به ياد ماندني در حافظه جمعي
«روز جمعه بود. سري به دفتر زدم تا ببينم آقا در چه حال است. با صورت گرگرفته و حال خراب پشت ميز نشسته بود. زنگ زدم دكتر آمد. مشخص شد كه گرمازده شدهاند. دكتر گفت كه هواي اتاق گرم است و اگر اينجور ادامه پيدا كند، دوام نميآورد. خبط كردم به يكي از آشناها گفتم و او هم كولر اضافه داشت و قرض داد. فردايش صدايم كرد كه اين چيست، توضيح دادم. اجازه نداد بماند توي اتاق. گفت ببر. فكر ميكرد تا وقتي همه مردم سرزمينش چنين امكاني را نداشته باشند، او هم نبايد داشته باشد.تنها نخستوزيري بود كه همه خرجهايش را از جيب خودش ميداد؛ مالك و دارا به نخستوزيري آمد و مفلس رفت». روايتي كه خوانديد، خاطرهاي است از رييس دفتر محمد مصدق، چهره بزرگ تاريخي كه همين ديروز سالگرد تولدش بود و در روزگاري كه نسل جوان ايراني متهم به نداشتن حافظه تاريخي، بيتوجهي به اتفاقهاي اجتماعي و حتي گاهي ناآگاهي ميشود، نامش و يادش بارها و بارها در شبكههاي مجازي تكرار شد تا ثابت شود؛ نه آن اتهامها چندان از سر آشنايي و شناخت است و نه محمد مصدق، مردي است كه از ياد و حافظه جمعي ايرانيها، نسل پشت نسل گم شود.