• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3542 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۳ خرداد

درباره رمان «زمان زوال» نوشته شهره احديت

داستان اقتدار

ساره بهروزي

روايت راوي در داستان «زمان زوال» به دو گونه است. روايت اول به گونه سوم شخص يا همان داناي كلي كه از شخصيت‌ها و ذهنيت‌ها، روايت مي‌كند. دوم روايت راوي اول شخصي كه از زبان شخصيت «زري» به خواننده منتقل مي‌شود. اين دو روايت در جهتي همسو پيش مي‌روند تا كامل‌كننده افكار و رفتار شخصيت‌ها براي خواننده باشند. مكاني كه داستان در آن ساخته و پرداخته مي‌شود هتلي قديمي است، كشمكش روابط بر سر همين هتل شكل مي‌گيرد تا حال‌وهواي داستان نيز نشان داده‌شود. حال‌وهواي حاكم بر داستان تكرار روزمرّگي به همراه حفظ سنت است. سنتي كه توسط شخصيتي سلطه‌گر با قوانين و مقررات شخصي ساخته ‌شده و همچنان اطرافيان بدون اظهارنظر فقط اطاعت مي‌كنند. سنتي كه دوره‌اش گذشته و هيچ جايگاهي در جامعه امروزي ندارد.
نخستين موضوعي كه در صحنه شروع داستان توجه خواننده را جلب مي‌كند صحنه مرگ وزيره نايبي است در حالي كه راوي وزيره را دراز كشيده وسط تابوت معرفي مي‌كند، در ادامه به عكسي از وزيره نيز اشاره دارد كه فقط چشم‌هايش پيداست. اين صحنه به همراه توصيف عكس سرنخ اصلي داستان را مشخص مي‌كند اينكه وزيره نايبي از دنيا رفته اما چشم‌هايي كه از زير عينك نمايان هستند، حكايت از نگاهي دقيق و ريزبينانه‌اي است، نگاهي كه در ادامه سنگيني‌اش احساس مي‌شود.
«ميرزا بالاسر تابوت ايستاده و قاب عكس وزيره را بغل گرفته. صورت مامان وزيره زير دست‌هاي پهن ميرزا پنهان شده و فقط چشم‌هاش از زير عينك كائوچويي پيداست.»
شخصيت‌ها در داستان حركت جدي ندارند، با وابستگي و نوعي ترس دروني همراهند كه بيان نمي‌كنند اما اين ترس‌ها در واكنش‌هاي متقابل بروز داده مي‌شود براي مثال كيومرث در انتخاب نام دخترش هم نمي‌تواند مقابل مامان وزيره ايستادگي كند. او ترجيح مي‌دهد در خاطراتش ثبت كند تا اينكه بخواهد اعتراضي داشته باشد، زيرا هيچ‌كدام از افراد قدرت مقابله و ايستادگي با وزيره را ندارند.
سلطه‌گري ميان انسان‌ها از زمان‌هاي دور وجود داشته‌، به همان نسبت تسليم‌پذيري و مطابق خواسته‌هاي ديگران رفتار كردن نيز از گذشته‌هاي دور مورد توجه بوده ‌است. در بيشتر موارد بين افراد سلطه‌گر و تسليم‌پذير اختلاف و دعوا صورت مي‌گيرد. اما ما شاهد هيچ‌گونه سرپيچي از اين سلطه‌گري وزيره با ديگران نيستيم. هيچ‌كس به طور جدي و علني با اقتدار وزيره نمي‌جنگد. حتي بعد از مرگش نيز «اطلس» با اداره هتل و دوري از هما و ديگران مي‌خواهد اقتدار او را حفظ كند. اما خواننده هيچ‌گونه عشق و مهرباني از اطلس به وزيره دريافت نمي‌كند، اطلس در دنياي تنهايي‌اش با باقي‌مانده فخر و قدرت مامان وزيره با نگراني به اداره هتل مي‌پردازد. مانند فردي كه حركتش براي زندگي در اجبار است.
فروم، روانشناس عقيده دارد: «اقتدار به معني داشتن ثروت و صلاحيت بدني نيست بلكه به معني دلالت به نوعي از روابط بين مردم است كه يكي بالادست ديگري است و همچنين اقتدار را در دو نوع متفاوت مطرح مي‌كند؛ 1- اقتدار غيرمنطقي و بازدارنده مانند روابط زورگويي بين برده و مالك مي‌توان اشاره كرد و2- اقتدار منطقي كه به عنوان مثال مي‌توان به رابطه مدير يا معلم با شاگرد توجه كرد. اين دو اقتدار از نظر معنوي نيز متفاوت هستند در اولي هيچ عشق و دوستي يا قدرداني مشاهده نمي‌كنيم ولي در دومي عشق و تحسين غالب است.»
در هر حال كسي كه دنبال اين قدرت‌گرايي و سلطه‌گري است مي‌خواهد ديگران را مطيع خود سازد. همان طور كه وزيره مي‌خواهد همه، او و خاندانش را متفاوت ببينند. اين تسلط و برتري او تا حدي قوي بوده كه فاميلي خود را براي شوهرش انتخاب مي‌كند. بروز احساسات را خلاف عرف خاندانش تصور كرده و مي‌كوشد اطلس را آن‌طور كه مي‌خواهد تربيت كند.
