تابستان گرم و طولاني و شهروندان خوش ذوق
سيد علي ميرفتاح
بيخيال برجام. بيخيال مسائل سياسي و اجتماعي. بيخيال سوژههاي اعصاب خردكن... امروز اگر اجازه بدهيد گزارشي از شهر تقديمتان ميكنم كه ميدانم حالتان راخوش ميكند. حال من كه خوش شد اگرچه تداومي نداشت... هوا گرم است. شهريور است و صبحهاي زود خرده نسيمي ميوزد اما در كل، تابستان گرم و طولاني، همچنان حضور پررنگ دارد و همچنان كلافهمان كرده است. سعيد كنگراني و خبرهاي تلخ سياسي از يك سو، گرماي سنگين و بيمضايقه تابستان از سوي ديگر همه را كلافه كرده است. هوا حسابي داغ و اعصابخردكن و آلوده است.
ديروز ميدان بهارستان، در اوج گرما، ديدم چند شهروند خوشذوق پاچه بالا زدهاند و پايشان را در خنكاي آب حوض بهارستان فرو كردهاند. معلوم بود حسابي دارد خوشخوشانشان ميشود و در بهشت بهارستان صفا ميكنند. يكي يك مجله جدول هم گذاشته بود سر زانوش و فكرش را به كار انداخته بود براي سياه كردن خانههاي سفيد. خيلي سعي كردم كه به اين جماعت ملحق شوم و بروم لب حوض بنشينم و با گرما مبارزه كنم، اما روم نشد. ترسيدم گفتم لابد ماموران سد معبر شهرداري درميرسند و همه را پراكنده ميكنند. امروز اما صحنهاي ديگر ديدم كه فهميدم ما هم آدم خوشذوق و باصفا كم نداريم. مسافركشي كه ميخواست ما را ميدان هفتمتير برساند، ميدان آرژانتين نگه داشت و يك با اجازه گفت و رفت زير فواره آب و خودش را با رنگينكمان ساخته شده زير قطرات آب پيوند داد، معلوم بود كه به اندازه هزار تا كولر گازي كيف كرده و حالش خوش شده... تهران رودخانه ندارد. چيزهاي ديگر هم ندارد. كلا هيچ جايي ندارد كه بشود از گرما و شلوغياش فرار كرد و رفت، دقايقي آنجا آرميد. ميادين شهر، بيشترشان زشت و دستوپاگير و نماد بيسليقگياند. آدم از ديدنشان بدحال ميشود چه برسد به تفرج و تماشايشان. بد نبود اگر بهارستان و آرژانتين را تكثير ميكردند تا ملت وقتي كه خيلي خسته و ملول ميشوند، دقيقهاي بروند در سايهسار درختي و در خنكاي آبي و فوارهاي بيارامند. حقيقت اين است كه شهرهاي ما زيادي خشك و عبوسند و مقدار اعصابخردكنيها بيشتر از چيزهايي است كه روح و روان آدم را تلطيف كند. راهبندانها اعصابخردكن و حال به هم زنند. دود و دم و گرماي آتشين هم در هواي شهر فراوان است. بوهاي بد و دماغسوز هم كم نيست. مناظر بد هم نيز. قدم به قدم متكديان راه آدم را سد ميكنند و پول ميخواهند. گر گدا پيشه و لشكر اسلام بود/ كافر از بيم تكدي برود تا در چين؛ از بس كه طبع انساني از گدا گريزان است. گراني و رفتارهاي ناهنجار هم هست. و خيلي چيزها كه نگفتنش بهتر از گفتنش است. البته سهم موتوريها را در اعصاب خردكني شهروندان نبايد دستكم گرفت. توي خيابان، توي كوچه، توي پيادهرو و توي هر جا كه فكر كنيد، موتورسوار غيوري هست كه حق و حقوقت را ناديده ميگيرد. يكي ميگفت شبها توي آشپزخانه خانهام نيز بيمناكم كه موتوري نيايد و آسايشم را به هم نريزد. كلا فهرست كنيم چيزهاي بد و منفي و كلافهكننده و ملالآور و اعصاب خردكن بسيارند. در عوض چيزهاي خوب و شاديآور و حالخوشكن و فرحانگيز اندك؟ بلكه ناچيز مايل به صفر. آنقدر كم است كه به چشم نميآيد. النادر كالمعدوم. همين چند وقت پيش توي پارك قيطريه صبح يك روز تعطيل، يك جوان مودب و محجوب نشسته بود به ساز زدن . بد و غيرمجاز و مبتذل هم نميزد. يكي يكي شهروندان صداي آشنا را كه شنيدند دور نوازنده حلقه زدند و با ادب و با متانت شروع كردند به شنيدن. سه دقيقه نشد كه مامور آمد و كاسه كوزه همه را جمع كرد و ملت را پراكند. ملت هم كه تازه حالشان خوش شده بود شروع كردند به زير لب فحش دادن و غر زدن. توي مترو هر سه ثانيه يك بار يك نفر آدامس فروش و متكدي و لواشكي ميگذرد و كسي كاري به كارش ندارد ، اما همين كه ترنم موسيقي بلند ميشود، به محض اينكه توجهها جلب و حالها خوش شد، يك دفعه دوستان مسوول سر ميرسند و رشتهها را پنبه ميكنند. صداي بد و آواي زشت آزاد است. صداي خوب و موسيقي سالم ممنوع. شهرداري فقط وظيفه چمن و حمل زباله و جواز ساختمان و تاسيس اتوبان ندارد... بايد به فكر حال و روز شهروندان هم باشد. حالا كه رودخانه و جنگل نداريم، خوب است كه يك چيزهايي و يك جاهايي داشته باشيم حالمان را خوش كند. همين.