كارگرداني كه كسي دوستش نداشت
تب تاركوفسكي
احمد طالبينژاد
نيمهدوم دهه 60 وكل دهه 70، دهه آندري تاركوفسكي در ايران بود. انتشار كتاب تاركوفسكي نوشته بابك احمدي در سال 1366، نقد و نظرهاي منتقدان ديگر درباره اين سينماگري كه از وي سيمايي دوست داشتني و منحصر بهفرد در اذهان سينمادوستان نخبهگرا ساخته بود، مرور بر آثارش در جشنواره فيلم فجر همان سال و نمايش عمومي برخي آثارش در سينماهاي تهران در سالهاي بعد با واكنش مثبت عاشقان سينما رو به رو شد. بخشي از اين موقعيت بيشك مرهون خواست و تمايل مديران سينمايي وقت بود كه براي ايجاد تحول در سينماي نوين ايران و قرار دادن الگويي پيش روي سينما گران براي حركت در جهت ديني كردن يا ايجاد حس و حال معنوي در سينماي ايران، اين هنرمند مسيحي رامورد تفقد قرار دادند و بخشي نيز از نياز جوانان به شناخت بيشتر سينماگراني كه در شرايط حاكم بر سينماي پيش از انقلاب، جايگاهي در ذهن سينمادوستان نداشتند، ناشي ميشد. در آشفته بازار سينماي آن سالها كه هجوم مداوم سينماي غرب – بيشتر امريكا- فرصت نفس كشيدن را از سينماي ايران هم گرفته بود، امكان نمايش عمومي آثار سينماگران فرهيخته و ساختارشكن عملا وجود نداشت مگر نمايش برخي از اين آثار در سينما كلوبها و مجامع فرهنگي كه مخاطبان معدودي داشتند. نمايش عمومي آثار تاركوفسكي در دهههاي مورد اشاره، موقعيتي بود كه در هيچ كجاي جهان نصيب اين سينماگر نشده است. حتي در كشور خودش شوروي كه اساسا او را برنميتافتند و ميدانيم كه سرانجام نيز ناچار به مهاجرت شد. لحن شاعرانه و توام با نگرش عارفانه به جهان، چيزي نبود كه خوشايند سران يك نظام ماديگرا باشد. اما ايران اسلامي، دستكم در آن سالها كه هنوز دو قطبي و بگويم چند قطبي نشده بود، بستر مناسبي براي خودنمايي اين سينماگر فراهم كرد. صفهاي طولاني در مقابل دو سينماي عصر جديد و كريستال، براي ديدن فيلمهايش در كوران جشنواره، تعجب و حيرت بسياري را بر انگيخت. فيلمهاي سه ساعته با زبان روسي و بدون زيرنويس، در سكوت كامل ديده ميشد. البته نبايد نقش ماهنامه فيلم، تنها نشريه سينمايي آن سالها را فراموش كرد كه ضمن معرفي او خلاصه داستان فيلمها را نيز چاپ كرده بود. هر تماشاگر در صف ايستادهيي، يك نسخه از اين مجله را در جيبش داشت و خلاصه داستان فيلمي كه بايد ميديد را چند بار مرور ميكرد و همين هم كافي بود. سينماي تاركوفسكي، سينماي كلام نيست. سينماي حس و معنا و ميزانسن است. سينماي موقعيتمحور است. تصاوير خارقالعاده و پر معنايش، براي كساني كه از سينماي صرفا داستانگو خسته و دلزده شده بودند، نوعي مكاشفه معنوي بود. نماهاي طولاني، حركت آرام و بطئي دوربين به گرد شخصيتها وموسيقيهاي بديعي كه اغلب هم برگرفته از آواهاي مذهبي هستند، پيچيدگيهاي داستاني فيلمها را بر مخاطبان تشنه، آسان ميكرد. معمولا هم پس از اتمام نمايش هر يك از فيلمهايش، ميرفتند سراغ كتاب بابك احمدي و با مروز نقد و نظر او بر فيلم، درك بهتري از آنچه ديده بودند به دست ميآوردند.
اينچنين بود كه تب تاركوفسكي فراگير شد و حتي به برخي سينماگران جوان ما هم سرايت كرد كه حاصلش شد چند فيلم تاركوفسكيوار كه بهترينشان ناروني، ساخته سعيد ابراهيميفر بود. حالا در اين سالها كه ظاهرا هيمنه تاركوفسكي درهمشكسته و سينماي ديجيتال زده ذهن و روح و روان همگان را تسخير كرده، به نظر ميرسد ديگر كسي رغبتي به ديدن آثارش ندارد. اما هنوز هم هستند كساني كه اوج لذتشان ديدن آثاري همچون كودكي ايوان، آندري روبلف، آينه، سولاريس، استاكر، نوستالگيا و ايثار تاركوفسكي است. ترديد ندارم كه او و آثارش تا ابد جاودانه خواهند ماند همچون داستايوفسكي، تولستوي، چخوف و ديگر جاودانههاي ادبيات روس. فراموش نكنيم كه تاركوفسكي وامدار و ميراثخوار همه بزرگان پيش از خود در سرزمين پهناور روسيه بود.