«سر مرگ كيومرث، وزيره گفته ‌بود؛ «سودابه، آدم نبايد خودشو دشمن شاد كنه. آدم حسابي كه جلوي مردم خودشو نمي‌زنه و صدا بلند نمي‌كنه» ص11»
«مامان وزيره هيچ‌وقت گريه نكرد؛ نه براي مرگ كيومرث نه براي مرگ آقاجون... اهل گريه نبود. به اطلس مي‌گفت: «مثل همه زنا نباشي كه براي هر چي عر مي‌زنن.»»
اطلس آنچنان تحت تاثير قدرت وزيره است كه بعد از مرگ او به هتل نقل مكان مي‌كند تا اوضاع را به تنهايي اداره كند. او مي‌ترسد تا عمارت نايبيه يا همان هتل نايبي از بين برود. اطلسي كه اطلاع درستي از مادر و پدرش و اتفاقات گذشته ندارد همه زندگي‌اش را حفظ نايبيه مي‌داند. اين نكته جدا از ترس نشان‌دهنده تسليم‌پذيري اطلس هم است. تسليمي كه توسط سلطه وزيره صورت گرفته. به نظر مي‌رسد، اين اقتدار وزيره از نوع غيرمنطقي و بازدارنده است كه اطلس هنوز شب ادراري دارد، اهل معاشرت و دوستي هم نيست، از همه فاصله مي‌گيرد و حرف‌هاي وزيره در سرش مي‌چرخند تا اقتدار وزيره در نبودش هم حفظ شود.
«نايب فقط پدربزرگ مامان وزيره نبود؛ نايب؛ پدر، مادر، دوست و همه‌كس اطلس هم بود. مامان وزيره تنها كسي بود كه ژن نايب را توي خونش داشت و حالا اطلس بايد اين عمارت را مثل نايب بسازد. » ص29
به عقيده آدلر «همه افراد مي‌خواهند بر موقعيت‌هاي خاصي تسلط يابند و موقعيت‌هاي ديگر را مهار كنند. اما شخصيت‌هاي بيمار اغلب به فكر تسلط يافتن بر ديگران هستند. كنترل داشتن بر ديگران احساس امنيت، وضعيت برتر و ايمان اغراق‌آميز به احساس ارزشمندي به بارمي‌آورد.»
دو پسر وزيره نيز از سلطه او دور نبودند. بي‌توجه به آنها براي‌شان در زندگي تصميم گرفته تا جايي كه زندگي كيومرث را به نابودي مي‌كشاند و زندگي كوروش هم فقط وجود دارد اما با ايميل‌ها و نوشتن دردهاي هما خواننده متوجه فنا شدن زندگي آنها نيز مي‌شود. شخصيت وزيره ردپايي از تسلط و اجبارهاي پدربزرگش بوده كه در حفظ قدرت آن با تمام توان كوشيده است.
در نهايت به نظر مي‌رسد اوج داستان در صفحات پاياني گنجانده شده است. درست در لحظات نزديك به تحويل سال مردم دور عمارت جمع شده‌اند، تحولي عظيم رخ داده است. عمارت فرو ريخته است، زماني كه سال جديد مي‌شود يا زماني كه اطلس برخلاف اخلاق نايبي رفتار مي‌كند؟ او براي نخستين‌بار در زندگي‌اش به خريد هفت‌سين مي‌رود و در هتل ميز هفت‌سين را مي‌چينند. ميرزا در اين اتفاق مي‌ميرد در حقيقت آخرين فرد حمايتگر نايبي نيز با خرابي هتل از دنيا مي‌رود. اين صحنه‌هاي پاياني به همراه التهاب پيدا شدن اطلس خواننده را به صحنه اول داستان يعني مرگ وزيره نايبي مي‌برد تا انطباق نام داستان يعني «زمان زوال» را گوشزد كند. در واقع مرگ وزيره در ابتدا و خرابي هتل در انتها، مي‌خواهد دنياي ناپايداري را كه وزيره براي خود و مخصوصا اطلس ساخته بود نشان دهد، خون و تلي از خاك.
نكته قابل توجه شمع‌هاي دور تابوت وزيره هستند كه هر كدام را روشن مي‌كردند آن يكي خاموش مي‌شد. تقابل بين روشني و خاموشي با زنده بودن و مرگ در ارتباط است. اگرچه اين اتفاق در صحنه آغازين است اما پيامدش در انتها نشان داده مي‌شود. كساني روشن و زنده مي‌مانند كه مخالف اين قدرت و برتري ساختگي هستند. زري، كيا، سعيد كه هر كدام جداگانه براي كمك به اطلس در هتل بودند؛ همگي زنده‌اند. اطلس هم با زنده ماندنش نشان داد كه از زير سلطه نايبيه بيرون آمده است. او به وسيله كيا از زير نرده‌هاي لق هتل نجات داده مي‌شود و چشم باز مي‌كند، نشانه اينكه چشم‌ها باز مي‌شوند، يعني جوياي چيزي هستند. كيا با آمدنش در مدت زمان كوتاهي پس از مرگ وزيره و افشاي چند جمله از ظلم گذشته نايبي بزرگ او را تشويق به زندگي براي خودش كرد، نه يك اسم ساختگي. اطلس نيازمند يك حمايت بود تا تصميم بگيرد، در واقع او نمي‌خواست كس يا كسان ديگري مثل هما و سودابه و زري برايش راه انتخاب كنند، تنها نياز او حمايت براي زندگي كردن بود تا در زمان نابودي هم زنده بماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون