• ۱۴۰۳ جمعه ۳ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5987 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲ اسفند

گفت‌وگو با مهندس تورج اتحاديه درباره فعاليت‌هاي مهندس عطاءالله اتحاديه، اولين رييس شوراي مديريت جامعه مهندسان مشاور ايران

پیشگامان صنعت نفت و مهندسی

محمد حسن‌لي

ليلي محمدي‌فر

 

براي يافتن اطلاعاتي از مهندس عطاءالله اتحاديه، اولين رييس جامعه مهندسان مشاور ايران در سال 1352 به ديداري با فرزند ايشان مهندس تورج اتحاديه رفتيم. مهندس عطاءالله اتحاديه را مي‌توان تكنوكراتي دانست كه در عرصه نفت و مهندسي در پس زمينه فكري مديران ارشد ايران فعاليت داشته و پس از آن در بخش خصوصي وارد شده و در كنار فعاليت هاي عمراني و اقتصادي به تأسيس صنف و سنديكا براي حرفه مهندسي مشاور پرداخته است. مهندس تورج اتحاديه نيز علاوه بر كارهاي مهندسي و عمراني، مديريت نشر فرزان روز را نيز بر عهده دارد.

 

لطفا از ويژگي‌هاي فردي و حرفه‌اي آقاي مهندس عطاءالله اتحاديه مطالبي بفرماييد.

سلام. من از اينجا شروع مي‌كنم كه صبح ۲۸ مرداد 1332، نخست‌وزير، دكتر محمد مصدق، عموي همسر پدرم بود. بعد از ظهر، پدرم شد، عموي همسر نخست‌وزير، سپهبد فضل‌الله زاهدي كه آن موقع سرلشكر زاهدي بود و رهبر كودتا. دكتر محمد مصدق بود عموي همسر پدرم يعني عموي مادر من بود، يعني پدربزرگ من ابوالحسن ديبا و دكتر مصدق از طرف مادر با هم برادرند. همسر سپهبد زاهدي دختر عموي من بود يعني پدرم عموي همسر نخست‌وزير مي‌شد. جالب اينجاست با هر دوي اينها رابطه خيلي نزديك داشت. با دكتر مصدق به خاطر اينكه داماد خانواده بود و به خاطر پدر بزرگم خيلي نزديك بودند و با تيمسار زاهدي هم خيلي نزديك بودند به خاطر دوستي شخصي با ايشان كه تيمسار با برادرزاده اش ازدواج كرده بود ولي با وجود اينكه زاهدي اصرار داشت پدرم رييس هيات‌مديره شركت نفت بشود، او قبول نكرد (چون شغل سياسي بود و نمي‌خواست وارد سياست شود) و به زاهدي توصيه كرد كه به شركت نفت دست نزند و شركت نفت به صورت شركت مستقل تجاري اداره شود و آقاي بيات هم كه خواهرزاده دكتر مصدق بود و همه نزديكان مصدق كه بركنار شده بودند ولي توصيه كرد كه اين فرد را بر كنار نكند. براي اينكه راه و چاه شركت نفت را به آقاي بيات ياد داده بودند. تيمسار زاهدي هم قبول كرد و تنها تشكيلاتي كه ساختار آن بعد از مصدق تغيير نكرد، شركت ملي نفت ايران بود. پدرم اهل سياست نبود. شخص پخته و فهميده و آب ديده بود. در مذاكرات كنسرسيوم دو هيات مذاكره مي‌كردند. يكي هياتي بود كه مذاكرات مالي و قراردادي را انجام مي دادند به رياست دكتر علي اميني وزير دارايي و هياتي هم مسائل فني را انجام مي دادند كه پدرم سرپرست آن هيات بود.

تمايل دارم كه از قبل‌تر و از مهاجرت حاج‌رحيم اتحاديه به تهران شروع بفرماييد.

حاج‌رحيم برادر پدر من بود، با اختلاف سن ۴۰ سال و جاي پدرِ پدرم بود. دو پسر حاج‌رحيم، جعفر آقا نزديك ۱۰ سال و علي آقا يك سال از پدرم بزرگ‌تر بودند.

