گفتوگو با كويتيپور درباره آلبوم جديدش
دردهايم را فرياد زدهام
بهمن بابازاده/ «روزي در تقاطع خيابان كردستان پشت چراغ قرمز و پشت فرمان اتومبيل بودم كه دو جوان به سمت من آمدند و گفتند كه شما آقاي كويتيپور هستيد؟ من هم گفتم بله. آنها گفتند كه پدر ما هم در جنگ بوده و گاهي به شوخي ميگويد كه شما با خواندنتان خيليها را به كشتن داديد. من هم لبخندي زدم و گفتم اگر امروز من به شما زور بگويم قبول ميكنيد؟ گفتند نه. گفتم همانطور كه شما زير بار زور نميرويد، ديگر مردم ايران هم زير بار زور نميروند. تمام رزمندگاني كه در جبههها بودند با باور و اعتقاد آمده بودند و جنگيدند. اگر ما ميتوانستيم در آن ايام قطعهاي حماسي بخوانيم، حاصل
شور و حالي بود كه در ميان رزمندگان وجود داشت. متاسفانه دوربينهاي تلويزيوني در تصاويري كه از آن زمان ضبط كردهاند تنها به ما كه ميخوانديم توجه داشتند. كاش شما هم بوديد و شور و حال رزمندگان را ميديديد.»
حاج «غلام كويتيپور» خيلي به ندرت حرف ميزند. ولي عمده گفتوگوهايش مشخصا از چند فاكتور كلي برخوردارند: «حسرت برخي اتفاقات، زخم زبان و گلايههايي تند.»
كويتي پور پايهگذار يك اتفاق عجيب در دنياي موسيقي بود. اتفاقي كه باعث شد تا خيلي از مداحهاي ديگر كه تا به آن موقع دل و جرات نزديك شدن به موسيقي را نداشتهاند، كمي راحتتر وارد اين فضا شوند. اما خود وي چندان از اين اتفاق راضي نبود؛ نه به خاطر اينكه از مداحي وارد فضاي پرالتهاب موسيقي شده است، بلكه به خاطر دلخوريهايي كه از انتشار آلبومهاي اولش يعني «غريبانه 1و2» دارد. اما بالاخره بعد از سالها تصميم گرفت تا تمام اين دلخوريها را كنار بگذارد و آلبوم جديدش را كه همان حال و هواي موسيقي مذهبي را دارد وارد بازار كند. آلبوم «خاموش» چند سال قبل با صداي ايشان منتشر شد و همين اواخر هم كه قرار بود كنسرتش را روي صحنه ببرد كه بنا به دلايلي اين برنامه به مرحله اجرا نرسيد و به آينده موكول شد.
حرفهاي بالا تنها بخشي از سخنان اين مداح نامي كشور است. مداحي كه در آستانه شبهاي قدر، هنوز اعتقاد دارد نبايد لفظ «مداح» را براي او استفاده كرد و اينكه: «لفظ مداح وظيفه ميآورد و لياقت ميخواهد...»
خواننده ارزشي؟
من خودم را خواننده ارزشي نميدانم. من خواننده ايراني هستم. يك رگم عرب و يك رگم فارس است. من غم مملكت و مردمم را خوردهام و اين غم من را به معرفت سوق داد. من به همه سبكهاي موسيقي در سراسر دنيا اعتقاد دارم و هرگاه قطعهاي ميشنوم، وظيفه خودم ميدانم كه تا پايان آن قطعه را بشنوم.
در تمام اين سالها وقتي كسي خبري از ما ميگرفت، ميگفتيم: «هر چي عشق داشتم را از من گرفتند». متاسفانه در دنياي هنر ما، مافيا حرف اول را ميزند و ديگر نه سليقهاي مانده و نه كسي دل ميسوزاند. با اين سكوت ميخواستم به نوعي از همه فاصله بگيرم و حداقل پيش وجدان خودم راحت باشم كه به كسي باج ندادهام و آخر سر هم وقتي اجاره خانهام شش ماه، شش ماه عقب ميافتاد، از اين دنيا بدم ميآمد. اينها همه درد است. اين دردها را به نوعي در اين آلبوم فرياد زدهام و به نوعي تمام احساسم را در آن گنجاندهام. آلبوم «خاموش» را در اصل نخستين كار موسيقيايي خود ميدانم. با اينكه قرار بود يكي دو تا از كارها حال و هواي باورهاي ديني- مداحي را داشته باشد، ولي رفتهرفته به سمت اين وادي بيشتر گراييده شديم و به آن پرداختيم. هر چند معتقدم كه موسيقي و كلا هنر نبايد صرفا به باورهاي اعتقادي يك جامعه خلاصه شود. دنياي هنر فضاي بينهايت و گستردهاي دارد كه بايد همسو با آن جلو رفت. چارليچاپلين ميآيد ولي باز هم بالاتر از چاپلين خواهند آمد. تكنولوژي پيشرفت ميكند. انسانهاي خارقالعاده هم خواهند آمد.
حالا چند سال بعد از انتشار آن آلبوم باز هم بازنشري از آن در بازاراتفاق افتاده كه انرژي من را براي ادامه دادن زياد كرده است.
مداح
من بارها خواهش كردهام كه از لفظ مداح براي من استفاده نشود. ما در حد حماسهسرا هم نيستيم، چه برسد به مداح. مداح اهل بيت جايگاهش خيلي بالاست. مداحي سير و سلوكي دارد. متاسفانه در جامعه ما هر كس ميكروفن را ميبيند، ميگويد بلندگو را بده به من. ماجراي اصطلاح مداحهاي اين دوره زمانه هم تقريبا همينگونه است. با نسبت دادن اين واژه به يكسري افراد نالايق، آبروي يك عده مداح مخلص را نبريم. من فقط دو نفر از دوستان را ميشناسم كه واقعا واژه «مداح» تنها برازنده آنهاست. البته ناگفته نماند آنها جزو معروفهاي اين وادي نيستند و شايد هم دوست نداشته باشند كه من اسمشان را بياورم ولي هم صداي داوودي دارند و هم اخلاقيتي دارند كه من در زندگيام خيلي زياد از آنها درس گرفتهام.
خرمشهر
قرآن به ما ياد ميدهد كه قلبت براي همه مردم و همنوعانات بتپد. خرمشهر هم يك قطعه از جهان است كه من در آن زندگي ميكنم. اما اين حق خرمشهر نيست. ولمانده... بايد زودتر و زيباتر از اينها ساخته شود. براي بازسازي خرمشهر خيليها آمدند و رفتند ولي اتفاق خاصي نيفتاد. اين هميشه اذيتم ميكند كه عروس جنوب، هنوز هم آثار آن روزهاي جنگ را در پيكره شهرش ميبيند.
اين شبهاي عزيز
هميشه دگرگوني خاصي را در اين شبها دارم. از كليشه كه بخواهم خارج شوم، نتيجهاش ميشود حرفهايي كه شايد براي خيليها تازگي نداشته باشد. شبهاي قدر آدمها از درون خود بيرون ميآيند و متعلق به خود نيستند. اين حس و حال شايد قابل روايت نباشد. اتفاقي شخصي و دروني است. براي ما هم دعا كنيد...