افسانههاي حقوق سياسي ايران
علی پیرعطایی
الف. معنا و منشأ قانون
1- مقدمه
جامعه حقوقي و سياسي ما تا امروز پاسخ مناسبي به اين سوال نداده است كه چرا همه قانون اساسي بهطور كامل اجرا نميشود. متني را نوشتيم، درصد بينظيري از مردم به آن راي دادند و براي دفاع از اين ميثاق ملي هزاران شهيد داديم، اما همچنان اصول مهمي از حقوق ملت روي كاغذ باقي مانده است. تلاش ما براي اجراي كامل اين سند ملي به نتيجه نميرسد. در يادداشت پيش گفتم كه يكي از دلايل ناتواني ما در حل مساله حاكميت قانون، نداشتن درك صحيح از «معناي قانون» و «رابطه اراده بشر با خلق قانون» است. بنابراين اگر بدانيم قانون چيست و چگونه به وجود ميآيد، ممكن است راه اجرا و تضمين اصول ناظر به حقوق و آزاديهاي اساسي را پيدا كنيم. به نظر من بهترين راه براي آغاز پرسش از معنا و منشأ قانون، اين است كه بپرسيم «قانون چه چيزي نيست و چطور به وجود نميآيد». در يادداشتهاي حاضر، منظورم از افسانههاي حقوق سياسي محدود به همين است، يعني روايتهاي غلط در مورد قانون كه در ميان ما حضور دارد و جا افتاده است. اما بگذاريد بحث را با توضيح درباره زمينه توليد اين افسانهها آغاز كنم.
2- بنيادگرايي حقوقي مدرن
اگر از دانشجوي كوشاي سال اول كه كتاب مقدمه علم حقوق مرحوم ناصر كاتوزيان را خوانده است، بپرسيد قانون چيست، فورا جواب ميدهد كه اين پرسش هزاران سال قدمت دارد. بعد، به دو مكتب مهم در غرب اشاره ميكند. ميگويد طرفداران حقوق طبيعي اعتقاد دارند قانون بايد عادلانه و اخلاقي باشد وگرنه اصلا قانون نيست، ولي پوزيتيويستهاي حقوقي ميگويند خير، اشتباه شما اين است كه «هست» را از «بايد» جدا نميكنيد: اينكه فلان مصوبه قانون است يك چيز است، اينكه اخلاقي يا عادلانه است يا نه، يك بحث ديگر.بايد بگويم كه اين يك نقطه نادرست و تحميلي براي شروع گفتوگو درباره قانون در ايران است. ما لازم نيست نقاب حقوق طبيعي بزنيم و با پوزيتيويسم حقوقي بجنگيم يا برعكس، چون شخصيت منفي داستان معناي قانون در ايران، موجود ديگري است.
مطالعه فلسفه حقوق نيمه قرن بيستم به بعد، نشان ميدهد كه امروز طرفداران هر دو مكتب حقوق طبيعي و پوزيتيويسم، روي مخالفت با يك چيز تفاهم كلي دارند. اينكه قانون – صرفنظر از جهانبيني ما - يا «همچون يك پديده اجتماعي» وجود دارد كه بايد آن را مقابل خود بگذاريم و ماهيت و كاركردها و رابطهاش با ساير نهادهاي اجتماعي را بشناسيم يا وجود ندارد و لذا وقتي ميگوييم قانون، منظورمان مجموعهاي از قواعد مدون طبيعي، اخلاقي، مذهبي و... است كه در عالم طبيعت يا در ذهن ما يا روي تخته سنگي در جايي يا در قالب فصل سوم يك قانون اساسي مدون، نوشته شده است. هيچ ايدئولوژياي نميتواند اين واقعيت را ناديده بگيرد. ما لازم است براي توافق كلي در همين مورد تلاش كنيم. تعريف من از بنيادگرايي حقوقي مدرن، «اغراق» در هر جهانبينياي (سنتي، مدرن، ليبرال و غيره) است كه در دوره مدرن حقوق ايران، باعث نديدن واقعيت قانون همچون يك پديده اجتماعي شده است. بحث از همين جا آغاز ميشود. اينكه چگونه اغراق در نقش «اراده» و «قاعده»، با ناديده گرفتن واقعيت اجتماعي قانون، ما را به ترتيب از (الف) درك معنا و شرايط ايجاد قانون و (ب) درك چندوچون زيست اجتماعي قانون و تفسير عادلانه آن در مواجهه با موضوعات روز، غافل ميكند. اينكه چگونه با اغراق در نقش اراده و قاعده، قطبها و بنبستهاي خودساخته ايجاد كرده و در ميان اين وضعيت، ناگزير از توليد افسانههاي حقوقي- سياسي شدهايم. در ادامه درباره مورد الف، يعني اغراق در اراده آزاد بشر و نقش آن در ايجاد انواع روايتهاي غلط درباره معناي قانون و شرايط ايجاد آن مينويسم.