يعني در خانه اتحاديه رفت و آمد داشتيد يا اخيرا بازديدي از خانه اتحاديه داشته‌ايد؟

بله خيلي زياد. عمه من و ديگر عموزاده‌هاي من آنجا زندگي مي‌كردند و تا حدود 25 سال پيش آن خانه داير بود. زماني كه داشتند بازسازي مي‌كردند چند بار من را دعوت كردند و رفتم آنجا كه توضيح بدهم ساختمان‌ها براي چه افرادي بودند و با معماران صحبت كردم ولي بعد از تكميل مرمت هنوز به آنجا نرفته‌ام.

پدر در چه تاريخي و كجا متولد شدند؟

پدر من در تهران متولد شدند. حاج باقرآقا و پسرشان حاج لطف‌علي‌آقا در زمان قاجار با بانك انگليس با عنوان بانك شاهي و بانك ايران و روس داد و ستد داشتند. اين بانك‌ها امتياز مي‌گرفتند و اسكناس چاپ مي‌كردند. در گذشته مركز تجارت ايران، شهر تبريز بود. تجار تبريز جمع مي‌شوند و مي‌گويند كه نمي‌خواهيم پولمان دست خارجي‌ها باشد و اتحاديه تجار تبريز را راه‌اندازي مي‌كنند كه از مهم‌ترين موسسين آن، حاج‌آقا كوزه‌كناني و حاج‌آقا باقر اتحاديه بودند(1). آنها شركت اتحاديه را تأسيس مي‌كنند كه نوعي بانك بود(2). اين موارد در كتاب‌هاي خانم منصوره اتحاديه (نظام‌مافي) نوشته شده است. متوجه مي‌شوند كه براي اينكه كار بزرگ‌تر بكنند در تهران لابي لازم دارند، چون تبريز مقر وليعهد است و نه حكومت و حاج لطف‌علي‌آقا كه پدرشان فوت شده بود منتقل مي‌شود به تهران و يك منزل در تهران مي‌گيرد و پسر ايشان كه پدر من بود در تهران در سال 1282 به دنيا مي‌آيد. دوران كودكي پدر همزمان با سال‌هاي مشروطه بود. بعد از اينكه ورثه اتابك اعظم خواستند باغ را بفروشند حاج‌رحيم‌آقا (برادر پدر من) آنجا را مي خرد و چون خانواده بزرگي داشت، خانه‌هايي را اضافه مي‌كند.

در اين زمان دو مدرسه در ايران فعاليت داشتند. يكي مدرسه روس‌ها بود. ابتدايي را پدرم با علي اتحاديه با هم به مدرسه روس‌ها مي‌رفتند. دومين مدرسه، كالج امريكايي‌ها (كه بعدها دبيرستان البرز شد) بود كه پدرم براي دبيرستان به آنجا مي‌روند. آنجا پدرم شاگرد خيلي خوبي بود و رياضيات خيلي خوبي داشت و دكتر جردن اصرار مي‌كند كه پدرم براي ادامه تحصيل به انگلستان برود. دكتر جردن با امپريال كالج لندن مكاتبه مي‌كند و آنها هم قبول مي‌كنند. پدرم و علي پيش حاج‌رحيم‌آقا مي‌روند و مي‌گويند كه ما مي‌خواهيم به انگلستان برويم تا درس بخوانيم. حاج‌رحيم‌آقا به آنها مي‌گويد كه وقتي مهندس شويد چقدر به شما حقوق مي‌دهند؟ آنها مثلا مي‌گويند صد تومان. حاج‌رحيم‌آقا هم مي‌گويد خب از همين الان در حجره پيش من بمانيد من 200 تومان به شما مي‌دهم. ولي پدرم قبول نمي‌كند و بالاخره حاج‌رحيم‌آقا رضايت مي‌دهد و آن موقع به سختي به كشورهاي خارج مي‌رفتند. مثلا در تهران 5 اتومبيل بوده و يك اتومبيل فيات براي حاج‌رحيم‌آقا بود كه راننده ايتاليايي داشت و كار تعميرات را هم انجام مي‌داد.

