زلالي عشق در دل هنرمندي كه كينه نميداند
محمد مهدي دادگو
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم
سرسوزن ذوقي
مادري دارم بهتر از برگ درخت...
خواستم برايتان بنويسم كه شما هنرمند بزرگي هستيد و نقشآفرينيهاي نابي در عرصه سينماي ايران از شما به يادگار مانده است. خواستم برايتان بنويسم كه مگر ميشود، ايفاي نقش «گيلانه» از حافظه ايران خالي شود. مگر ميشود هنرمندي را كه نقش يك مادر جانباز دفاع مقدس را چنين ايفا كرد فراموش كنيم. دريافت احساس كامل و آفرينش نقش عاشقانه مادران داغديده اما سربلند و فداكار از ايرانزمين از هركس برنميآيد، مگر خود مادر باشد، عاشق باشد، هنرمند باشد و از گوهر ناب هنر خداداد برخوردار باشد. خواستم بنويسم ميدانم شما قدر اين هنر را ميدانيد و چقدر مردمي كه شما را دوست ميدارند، دوست ميداريد...
ميدانم كه ميدانيد كاشان زيباي باستاني چقدر خاطرهانگيز است. خواستم بنويسم كه نكند رنجيده خاطر باشيد كه هرگز هيچ مسلماني دهان به هتاكي باز نميكند، حتي خطاب به كسي كه نميشناسد. ميدانم كه ميدانيد كه هركه شما را بشناسد، هميشه به هنرمندي والا، مادري نمونه و همسري شايسته احترام ميگذارد. خواستم بنويسم اهل كاشان پارهاي از فرهنگ ايران بزرگند و ميهمان را، به ويژه هنرمندي چون شما را هميشه ارجمند ميدارم. خواستم بنويسم من خلق پاك مسلماني را ميشناسم و امكان ندارد، آن حادثه آنچنان كه بازتاب كردهاند اتفاق افتاده باشد، آنهم در كاشان، در شهر گل و گلاب و ايمان و عشق. من باور نكردم كسي آنجا به هنر اسائه ادبي كرده باشد. خواستم پيش از آنكه اين نامه را بنويسم با شما حرف زده باشم و شما حتما ميگفتيد، من همه شيرينيهاي سفر به كاشان را به ياد سپردهام. و اگر خردلي شرنگي بر جانم ريخته شده باشد، از خاطر زدودهام. من هنوز «گيلانهام» و همه بچههاي ايران فرزندان من.
گفتم چه نوشتني، كه شما و همه اهل سينماي ايران، زلالي عشق داريد و گوهر هنر را به كينه آلوده نميكنيد. راستي يادم آمد شما گفتيد يا من نوشتم: «در گلستانه چه بوي علفي ميآيد... .»