سهلانگار و تنبل و سه نقطه
سيدعلي ميرفتاح/ از منفي بافي پرهيز دارم و هيچ دلم نميخواهد اسمم به مخالف خواني و بدبيني در برود. اتفاقا خيلي هم خوشبينم و به آينده اميدوارم و مطمئنم كه اتفاقات خوب و خبرهاي خوبتر در راهند... خودم را توضيح نميدهم و باورهايم را فهرست نميكنم. به بياهميتي و ابتذال از خود گفتن و از خود نوشتن واقفم. منتها بعضي عكسالعملهاي دوستانم را كه نسبت به كرگدننامههاي اين چند روز اخير ديدم، فكر كردم ضروري است توضيح بدهم كه نيچه
پس كلهام نزده و شخصا در گريز از ابتذال دچار خودبزرگبيني و تنزهطلبي نشدهام و حساب خودم و دوستانم را از ملت سوا نكردهام. اگر از ابتذال عامه حرف ميزنم به اين معني نيست كه مبتلا به «بر من مسوزيد» شدهام و خودم را تافته جدابافته از ايشان ميدانم. دچار وهم و خيال نشدهام كه انگار از سوييس آمدهام و تحمل خندوانه همشهريهايم را ندارم. جعفرخان از فرنگ برگشته كه نيستم. من يك جنوب شهري بهشدت معموليام كه هركجا برود و هركار كند همچنان جنوب شهري است و سرتاپايش را اگر طلا بگيرند، پس كلهاش مفرغ است. تنزهطلبي در هيچ شكلش خوب نيست. چه مومني كه بقيه را كافر و دهري بپندارد و چه روشنفكري كه بقيه را سبك و حقير بشمرد، هر دو گرفتار عجب و خودبزرگ بينياند.
الناس عيالالله. يونس پيامبر (ع) همين كه حساب خودش را از ملتش جدا كرد و پنداشت هيچ اميدي به رستگاريشان نيست و از خداوند برايشان طلب عذاب كرد، چنان دچار محنت و عذاب شد كه دل فرشتگان به حال رقت بارش سوخت.
آيه قرآن در وصف يونس جداي از زيبايي ادبياش فوقالعاده عبرتآموز و تاملبرانگيز است: «وذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن أن لن نقدر عليه فنادي في الظلمات أن لااله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين». نميشود موقع رايگيري و تظاهرات و تصميمات سخت، مردم فهميم و صبور و عاقل و مومن و وقت شناس باشند اما در حالت عادي مبتذل و رمه و بيهنر و نخبه كش و غير قابل تحمل و... ما كه تلويزيون نيستيم يك روز در ستايش مردم راه افراط بپيماييم و يك روز از ترس مرئي شدن توپجمعكنهاي پشت زمين واليبال، از ترس اينكه مبادا آتش شوق و شهوت به جان ملت بيفتد، راه تفريط طي كنيم و كادر را ببنديم. ما كه سياستمدار نيستيم يك روز براي مردم چرب زباني كنيم و روز ديگر از حرص و طمعشان، از اينكه همه خود را نيازمند شندرغاز يارانه نشان ميدهند، گله كنيم. ما كه مردم را به عرش اعلا نميبريم تا بعد با سانسور و فيلتر و پارازيت به زمين گرمشان بزنيم... ما خير سرمان روزنامهنويس و منتقد و پرسشگريم و وظيفه داريم تا فراسوي تعارف و بدبيني و وراي خوبي و بدي جامعهمان را بشناسيم و واقعيت جامعه را آنچنان كه هست نشان دهيم. دعاي پيامبر اسلام است (ص) كه «اللهم ارني الاشيا كما هي».
كما هي، يعني بدون حب و بغض و بدون بد و خوب كردن و بدون ادا و اصول بايد نسبت به چيزي كه هستيم و نسبت به جامعهمان وقوف پيدا كنيم. واقعيت اين است كه جامعه ما و از جمله خود ما، متعالي نيست، سهل است، سهل انگار و تنبل و سه نقطه هم هست؛ هستيم. همين كه ما نزديك نوددرصدمان خود را محتاج يارانه جا ميزنيم معنياش اين است كه ايراد داريم، ايراد اساسي هم داريم. همين كه در اوج كثيفي و آلودگي هوا، شهر را تبديل به پاركينگ كردهايم يعني كه مشكل داريم، مشكل اساسي هم داريم. همين كه اين جامعه فرق موسيقي خوب و بد را، فيلم خوب و بد را و هزار چيز ديگر خوب و بد را نميداند يعني كه گرفتار ابتذال است و اگر فكري به حال خود نكند فردا از ايني هم كه هست يك پله، بلكه چند پله پايينتر ميآيد. جامعه ما بيشفقت شده است و هواي همنوعش را ندارد و به هزار توجيه هر كس در فكر اين است تا گليم خودش را از آب بيرون بكشد و به بقيه كار نداشته باشد. جامعه ما تنبل شده و آنچنانكه اقتضاي حال و روزگار است كار نميكند. نيازي نيست جامعهشناس باشيد تا بفهميد مردم به شكل بيمارگونهيي با تعطيليهاي پيش رويشان مواجه ميشوند. جامعه شناس نبايد باشيد تا بفهميد مردم هواي هم را ندارند. منتقد هنري نبايد باشيد تا بفهميد سليقه عمومي مبتذل شده و تحت تاثير يكديگر دنبال عمر و زيد راه ميافتند. احتياجي نيست رفتار شناس باشيد تا بفهميد كه مواجهه مردم با شبكههاي اجتماعي بيمارگونه است. نبايد كارشناس رسانه باشيد تا بفهميد تلويزيون بيراهه ميرود و ماهواره بيراههتر. فراست نميخواهد كه بفهميد ظاهر ملت به باطن مسوولان شبيه است و خيلي از عيب و ايرادها به مديران برميگردد. به تعبير مولانا «خوي شاهان در رعيت جا كند/ چرخ اخضر خاك را خضرا كند.»