آن زمان پدرم همراه علي و حاج‌آقارحيم و راننده سوار ميشن تا مرز قصر شيرين به بدرقه مي‌روند. پس از آن پدرم و علي به بيروت مي‌روند از آنجا سوار كشتي مي‌شوند و به مارسي مي‌روند و از مارسي با قطار به كاله مي‌روند و از آنجا سوار كشتي مي‌شوند و به دوور مي‌روند و سپس با قطار به لندن مي‌روند. يك مسافرت طولاني كه پدرم در كتاب خاطرات خود آن را شرح داده است.

آيا اين كتاب به چاپ رسيده است؟

خير اين نوشته‌ها در نزد من است و منتشر نشده است.

وقتي به آن‌جا مي‌رسند از سال تحصيلي گذشته بود ولي بالاخره پدرم آنها را متقاعد مي‌كند كه در همان سال تحصيلي قبولش كنند و در مدت سه سال ليسانس مي‌گيرد (سال 1928) و يك سال پس از آن در رشته Civil Engineering فوق‌ليسانس مي‌گيرد (سال 1929) . پس از اتمام تحصيلات، اعلاميه‌اي مي‌بيند كه Anglo-Persian Oil Company شركت نفت ايران و انگليس، مهندس استخدام مي‌كند. پدرم تقاضا مي‌دهد و در لندن استخدام مي‌شود و به مدت حدود 10 سال در خوزستان در كارهاي مختلف مهندسي در شهرهاي مختلف فعاليت مي‌كند (سال‌هاي 1929 تا 1939) . سال 1939 به تهران مي آيد و با مادرم خانم هما ديبا دختر آقاي ابوالحسن ديبا (ثقه‌الدوله) ازدواج مي‌كند. پس از آن به مدت يكسال دوباره به جنوب برمي‌گردند. آن زمان با پدرم مثل كارمندهاي انگليسي رفتار مي‌شد، چون تحصيلات انگليسي داشت، مثلا در باشگاه عضو بود و خانه مي‌دادند و ... چند نفري كه تحصيلات خارجي داشتند با آنها رفتار استعماري نمي‌شد ولي با بقيه ايراني‌ها رفتار استعماري مي‌شد. تصميم مي‌گيرند كه ماه عسل به خارج از ايران بروند. پدر و مادرم رفتند به انگلستان و بعد به پاريس و همزمان جنگ جهاني دوم شروع مي‌شود. به طريقي از سفارت كمك مي‌گيرند و به سختي به ايران بازمي‌گردند. زماني كه به ايران برمي‌گردند، پدرم به اداره مهندسي شركت نفت كه در تهران بود منتقل مي‌شوند و در سمت معاون اداره مهندسي فعاليت مي‌كند كه اولين ايراني بود كه اين پست را به او مي‌دادند. در سال 1948 به پدرم پست رييس اداره مهندسي را پيشنهاد مي‌دهند. او مي‌گويد من در اين مدت چندين سال به مرخصي نرفتم و به مدت شش ماه مي‌خواهم به خارج از ايران بروم و زماني كه برگشتم اين پست را قبول مي‌كنم. آن زمان همه خانواده به لندن مي‌رويم و برمي‌گرديم. پدرم رييس اداره مهندسي بود تا اينكه نفت ملي مي‌شود. در آن زمان پدرم مديركل پخش مي‌شود. در واقع قسمت غير حوزه‌هاي نفتي بود. با توجه به تحريم‌هاي آن زمان، هدف‌گذاري مي‌شود كه مصرف فرآورده‌هاي نفتي در داخل كشور توسعه داده شود. اين كار هزينه‌بري بود كه فرآورده‌ها را به شهرهاي مختلف ببرند اما در عمل مردم استقبال نمي‌كردند.

بله در خاطرات رضا نيازمند(3) نيز به اين موضوع اشاره داشت كه كارهاي ترويجي را انجام مي‌دادند كه مردم از فرآورده‌هاي نفتي استفاده كنند.

