كمي آرام باش
سروش صحت
هوا آتش بود. ديگه فرقي نميكنه گرم باشه يا سرد، ترافيك هميشه هست. جلوي تاكسي نشسته بودم و گرما داشت ديوانهام ميكرد ولي تاكسي از جايش تكان نميخورد. به راننده گفتم: «چقدر گرمه»، راننده كه مردي پا به سن گذاشته بود نه به من نگاه كرد نه جواب داد. هوا واقعا گرم بود. دوباره گفتم: «كاش ميشد از يه مسير ديگهاي بريد.» راننده باز هم جوابي نداد. حرفم جواب دادن هم نداشت چون تاكسي توي اتوبان قفل شده چطور ميتوانست از مسير ديگري برود؟ به راننده كه با صورت آفتاب سوخته آرام نشسته بود و روبهرويش را نگاه ميكرد نگاه كردم و پرسيدم: «شما گرمتون نيست؟» راننده گفت: «چرا، مگه من آدم نيستم؟» به راننده گفتم: «ولي آروم نشستيد. با اين گرما چيكار ميكنيد؟ من دارم ميميرم.» راننده براي اولينبار نگاهم كرد و گفت: «من تحمل ميكنم، شما هم نميميري» بقيه مسير ساكت بوديم. هوا گرم بود ولي نمردم و رسيديم.