خواندن منصفانه تاريخ
نيوشا طبيبي
۱- همين چند هفته پيش كه آقاي رضا قطبي از دنيا رفت، بسياري از اهل موسيقي دوره مديريت ايشان و خدماتي كه به موسيقي ايراني كردند را به ياد آوردند. اگرچه بعد از انقلاب و در آن فضاي خاص پيش آمده، بسياري به او نسبت غربزدگي و اشاعه فرهنگ غربي ميدادند، اما با گذر زمان معلوم شد كه او در حيطه مسووليت و اختياراتش و گاهي فراتر از آن نسبت به احياي فرهنگ و هنر ملي حساس بود و كارهاي بسيار مهمي را در اين عرصه به انجام رساند.
از جمله كارهاي بسيار مهمي كه مرحوم آقاي رضا قطبي انجام دادند، برپايي «مركز حفظ و اشاعه موسيقي ايران» بود. ايشان امكاني را فراهم آوردند تا نسل قديمي استادان موسيقي ايراني در فضايي به دور از نگرانيهايي معيشتي و ديگر عوامل آزار دهنده به انتقال دانش و تجربه خود به نسل جديد موسيقيدانان ايراني مشغول شوند. به استادان و هنرجويان هر دو دستمزد پرداخت ميشد تا فقط به امر آموختن و آموزش دادن بپردازند. در همين مركز بود كه موسيقيدانان بزرگي مانند پرويز مشكاتيان، محمدرضا لطفي، محمدرضا شجريان، حسين عليزاده، داريوش طلايي و بسياري ديگر توانستند سنت موسيقي ايراني را از نسل گذشته بياموزند و بعد در مقام استاد به نسلهاي بعدي انتقال دهند. در سالهاي فعاليت اين مركز - كه بودجهاش توسط راديو و تلويزيون آن روز تامين ميشد، فعاليتهاي ديگري مانند پژوهش و بازسازي آثار قدما هم انجام ميشد.
اختصاص زمان و استوديو و امكانات متنوع براي ضبط و پخش آثار بسيار فاخر موسيقي ايران، دوره تاريخي منحصر به فردي را به وجود آورد. هنوز پس از نيم قرن توليدات راديويي برنامه گلهاي تازه - در دوره مديريت رضا قطبي بر سازمان راديو و تلويزيون و اميرهوشنگ ابتهاج بر موسيقي راديو - ما نتوانستهايم مجموعههايي با آن كيفيت توليد كنيم. اركسترهايي كه مانند همه كشورهاي ديگر با بودجه دولتي و توسط افراد صالح و متخصص شكل ميگرفتند، به صورت منظم به خلق آثار، بازسازي ساختههاي قديمي و اجراي كنسرت و برنامههاي راديويي و تلويزيوني مشغول بودند. فقط به چند نمونه از آثار استاد پايور و گروه فرهنگ و هنر كه در قالب برنامه گلهاي تازه (مثلا شمارههاي ۱۰۷ و ۱۳۳ و ۱۵۸) گوش كنيد تا عرض مرا تصديق فرماييد.
كار اشاعه موسيقي ايراني در دورههاي بعد به بار نشست و عليرغم تمامي مضايق، ادامه آن راه به توليد آثار بسيار با كيفيتي توسط تربيتشدگان مركز حفظ و اشاعه و دانشكده هنرهاي زيبا و هنرستان عالي موسيقي در دهههاي شصت و هفتاد انجاميد. آثاري كه امروز همچنان شنيدني و ستودني هستند و ديگر حتي نظير آنها هم ساخته و اجرا نشد.
۲- خواندن تاريخ به شيوه كمونيستي و چپگرايانهاش، همه افراد را به دو گروه بدها و خائنها و خوبها و خدمتگزاران تقسيم ميكند. تاريخنگاري و تاريخخواني ما هم البته - مثل بسياري ديگر از امور فرهنگيمان - تا همين امروز هم تحت تاثير نگاه سادهانگارانه و خطي خوانش تاريخي چپ بوده و هست. تاريخ را ما به شيوه داستانهايي ميخوانيم كه در آن يك ظالم قدار كه حياتش سراسر تباهي و سياهي است و در مقابل صالحي كه زندگياش سپيد و حياتش وقف مردمان بوده ايفاي نقش ميكنند؛ يا معمولا شرح مظالم بيوقفه حاكم و پادشاهي را براي ما حكايت كردهاند كه جز شهوتراني و خوردن و خوابيدن و فروختن ملك و ملت به اغيار كاري نداشته. مثال روشن اين نوع تاريخنگاري كه بر پايه سادهسازي و ترويج روايت خطي از دورههاي تاريخي است را ميتوانيد در شيوه آقاي خسرو معتضد ببينيد. روايتي كه قضاوتهايش را پيشپيش و بر مبناي شخصيت تاريخي و اينكه تا چه اندازه با عقيده سياسي غالب امروز هماهنگي دارد، انجام داده است و بر همين قضاوت، روايت تاريخي خود را به خواننده و شنونده عرضه ميكند.
نمونه روشن و بارز، روايتي است كه از شخصيت ناصرالدينشاه در تاريخنگاري معاصر رايج شده است. كار به جايي رسيده كه جاعلان تاريخ در نهايت بيسوادي به ساختن حكاياتي از زندگي اين شاه مشغول هستند كه يك درصد آنها هم واقعيت ندارند (البته اين حكايتهاي سخيف مشتريان فراواني در اينستاگرام و يوتيوب و شبكههاي اجتماعي دارند).
واقعيت كم و بيش چنين است كه ناصرالدينشاه، شاهي ميهندوست بوده، بسياري از بناهاي توسعهاي در زمان او و براساس ادراكي كه او از مفاهيم جديد داشته شكل گرفته است. در دوره او حدود نيم قرن مردم، اندكي از آشوب و جنگ داخلي آسودند. نفوذ شاهزادگان و حاكمان و مظالم آنها اندكي تخفيف پيدا كرد (بهطور نمونه وقتي با مظالم برادر تنياش عزالدوله حاكم همدان رو به رو شد، او را عزل كرد و تا آخر سلطنتش كاري به او نداد). او نه شاهي يكسره خوشگذران و شهوتران بود - آنچنان كه تاريخنگاري پهلوي و چپانديش نشان ميدادند- و نه حاكمي خالي از خطا. درست است كه بناي دارالفنون را مرحوم ميرزا تقيخان فراهاني گذاشت، اما با پيگيري و توجه خاص ناصرالدين شاه بود كه آن طرح و نظر تبديل به موسسه آموزش عالي شد و صدها نفر از افراد مورد نياز دستگاههاي مختلف كشور را تربيت كرد. ناصرالدين شاه نه خائن بود و نه وطنفروش، در سختترين شرايط جهاني و در يكي از بدترين دورههاي تاريخ ايران كه كشور در نهايت ضعف قرار داشت، مملكت را اداره كرد و با قيود سلطنت سنتي و فهمي كه از مدرنيزاسيون داشت سعي كرد مردم را در امن و آسايش نگهدارد. بيترديد خطا فراوان داشت، اما كارهاي بسيار مهم و خوبي هم انجام داد. اولين نهادهاي فرهنگي، دارالترجمه دولتي، شوراي مشورتي دولتي، چاپخانه و روزنامه دولتي در زمان او پا گرفتند. نگاهي به كتاب تاريخ چهل ساله (المآثر و الآثار) نوشته مرحوم اعتمادالسلطنه شايد بخشي از خدمات او در دوره سلطنتش را روشن كند.
۳- سادهسازي تاريخ و به دست دادن روايتي يكسويه و خطي به كار پروپاگاندا و تبليغات ميآيد. دانستن تاريخ ملي، براي آنكه ريشه بسياري از مسائل امروز را بدانيم لازم است، درست مثل سابقه روانشناسانه فرد، گذشته يك ملت در شناسايي علت رفتارهاي اجتماعياش موثر است. نه رضا قطبي عامل استكبار و مروج فرهنگ منحط غربي بود و نه ناصرالدينشاه شاهي وطنفروش و ايرانستيز. هر دوي آنها مصدر خدماتي به ميهن بودند و بيترديد در كارنامه خود خطاهايي هم داشتهاند كه بايد منصفانه آنها را خواند.