بله. از طرفي شركت نفت نيز مسوول بود كه فرآورده‌ها را به مردم برساند و انبار نفت بسازند و اولين خطوط انتقال داخلي را از اهواز به تهران مي‌كشند كه فرآورده‌ها را منتقل كنند و از تهران به شهرهاي شمالي منتقل شود. از حمل و نقل ريلي هم براي انتقال فرآورده‌ها استفاده مي‌شد. بعد از آن آقاي سهام‌السلطان [مرتضي‌قلي بيات] فوت شدند و آقاي عبدالله انتظام رييس هيات‌مديره شركت نفت شد كه بسيار مرد فاضلي بود و با پدرم روابط خوبي داشت. تا اين‌كه آقاي دكتر اقبال(4) نخست‌وزير مي‌شود و يك‌بار به جلسه هيات‌مديره شركت نفت مي‌آيد و مي‌گويد كه اينجا دولت در دولت درست شده و نمي‌شود مستقل از دولت عمل كنيد. اساسنامه شركت نفت طوري نوشته شده بود كه شركت مستقلي بود و پول نفت اول به شركت مي‌آمد و پس از آن‌كه هزينه‌ها محاسبه و تأمين مي‌شد، مازاد آن به خزانه دولت مي‌رفت. كه دكتر اقبال نمي‌خواست اين طور باشد و مي‌گفت شماها حقوق‌هاي زياد داريد و ماشين‌هاي اضافه و ... پدرم خيلي ناراحت مي‌شود و مي‌گويد اگر شما فكر مي‌كنيد كه من زياد حقوق مي‌گيرم استعفا مي‌دهم و از مديريت پخش و هيات‌مديره استعفا مي‌دهد ولي با اصرار آقاي انتظام با حكم مشاور رييس هيات‌مديره در جلسات تا پايان دوره آقاي انتظام شركت مي‌كردند. پس از آن شركت مشاوره ايرندكو را تأسيس كرد و مهندس مشاور شد. پس از آن مهندس‌ها را جمع كرد و گفت كه بايد اتحاديه داشته باشيد و آن‌ها هم پدرم را به عنوان رييس انتخاب كردند.

قبل از انقلاب پدرم به لندن و پاريس رفته بود و پس از انقلاب به ايران بازنگشت. بازنشسته شده بود و كار خاصي نمي‌كرد و تا اينكه در لندن از دنيا رفتند.

آرامگاه ايشان در قم واقع است؟

مقبره خانوادگي ما در قم در يكي از حجره‌ها بود. زماني كه آرامگاه را مي‌ساختند، حاج‌لطف‌علي‌آقا هزينه داده بود و يكي از آن غرفه‌ها متعلق به خانواده بوده و خرج آن غرفه‌ها را مي‌داديم و زماني كه پدرم فوت شد رفتيم آنجا ديديم كه در سال 1362 همه آن قبرها را فروخته‌اند (حدود 20 مقبره). ولي خب چون ۳۰ سال از فوت حاج‌لطف‌علي گذشته بود دوباره قبر را خريداري كرديم و پدرم در سال 1370 همانجا دفن شدند.

مرحوم پدر چند فرزند داشتند. آنها چه كار مي‌كنند؟

از ازدواج اول من و خواهرم هستيم. ازدواج دومشان با خانم ليلي‌دخت مهدوي بود. از ايشان دو پسر دارند. عليرضا و محمدرضا. عليرضا شخص بسيار موفقي است در لندن شركت دارد و در كارهاي هواپيماي شخصي فعاليت مي‌كند. كارهاي خريد و فروش و ساخت و چارتر. اتفاقا نمايندگي مهمي هم براي فعاليت در ايران گرفته‌بود كه به‌علت تعطيلي برجام كه به سرانجام نرسيد. محمدرضا هم در تورنتو شركت مهندس مشاور دارد.

شركت ايرندكو چه فعاليت‌ها و پروژه‌هايي داشت؟

من وقتي از خارج برگشتم چون از دانشگاه امپريال كالج لندن دانش‌آموخته بودم غرور داشتم. يك روز صبح در خانه پدرم (حوالي ميدان كاخ [فلسطين كنوني] بودم و صبحانه مي‌خورديم كه پدرم گفت به دفتر كار (در خيابان بزرگمهر) بيا.

