كفگير خورده بر ته ديگ؟
سيد عطاءالله مهاجراني
نويسنده نكته دان عباس عبدي در روزنامه خودمان! اشاره به امام جمعه مشهد كه هميشه خدا مضمون تازه كوك ميكند، داشتند و نوشتند: «هنگامي كه امام جمعه محترم مشهد براي دفاع از پوشش حجاب به شاهنامه و داستان منيژه استناد كرد، معلوم شد كه كفگير به ته ديگ خورده است. كساني كه براي ايران پيش از اسلام جايگاهي قايل نبودند، اكنون براي اقناع مردم به رعايت يك ارزشي كه مدعي اسلامي بودن آن هستند، به شخصيتهاي خيالي و اسطورهاي از شاهنامه ارجاع ميدهند.» من ميخواهم از امام جمعه مشهد تقدير كنم و بگويم اي كاش كفگير ايشان زودتر به ته ديگ ميخورد و سراغ شاهنامه ميرفتند. نه تنها ايشان بلكه كفگير همه ائمه جمعه و جماعات سراسر كشور و علماي اعلام ميبايست به شاهنامه فردوسي ميخورد، تا مشام جانشان تروتازه ميشد و به روشني ميديدند كه درخشانترين مفاهيم انساني و اخلاقي چگونه در تاريخ اساطيري ملت ايران توسط فردوسي قدوسي نقش جاودانه تاريخ زبان و ادب و فرهنگ شده است. تعبير «فردوسي قدوسي» را صدرالمتالهين شيرازي در اسفار به كار برده است. دشوار ميتوان زيباتر و رساتر و عميقتر از اين وصف براي فردوسي پيدا كرد. صدرالمتالهين به بيتي تماشايي از شاهنامه استناد ميكند: جهان را بلندي و پستي تويي/ ندانم چهاي هر چه هستي تويي
صدرالمتالهين به شيخ عطار و جلالالدين بلخي نيز با عنوان « عارف قيومي » اشاره ميكند و از هر كدام بيتي را شاهد ميآورد. (۱) مي خواهم بگويم، ميبايست اين كفگير عزيز زودتر از اينها به ته ديگ ميخورد! حال كه خورده است، با هر مدعايي و مناسبتي يا سليقهاي مرحبا بگوييم! تا علماي ما به تعبير فردوسي « سخن گفتن خوب و آواي نرم» را از او بياموزند. به نظرم نشانههاي خشونت زباني يا حتي بيسر و ساماني كه در شيوه بيان برخي از اهل محراب و منبر در سالهاي پس از انقلاب شاهديم، ماجراي «گوشت تلخ » يكي از نشانهها بود؛ به دليل دور افتادگي آقايان علما از سرچشمههاي ناب فرهنگ ملي ما و زبان و ادبيات فارسي است.
پيش از انقلاب چنين نبود! دست كم آشنايي نسل ما با روحانياني بود كه زبان و ادبيات فارسي را بسيار خوب ميشناختند، حاج آخوند روحاني روستاي مهاجران، خيام و شاهنامه و نظامي و حافظ و سعدي و گلشنراز شيخ محمود شبستري را به بچههاي ده درس ميداد. فرزانه يگانه حجتالاسلام ابراهيم علايي (پدر جناب آقاي محمد صالح علاء) واعظ شهر ما اراك، نه تنها ادبيات فارسي را به نحو حيرتانگيزي ميشناخت بلكه با ادبيات انگليسي آشنايي غبطه برانگيزي داشت. حضرت آقاي آقا كاظم مجتهد شهر ما و امام جماعت مسجد حاج تقيخان، روزنامه لوموند ميخواند و مشترك بود! علامه سيد محمد حسين طباطبايي غزلهاي پر لطف حافظانه ميسرود. علامه جعفري شرح مثنوي مينوشت و مطهري تماشاگه راز. هر موقع به مشهد ميرفتم و مهمان آيتالله سيد عزالدين زنجاني ميشدم، سخن ما به ادبيات و مثنوي كشيده ميشد. آيتالله زنجاني از مباحثه خود در زندان شاه درباره مثنوي با شهيد مطهري سخن ميگفت. اين راه و روش با حسرت بسيار غبار فراموشي گرفته و گهگاه شاهد درخشش تك شعلهاي هستيم. مثل سخنان امام جمعه شيراز در بحث هويت ملي در دانشگاه شيراز، كه براي شاهنامه سنگتمام گذاشت. حال كه حجتالاسلام علمالهدي، پرچم راهنمايي به سوي شاهنامه را به دست گرفته، قدرش را بدانيم. اميدوارم ايشان با كاروان طلاب خود به توس بروند و زيارت فردوسي قدوسي! و:
دير آمدياي نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست!
پي نوشت:
(۱) الحكيمالالهي صدرالدين شيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، داراحياء التراث، ۱۹۸۱، ص۳۳۴