شرم را دوباره بايد معنا كرد!
فياض زاهد
گاهي از خود ميپرسم نوشتن درباره بديهيات آيا همچنان ضرورت دارد؟ آيا وقتي موضوعي از طرق مختلف، زبانهاي متفاوت، بينههاي گوناگون، دلايل متقن، راههاي طي شده، تاريخ بشر، نحوه رويكرد جوامع سياسي گذشته، متفكران سياسي، فلاسفه دوران مدرن، اديبان و شاعران، خيرخواهان و خردمندان بارها مورد حلاجي و تذكار قرار گرفته، آيا لزومي دارد تا مجددا خودمان را به خطر انداخته، ريسكهاي نقد دائمي قدرت و اصحاب قدرت را دنبال كنيم؟ آيا اساسا در شرايطي كه همه دوستان نزديك و دور شما، افكار عمومي، مردمي كه گاهي شما را در كوچه و خيابان دنبال ميكنند و... به شما تاكيد ميكنند چرا مينويسيد؟ چرا ميگوييد؟ چرا خود را به خطر مياندازيد!؟ وقتي كه با خودت خلوت ميكني و ميبيني كه پاسخ صداقت در گفتار براي بهبود شرايط اجتماعي، سياسي و حتي تلاش براي كمك به حاكميت مستقر، تو را در چنبرهاي از گرفتاريها، محدوديتها و حذفها قرار ميدهد؛ از خود ميپرسي آيا همچنان وظيفه داري نسبت به موضوعاتي كه روح تو و جامعهات را ميخراشد، باز هم بنويسي!؟ اما همچنان تا اين لحظه، (پاسخ اين موضوع هر چه باشد) نميتواند آنچنان قدرتمند باشد كه مرا از بازتكرار اين حقيقت مانع شود كه وقتي ميبينم مسيري كه در پيش گرفتهايد مسيري ناصواب، غيردقيق، خطرناك و بحرانساز و غيرانساني است، سكوت كنم. مخاطب اين سخن من ميتواند همه كساني باشند كه با سخنان من موافق يا مخالف باشند اما از آنها ميخواهم دقايقي با خود خلوت كنند و در صحت اين گزاره (شايد) بينديشند. امروز براي شركت در مراسم تشييع پدر كسري نوري از روزنامهنگاران پيشكسوت و از دوستان قديميام از خانه خارج شدم. در يكي از خيابانهاي خلوت بالاي شهر به ناگاه متوجه شدم كه يك ون پليس با دو ماشين گشت و يك يا دو موتورسيكلت و به همراه فوجي مامور زن و مرد به صورت اريب خيابان را بند آوردهاند. يكي از ماموران هم با موبايل در حال فيلمبرداري بود. من مانند بسياري از شهروندان فكر كردم كه احتمالا پليس درگير مبارزه با يك سرقت مسلحانه يا احتمالا مقابله با يك عمليات تروريستي يا دستگيري يك سارق مسلح است. در كنار منتهياليه خياباني كه از آن گذر ميكردم، دقايقي ايستادم با كمال تعجب شايد باور نكنيد (حال كه اين سخنان را مينويسم همچنان موهاي بدنم سيخ شده است) زني را ديدم نگران و با دستپاچگي و ترس (وقتي كه از مفهوم ترس سخن ميگويم نميدانم چه تصوري از ترس داريد؟) زني را ديدم... آري من زني را ديدم درآستانه مرگ... زني را ديدم كه رنگ صورتش به طور كامل پريده، گويا هيچ خوني در چهره ندارد. با لرزش دستانش شالي كه بر گردن داشت با تكرار متعدد چشم چشم بر سر ميگذاشت... من تازه متوجه ماجرا شدم. پيش از آنكه بتوانم فكري بكنم با تشر و نهيب ماموران مجبور به ترك صحنه شدم. اما دقايقي بعد از خود پرسيدم من چگونه آدمي هستم؟ به نظر من اين از آن دست سوالاتي است كه هر روزه شايد از خود بپرسيم ما چگونه مردماني هستيم؟ از خود پرسيدم اگر به جاي آن زن بينوا يكي از نزديكان تو بود مثلا اگر دختران تو بودند يا چه ميدانم، اصلا نميدانم. به راستي من چيزي هم ميدانم؟ نميدانم چرا ناگهان پرتاب شدم به فاو، به درياچه نمك، به جايي كه همراه دوستانم در برابر گارد رياستجمهوري عراق ايستادگي كرده بوديم. وقتي از گارد رياستجمهوري عراق سخن ميگويم تنها كساني ميتوانند از آن صحنه دركي داشته باشند كه جنگ با ارتش عراق را در تجربه و سابقه خود داشته باشند. من با گارد رياستجمهوري عراق جنگيده بودم و اينجا نميدانستم كه براي دفاع از بينوا زني كه مثلا هم وطن من بود چرا نتوانستم كاري كنم؟ چرا پياده نشدم تا به پليس بگويم اين ترس و وحشتي كه به جان اين زن انداختهاي تا دم مرگ او را رها نميكند. او اين ترس را به نفرت بدل ميكند و به فرزندانش و خانوادهاش و دوستانش منتقل ميكند. چرا نتوانستم توضيح بدهم اين راه به ناكجاآباد است و... اما الان با خود ميانديشم من باماموران سخني ندارم؛ حتما مامورند و معذور... آنها احتمالا بنا به فرموده و دستور، مامور انجام اين كار شدهاند؛ در حالي كه خبرهايي كه از خيابان سردار جنگل ميرسد كه سارقان مسلح به راحتي در حال سرقت و راهبندان از خانههاي مردم بودهاند. به خود ميگويم حتما چنين است كه چنان شده است .يعني وقتي نيروي پليس را بهجاي مقابله با سارقان، دزدان، تروريستها، قاچاقچيها، مامور مبارزه با دختران سرزمينمان ميكنيد نتيجه نبايد چندان مورد انتظار باشد. من حتي خطابم به احمد وحيدي، وزير كشور و احمدرضا رادان، فرمانده پليس نيز نيست. از نظر من ما نيازمند بازتعريف كلمه شرم هستيم. شرم چگونه واژهاي است؟ چگونه قابل بيان و تفسير است؟ من شرم دارم و نميدانم آنها نيز شرم دارند؟ من هنوز ميدانم در اين مملكت وجدانهاي بيداري نيز هست.