پدرم با كارگرها آذري صحبت مي‌كرد و به تركي گفت براي تورج‌خان چاي بياور! پس از آن به من گفت كه وظيفه داشتم كه خرج تحصيل تو را بدهم و پس از اين بايد روي پاي خود بايستي و به دنبال كار بگرد. البته در اين زماني كه كار نداري ماهيانه مبلغي به تو مي‌دهم تا كار خود را پيدا كني. من براي شركت‌هاي مشاور رزومه مي‌فرستادم و آنها هم طبيعتا مي‌گفتند اگر خوب بود پدرش او را استخدام مي‌كرد! و هيچ شركتي جواب من را هم ندادند. مدتي بعد در جايي مهمان بوديم كه يك آقايي آمد كه خانمش انگليسي بود. معاشرتي كرديم و گفتم كه دنبال كار مي‌گردم و وقتي فهميد مثل خودش من امپريال كالج بودم كارتش را به من داد و گفت فردا به من زنگ بزن. بر روي كارت نوشته شده بود، «دكتر... شريفي» يك شماره تلفن داشت. از ديگران پرسيدم كه ايشان كه بودند و گفتند كه در شركت ملي پتروشيمي كار مي‌كند و نفر دوم آنجاست و رييس تمام پروژه‌ها است. روز بعد تلفن زدم و به آنجا رفتم و دستور دادند كه استخدام شوم. از اين جهت اين موضوع را گفتم كه دقيقا نمي‌دانستم كه در ايرندكو چه پروژه‌هايي انجام مي‌شود. اين شد كه من اول رفتم به شركت پتروشيمي و بعد از آن وارد كارهاي پيمانكاري شدم و شركت مقاطعه كاري داشتم و خيلي موفق شده بودم و نزديك 2000 نفر پرسنل داشتم. حدود يك سال قبل از انقلاب پدرم به من زنگ زد و گفت من مي‌خواهم بازنشسته بشوم و از تو مي‌خواهم كه به ايرندكو بيايي و كارها را اداره كني و من سهامم را به تو واگذار مي‌كنم ولي حق بازنشستگي من را فراموش نكن. من هم قبول كردم و گفتم چند ماه فرصت مي‌خواهم كه كارهايم را سر و سامان بدهم. آن زمان من خيلي كار داشتم و به‌تازگي كارهاي EPC متداول شده بود. تا درگير اين كارها بودم و انقلاب شد و پدرم هم خارج بود و همه اين صحبت‌ها بي‌نتيجه ماند. بنابراين من هيچ فعاليتي در ايرندكو نداشتم اما اطلاع داشتم كه فعاليت‌هاي سيلوسازي، بندرسازي، احداث راه‌هاي فرعي روستاها و ... داشته‌اند.

اگر مطلبي هست كه علاقه داريد بيان بفرماييد.

پدرم در جريانات و مذاكرات ملي‌شدن نفت خيلي موثر بود. جمعه‌ها همراه پدربزرگم به منزل دكتر مصدق مي‌رفتيم. دكتر مصدق با عبايي بر دوش از طبقه دوم منزل پايين مي‌آمد و ناهار مي‌خورديم و معاشرت مي‌كردند و بعد از ناهار پدرم و پدربزرگم همراه دكتر مصدق صحبت مي‌كردند. دكتر مصدق هم ماموريت‌هايي به پدرم مي‌داد و سوالاتي مي‌كرد و او هم گزارش‌هايي مي‌داد. بعد از آن همراه پدر و پدربزرگم سوار ماشين مي‌شديم و من حدود دوازده سال داشتم و پدر و پدربزرگم كه صحبت مي‌كردند من به خاطر دارم كه پدرم مي‌گفت: «ما هرچه مي بافيم، شنبه، حسيبي(5) پنبه خواهد كرد». وقتي هم كه زاهدي نخست‌وزير شد به او هم مشورت مي‌داد و در مذاكرات كنسرسيوم تأثير زيادي داشت. بعدها در اوپك هم خيلي موثر بود و در سفرهاي آقاي روحاني(6) همراه او بود. تا زماني كه دكتر اقبال آمد و به كلي از شركت نفت كناره گرفت.

