«آناباسيس» يوناني و واقعيتهاي ايراني
حسين ضيايي
انتشار خبر مطالعه كتاب تاريخي «آناباسيس» (Anabasis) نوشته گزنفون مورخ مشهور يوناني و يكي از فرماندهان هجوم ده هزار نفري به ايران توسط ايلان ماسك (فنسالار برجسته جهاني ومشاور ارشد دونالد ترامپ رييسجمهور امريكا) بازتابهاي مختلفي را در جامعه رسانهاي ايران برپا كرد. اين كتاب كه درباره هجوم يك ارتش ۱۰ هزارنفري يوناني در قرن پنجم پيش از ميلاد براي كمك به كوروش كوچك (يكي از شاهزادگان ايراني هخامنشي) درجنگ قدرت برعليه برادرش اردشير دوم است به تشريح «خوب و بدهاي تمدن ايراني» در آن عصر ميپردازد . در اين كتاب اشاره گزنفون به برخي از نقاط ضعف تمدن ايراني و بهويژه ارتش شاهنشاهي ايران؛ برخي از اهل قلم را واداشت كه مطالب او را نوعي جانبداري يوناني بنامند اما در عين حال تقديس نقاط قوت ايراني توسط گزنفون را كاملا مورد تاييد قرار ميدهند!!؟ اگرچه كه بايد همواره با هر نوشته يا طرح ديدگاههاي رقيب تاريخي ايران باستان (يونان) با ديده ترديد و احتياط برخورد كرد اما در عين حال يافتن برخي از حقيقتهاي تاريخي متعلق به ايران باستان از لابهلاي اين آثار امري ناممكن نيست . ديرزماني است كه در ايران پرداختن به تاريخ و مقولههاي تاريخي توام با پيشداوري و با روشها و نگاههاي غير علمي؛ يا هيجانزده و مملو از تعصبات سياسي وايدئولوژيك مانع از كشف «گوهر حقيقت » در «تاريخ ايراني» و درس عبرت گرفتن از تاريخ توسط ما ايرانيان شده است. اين يك اصل علمي وفلسفي است؛ ملتي كه تاريخ خود را درست نشناسد و با ابزارهاي دقيق علمي وفلسفي آن را مورد واكاوي؛ آناليز وتحليل و پژوهش منصفانه قرار ندهد؛ قطعا محكوم به شكست و تكرار فجايع تاريخي براي خود است . مشكل برخي از ما ايرانيان در اين است كه همچنان روياپردازي در تاريخ يا دستكاري ومونتاژ وقايع تاريخي مطابق با سليقه سياسي يا سنت فكري خود را (كه نوعي قصهنويسي است) مهمتر و مسوولانهتر از درك علمي وبيطرفانه از تاريخ خود ميدانيم.!! يعني روحيه و عواطف ما در ايران همواره به گونهاي است كه قصهپردازي از تاريخ مطابق با ذائقه هر عصر ودوره سياسي مربوط به خود را بيشتر ميپسنديم تا روبهرو شدن با واقعيات تلخ تاريخ خودمان؛ همانطور كه بوده و هست!!
به همين سبب تاريخنگاري تحقيقي؛ انتقادي و علمي در ايران كمتر مورد استقبال قرار ميگيرد.
اصولا از ديرباز نوع نگاه ايراني به تاريخ؛ «حكومتي؛ ايدئولوژيك» و يا «تك بخشي» وغير انتقادي و دوري از تحليل و تفسير علمي است و تنها آن بخشهايي از تاريخ خود كه متكي بر «دادهها و اطلاعات خشك و سرد» و بيروح يا تعريف و تمجيد و تقديسهاي اغراقآميز هست را ميپذيرد و از روبهرو شدن با واقعيات تلخ تاريخي طفره رفته و با كشيدن يك ديوار بلند دربرابر واقعيتها آنها را مسكوت ميگذارد.
در هر حال گزنفون در اين كتاب در عين اشاره به نكات مثبت به چهار نقطهضعف ايرانيان نيز ميپردازد كه اتفاقا و بهطور عجيبي در وقايع بعدي و تاسفبار تاريخ ايران همچون حملات موفقيتآميز اسكندر مقدوني؛ اعراب؛ مغولها؛ تيمور لنگ؛ محمود افغان؛ تركهاي عثماني، روسها و انگليسيها و... در حمله به ايران و اشغال يا تجزيه كشورمان، درستي برخي از نقلقولهاي گزنفون مورخ يوناني را تاييد ميكند؟!؟!
اين چهار عيب ايراني درباره ساختار قدرت و اوضاع سياسي و همچنين نحوه نبردهاي ضعيف ارتش شاهنشاهي ايراني است.
اين چهار نقطه ضعف همواره در ادوار مختلف تاريخ ايران بهوضوح عوامل اصلي در شكست ايرانيان دربرابر هجوم اقوام مختلف خارجي بوده است.
به عبارت ديگر اين چهار عامل، همان «چهارپايه فروپاشي ايراني» است كه ازاول تاريخ ايران و درادوار مختلف تاريخي تاكنون پابرجاست و هر قوم مهاجر خارجي براي هجوم وتسخير ايران پا بر همين چهار پايه كه ضعف ايراني را مطرح ميكند گذاشته و با بالا آمدن از آن وارد فلات مركزي ايران شده است .
اين چهار پايه عبارتند از:
اول كم بنيگي و در برخي مواردعاري بودن ساختار سياسي؛ اجتماعي واقتصادي در ايران از عنصر عدالت به ويژه عدالت اجتماعي و قوانين مورد وثوق آحاد مردم وجامعه فرودست ايراني از يكسو و كمرنگ بودن جايگاه دولت ملت ايراني در ساختار قدرت و تقدس اغراقآميز پادشاه به عنوان تنها مظهر و نشانه از هويت و شناسنامه سياسي ايرانيان از سوي ديگر (استبداد ايراني).
دوم «جنگ قدرت از نوع ايراني» كه براي كسب قدرت سياسي حتي به قيمت خيانت و اتكا به قدرتهاي خارجي سريعا وارد عمل ميشوند و اين امر تبديل به يك سنت سياسي در ايران شد.
سوم وجود ارتشهاي پرتجمل و سنگين وزن ومغرور ايراني كه بيشتر به «ارتش بزمي تا ارتش رزمي» شبيه بوده و عمل كردهاند.
چهارم شيوه رزم غيرخلاقانه و پرتعداد؛ پر تجمل و غلط ايرانيان در برابر هجومهاي سريع وغافلگيركننده اقوام مهاجم و بعضا خيانت وتسليم فوري ارتش شاهنشاهي در اولين موج حمله خارجی .
همه اين چهار عامل كه مؤيد وجود حكومتهاي خودشيفته، غيرمردمي و مستبد ايراني بوده است؛ بيش از هرچيز ظلم وستم و بيگانگي حكومتهاي ايراني با حقوق مردم و نخبگان ايراني خود را به تصوير ميكشد.
درحقيقت اگر ما ايرانيان تاريخ خود را علميتر وعمیقتر و با«نگاهواقعيتيابيوحقيقتپسندي» بخوانیم قطعا بهتر ميتوانيم در مقام رفع نقايص، ضعفها، شكستها و مصيبتهاي فلاكتبار و پرتكرار در طول تاريخ خود برآييم.
به عبارت ديگر هيجانزدگي در پرداختهاي تاريخي يا دوري از قواعد علمي وتحقيق منصفانه در پرداختن به تاريخ ايران يك فاجعه علمي و «دستانداز بزرگ» در راه شناخت تاريخي ما ايرانيان بهشمار ميآيد.
اين «حق ايراني» همواره درتاريخ محفوظ است كه ما ايرانيان جزو معدود ملتهاي تمدنساز و تاريخساز جهاني به حساب ميآييم كه بيش از يونانيها و روميها نقش بسزايي در تاريخ جهاني؛ توليد علوم و معرفت بشري و دولتسازي بر عهده داشته و داريم.
اما اين امر مهم نبايد مانع از واقعيت يابي و حقيقتجويي بيش از پيش ما از تاريخ ايران وشناخت درست وبدون تعصب از نقاط ضعف «قدرت ايراني » به عنوان تنها راه برونرفت از مشكلات تاريخي وديرينهمان در همه عرصهها شود.
تاريخ گواه آن است كه نگاه افراط و تفريطي و جانبدارانه با تاريخ؛ مهمترين عامل در درس نگرفتن ما از تاريخ و تكرار اشتباهات ما ايرانيان است.
اين يك واقعيت تلخ است كه ما ايرانيان به سبب بيعنايتي به نقاط ضعف وتاريك تاريخ خود به يك« دولت - ملت تكراري» در تاريخ بدل شدهايم كه نميتواند از دور باطل خودكامگي وهمچنين مخمصه ديرين چندگانگي شخصيتي و فكري خود يا «دالانهاي بنبست ساز سياسي در تاريخ» خود جان سالم به در برده و به سلامت بيرون آييم.
روزنامهنگار و تاريخ پژوه