من از آقاي اژهاي ميپرسم؛ شما چرا گزارشهاي دقيق به بالا نميدهيد؟ من يك شهروند سادهدل هستم. سخنان شما را ميشنوم. ميدانم در نظام قضايي بسيار مردان شريف مشغول به خدمتند. من از برادران امنيتي و سپاهي كه تعداد خردمندان و دلسوزان در ميانشان كم نيست از آنها ميپرسم؛ چرا شما نميگوييد اين روش ره به بيراهه است؟! من سالهاست به ندرت تلويزيون ايران را رصد ميكنم. اما دو شب قبل براي اولين بار پس از ماهها وقتي مستند آيتالله خامنهاي را ديدم اعتراف ميكنم تمام آن 40 دقيقه را نگاه كردم. از توجه ايشان به كتاب به نويسندگان، تسلط ايشان به شعر. نه اينكه چيز جديدي براي من باشد. من در سالهاي جواني در خدمت ايشان بودم. اخلاق و روحيات ايشان را به خوبي ميشناسم. تسلط ايشان به رمان و ادبيات مثالزدني است. در انقلابي كه بسياري فقها و علما و روحانيون، روشنفكران ناآشنا به ادبيات و رمان درصدد تحول جامعه بودند او جزو معدود كساني بود كه رمان ميفهميد و ادبيات ميدانست. در حلقه نويسندگان و شعرا آمد و شد داشت. با موسيقي آشنا بود؛ در زمان رياستجمهوري و در زمان رهبري همواره نگران حال نويسندگان بود. شاعران و هنرمندان قصههاي فراواني در اين باره دارند. شخصا نيز ناگفتهها دارم كه به دليل پرهيز از برخي برداشتها هيچگاه بيان نكردم. اما شهامت آن را دارم كه شهادت بدهم كه همواره نگران حال نويسندگان و اهل فكر بود. اگر روزي در سالهاي منتهي به دهه ۵۰ فكر ميكردي كه نظام سياسياي مستقر خواهد شد كه رهبر آن يك اديب و فيلسوف و آشنا به ادبيات جهان باشد، شگفتانگيز مينمود. كسي كه داستايوفسكي و تولستوي، بالزاك و ويكتور هوگو را بشناسد؛ كتابهاي كانتزاكيس را خوانده باشد و با گوركي مانوس باشد. با شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالت، عماد خراساني، علي شريعتي، محمدتقي شريعتي، شهريار و دهها نويسنده مذهبي و غيرمذهبي آشنا باشد. حال شهريار را بپرسد و براي ابتهاج هديه بفرستد. از اين دست مثالها فراوان است؛ به نظر من اتفاقي كه دارد در خيابانهاي تهران ميافتد بيش از آنكه ظلم به فرد و جايگاهي و فرهنگي باشد، ظلم به آيتالله خامنهاي است. ظلم به آن سابقه است. تحريف آن گذشته و راه طي شده است. من منتقد وضعيت موجود هستم. ساليان درازي چنين بودهام و انواع هزينهها را پرداخت كردهام. اما آنچه ميبينم با مشي ايشان و گذشته و سلوك ايشان ناسازگار است. به نظرم تقصير را بايد به گردن سياستسازان و مشاوران و نهادهاي انتظامي و امنيتي انداخت كه در گزارشها و ارائه طريق براي حل به نظر خود اين مشكل، به ايشان جفا روا ميدارند. آنچه من ديدهام چنانچه ايشان ميديد به خداي واحد (باور من اين است) برخورد ميكرد. شما به واكنش وزير كشور درباره فيلمي كه همه جهان ديدهاند، بنگريد! به اين آدم كه در چشمان شما مينگرد و اين گونه سخن ميگويد چه بايد گفت؟ تاريخ بشر مشحون از ساختارهايي است كه خلاف واقع گزارش ميدادند و تصميمسازي ميكردند و به وقت بحران شانه خالي ميكردند. ما در اين مسير نه به حجاب، نه به تقوا و نه به فضيلت نخواهيم رسيد. چون نه فضيلت و نه رستگاري و نه انسانيت هيچگاه از طريق زور، تحميل فشار و بيشرمي محقق نشده است. شرم را دوباره بايد معنا كرد.