 

مصاحبه تاريخ شفاهي ايران با علينقي عاليخاني در اكتبر 1984 و صحبت‌هاي او درباره مهندس اتحاديه: «تابستان 1958 يا 1959 ... در هلند شخص بسيار برجسته‌اي آمده بود به نام آقاي مهندس عطاءالله اتحاديه كه من كاملا احساس مي‌كردم كه چطور در عرض چند روز آدم مي‌تواند از يك نفر چيز ياد بگيرد و براي من واقعا چند روزي كه با او بودم و directive‌‌هايي كه او به من مي‌داد براي كارهاي ديگري كه مي‌بايست بكنم فوق‌العاده آموزنده بود. يعني هميشه حس مي‌كنم كه از آدم‌هايي است كه كار به من ياد داد. توي همين تماس».

پاورقي

1- شرکت اتحادیه را در سال ۱۳۰۵ق/ ۱۸۸۸م گروهی از صرافان و تجار از جمله حاج‌علی کوزه‌کنانی و برادران، حاج‌سیدمرتضی صراف، حاج‌لطف‌علی صراف و تعدادی دیگر تشکیل دادند. شعبه اصلی این شرکت در تبریز بود. علاوه بر آن در تهران نیز شعبه داشت که سرپرستی آن را حاج لطف‌علی صراف و پسرش رحیم به عهده داشتند. تاریخ تاسیس شرکت در سال ۱۳۱۵ق/ ۱۸۹۷م احتمالا مربوط به شعبه تهران آن است. (به نقل از مقاله‌ای به قلم سهیلا ترابی‌فارسانی)

2- حاج محمدباقر امین‌الضرب اتحادیه تبریزی، فرزند حاج لطف‌الله تبریزی بود. حاج لطف‌الله و برادرش حاج هاشم در بازار تبریز حجره داشتند. آنان در پی مسافرت به روسیه و آشنایی با شیوه نوین بانکداری درصدد برآمدند تا در تبریز بانکی به سبک روسیه ایجاد کنند. بدین منظور حاج‌محمدباقر فرزند ارشد حاج لطف‌الله برای بررسی شیوه‌های نوین بانکداری، مدتی در روسیه به سر برد و پس از بازگشت به کشور، نتیجه بررسی و مذاکراتش با کارشناسان روسی را در اختیار پدر و عموی خود گذاشت و کارهای مقدماتی تشکیل بانک را آغاز کرد و برای اجرای آن با تعدادی از صرافان و تجار تبریزی مذاکره کرد. ولی در این هنگام حاج لطف‌الله فوت کرد و حاج هاشم به علت تالمات روحی، از تاسیس بانک منصرف شد. حاج محمدباقر پس از مرگ پدر و عمویش دارالضرب تبریز را تاسیس کرد و سکه‌هایی از جنس نقره به نام ولیعهد ضرب و وارد بازار کرد و پس از آن به نام حاج محمدباقر امین‌الضرب تبریزی معروف شد. او پس از این توفیق به فکر ایجاد بانک افتاد و پس از تلاش بسیار، صرافان تبریزی را متحد کرد و شرکت اتحادیه را با کمک گروهی از صرافان و تجار در تبریز پایه‌ریزی کرد (به نقل از مقاله‌ای به قلم سهیلا ترابی‌فارسانی).

3- رضا نیازمند (۱۳۰۰-۱۳۹۶) مؤسس سازمان مدیریت صنعتی و بنیان‌گذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران

4- منوچهر اقبال (۱۲۸۸-۱۳۵۶) سیاستمدار، پزشک، ريیس دانشگاه تهران، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران و یک دوره نخست‌وزیر ایران

5- مهندس کاظم حسیبی (1369-1285) نایب ريیس دوره هفدهم مجلس شورای ملی و ريیس شورای مرکزی جبهه ملی چهارم و از مشاوران اصلی محمد مصدق در امور اقتصاد و نفت

6- فؤاد روحانی (1382-1286) نخستین دبیرکل اوپک در سال‌های 1961 تا 1964.

اعضاي شوراي جوانان

جامعه مهندسان مشاور ايران 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون