندگي منصفانه نيست/ اما/ منصفانه‌تر از مرگ است». دسته بعدي در دل‌شان آرزوي مردن دارند. آرزوي پايان گرفتن زندگي پردغدغه و دردآور، پايان تمام رنج‌ها، حقارت‌هاي دنيوي و رسيدن به آرامش. شبيه شعر شاملو كه مي‌گويد: «وقتي كه دردها از حسادت‌هاي حقير بر نمي‌گذرد/ و پرسش‌ها همه در محور روده‌ها است/آري، مرگ/انتظاري خوف‌انگيزست/انتظاري كه بي‌رحمانه به طول مي‌انجامد... »و دسته سوم كه خيلي منطقي‌اند. با زندگي مثل خودش رفتار مي‌كنند و با چيزي نمي‌جنگند. مي‌دانند هر زنده‌يي دچار مرگ مي‌شود و راه گريزي هم نيست. آنها به ذات زندگي تن مي‌دهند. اما هر‌چه كه باشد، همه آد‌م‌ها كنجكاوند بدانند كه مردن چه حسي دارد. كنجكاوي‌اي كه تجربه واقعي‌اش راه بازگشتي ندارد.
آخر- واقعا مرگ شبيه چيست؟ چه هويتي دارد؟ مهربان است يا آزاردهنده؟ شيرين است يا تلخ؟ دوست ما است يا مي‌خواهد تمام دلبستگي‌هاي‌مان را از ما بگيرد و تنهاي‌مان كند؟ آن طرف مرگ چه شكلي است؟ سوال درباره مرگ تا ابد و تا آخرين انسان كه خودش مرگ را تجربه نكرده است، ادامه خواهد داشت. حدس و بحث و تحقيق و گمانه تا آن زمان به قوت خودش باقي خواهد بود. انسان‌ها به مرگ و جاودانگي فكر مي‌كنند و دنبال راه‌هايي براي جاودانگي مي‌گردند اما مرگ زيركانه تا آخرين لحظه آخرين جاندار، خودش را زنده و سرحال و آراسته نگاه خواهد داشت، بدون آنكه ذره‌يي از اهميت و اسرارآميز بودنش كم شود يا از تك و تا بيفتد و خسته شود. مرگ تا آخرين ثانيه عمر بشر همچنان خلاق و پرانرژي و باهوش زندگي خواهد كرد و چرخ‌فلك را خواهد گردانيد. آخرين نفري كه از صحنه زندگي بيرون مي‌رود اوست و نبايد نگران سرنوشت دنيا بود، مرگ خودش چراغ‌ها را خاموش مي‌كند و در را مي‌بندد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون