بزنگاه
در ساعات بيخوابيشمارش پول خرد از خود ميپرسيدند كه آيا در دنيا چه اتفاقي افتاده است كه ديگر حيواناتشان به آن بركت و سر سام گذشته زاد و ولد نميكنند و چرا پول به آن سهولت از ميان دستها ليز ميخورد و ميرود و چرا كساني كه تا چندي قبل در ضيافتها، دستهدسته اسكناس آتش ميزدند و حالا از گراني شش مرغ به قيمت دوازده سنتاوو آه و ناله سر ميدهند و آن را به پاي گرانفروشي و دزدي ميگذارند. بيآنكه چيزي بگويد فكر كرد تقصير از دنيا نيست بلكه تقصير به گردن گوشه مرموزي از قلب او است كه در زمان باران اتفاقي در آن رخ داده كه حيوانات را عقيم و پول را كمياب كرده است.
صد سال تنهايي - گابريل گارسيا ماركز
فلاشبك
سيمين: مگه اون ميفهمه كه تو پسرشي؟
نادر: من كه ميفهمم اون پدرمه!
جدايي نادر از سيمين- اصغر فرهادي