خاطرات و كابوسها
نگاهي به نمايش خاطرات و كابوسهاي يك جامهدار به كارگرداني علي رفيعي
رضا موسوي٭ / امروزه كمتر كسي را در مقوله هنر ميبينيم كه به آميختگي و ارتباط هنرهاي مختلف با يكديگر اعتقادي نداشته باشد و كمتر هنرمندي را ميبينيم كه از اين آميزش هنري در كارهايش استفاده نكند. نمونههاي بارزي از اين دست را هر روز شاهديم مثلا تركيب هنر عكاسي و موسيقي، تركيب نقاشي و خط، تركيب عكاسي و نقاشي و تركيب اجراهاي نمايشي با انواع ديگر هنرها كه اصطلاحا پرفورمنس گفته ميشود. گاهي هنرمندان در پديدآوري برخي از اين آثار چند رسانهاي، دشواري كمتري را تحمل ميكنند، اين هنرها بعضا در پايه چنان به يكديگر نزديك هستند كه هر نوع تركيبي بين آنها، منطقي و دلنواز به چشم ميآيد. مثل تركيب هنر موسيقي با سينما و نمايش يا موسيقي با عكاسي و غيره... اما گاهي با وجود تصور ما و نزديكي دو هنر در پايه به يكديگر تركيبشان چنان دشوار است كه گويي قرار است پيوندي نا ممكن را رقم بزنيم. راه دور نميروم مثالم را از جايي ميزنم كه ميخواهم از آن سخن بگويم، تركيب چند رسانهاي تئاتر و سينما.
بارها اين دو كلمه را كنار هم شنيدهايم و بارها تئاتر ديدهايم و بارها سينما را لمس كردهايم اما، به ندرت تئاتر سينما يا سينما تئاتر را تجربه كردهايم. چندرسانهاي يا اصطلاحا مولتيمديا، كه حركت به سمت آن مثل راه رفتن روي لبه تيز تيغ است. آميزشي كه نميتوان حد متوسط براي آن متصور بود. فعاليت هنري خاصي كه در صورت عملكرد ضعيف صاحب اثر بهشدت فاجعهآميز و در صورت بروز خلاقيت پديدآورندهاش به غايت زيبا و درخشان خواهد شد. نزديك به چهار ماه است كه شاهد تلاشهاي علي رفيعي در خاطرات و كابوسهاي يك جامهدار از زندگي و قتل ميرزا تقي خان فراهاني هستم. نمايشي كه طبق روال چند كار سابق اين كارگردان به بهانه عكاسي وارد آن شدم و در لحظات عبور از آن زندگي جديدي را تجربه كردم. نمايشي كه گرچه از آن به عنوان نمايش ياد ميكنيم اما تركيب درخشاني است از تئاتر و سينما كه به شاعرانهترين شكل ممكن با ادبيات پيوند خورده و طي اجراهاي هر روزهاش، رقص فرم و نور و تركيببنديهاي مستحكم تصوير را در مقابل چشمانمان شاهد هستيم. علي رفيعي نويسنده، طراح و كارگردان نمايش، خاطرات و كابوسهاي يك جامهدار از زندگي و قتل ميرزا تقي خان فراهاني، همچنان كه بارها اعلام كرده است «تئاتر براي ديدن است نه شنيدن» و همچنان كه دغدغه تصويرگرايانهاش را در دو اثر سينمايي ماهيها عاشق ميشوند و آقايوسف و نيز در نمايشهاي قبلياش يرما، شكار روباه، در مصر برف نميبارد و دانشمند وو در ژانر تئاتر كلاسيك ايران شاهد بوديم، باز هم به سراغ تصوير رفته و با وجود اينكه متن از شاعرانگي و دلربايي هميشگي نوشته هاي رفيعي با همكاري محمد چرمشير برخوردار است، اما آنچه كه هرگز از خاطر مخاطب صحنه پر از آب نمايش خاطرات و كابوسها پاك نميشود، تصوير است و تصوير است و تصوير. در اين نوشتار قصد نقد نمايش را ندارم كه آن بر عهده منتقدان تئاتر است. آنچه راجع به آن سخن ميگويم نگاه يك تصويرگر از زاويه تصوير به يك اجرا و يادآوري دو نكته تصويري از اين نمايش است. نمايش خاطرات و كابوسها... با وجود دكور بزرگ و پرحجم و تعداد زياد بازيگران و صحنههاي متعددي كه در مقابل ديدگان مخاطبش قرار ميدهد هرگز از سبك كارگردان اثر كه از نظر نگارنده يك مينيماليست فطري است خارج نشده و باز هم شاهد اثري مينيمال هستيم. جايي كه استعارههاي تصويري فقط با چند ستون مكعبشكل عمودي كه حد فاصل آنها محل ورود و خروج تمام بازيگران با ايده طراحي روابط پيدا و پنهان شخصيتهاي نمايش و چند مكعب كمحجم به عنوان سكوي حمام و قتلگاه ميرزا تقي خان، جامهدار و گلين همسر شاه قاجار است شكل ميگيرد. همين مكعبها در جاي جاي نمايش به صورت تركيبي يا منفرد مورد استفادههاي مختلف قرار ميگيرند. مثلا در صحنه شام آخر (جايي كه درباريان حين شام خوردن با مادر شاه در حال دسيسهچيني هستند) استفاده از فرم مكعب براي ميز بزرگ شام و در صحنه رويارويي ميرزا آقا خان نوري و خجسته يكي از زنان حرمسرا به سكوي محل گفتوگوي آنها، استفاده ملموسي از اين فرم تكرار شونده ميشود. استفاده از رنگ سفيد در تمام ساختار صحنه نيز كمك شاياني به مينيمال بودن اثر كرده و البته برش اين رنگ با مكملهاي قرمز و خاكستري كه در طراحي لباس استفاده شده دلزدگي صحنه را از بين برده و جذابيت بصري نمايش را به همراه حجم وسيعي از آب در كف صحنه كه تا مچ پاي بازيگران را ميپوشاند و در جايجاي اجرا مورد استفاده مستقيم و غيرمستقيم قرار ميگيرد دو چندان كرده است. و اما نكته قابل توجه نمايش كه بايد آن را به ميزان علاقه كارگردان به سينما ربط دهيم، بهرهوري در نمايش از توانايي كارگردان نسبت به شناخت از سينماست. جايي كه از فضاي تئاتر با يك پلك زدني بر پرده سينما پرتاب ميشويم و تصور ميكنيم همهچيز در قاب سينما اتفاق ميافتد. تقاطع اين نمايش با سينما جايي بيشتر آشكار ميشود كه استفاده از تكنيك برشهاي طولاني (jump Cut) در لحظات مختلف اجرا به خوبي گذر زمان را بدون گذر از زمان طولاني و با تعليقي مناسب به نمايش ميگذارد. گرچه مطابق خواسته كارگردان، نمايش روايت مستقيمي از دوره تاريخي خود نيست و علي رفيعي اين موضوع را بارها اعلام كرده است، اما چه بخواهيم چه نخواهيم، برداشتي غيرمستند از يك واقعه تاريخي است كه مخاطبش را ناخودآگاه با دانستههاي تاريخياش روبهرو ميكند و زمان چندين ساله صدارت ميرزاتقي خان را با كاتهاي درخشان تصويري به اوج تخيل روايي و شخصي ميرساند. تئاتر رفيعي همچون سينمايش تركيب شاعرانه روايت است با تصوير. روايتي كه ميكوشد تصوير را گوياتر كند و تصويري كه تلاش دارد شاهدي عيني براي متن باشد تا باز هم اتفاقي را شاهد باشيم كه همهاش، قصه است و قصه است و قصه. ٭عكاس