از ادبيات دهشت
تا ادبيات علمستيز
مديا كاشيگر
شب گذشته در تالار حافظ به تماشاي نمايش «مستاجر» با نويسندگي و كارگرداني ستاره امينيان نشستم. پيش از تماشاي نمايش، كارگردان متن را به من داده بودند و خوانده بودم، يعني ميدانستم بايد در انتظار چه چيزي باشم و برايم سورپرايز نبود. دقيقا انتظاري كه در ذهنم بود، برآورده شد، به خصوص كه بازي بازيگران در نمايش خيلي عالي جواب داده بود. بازيها همه عالي بودند و هيچ مشكلي با بازيها نداشتم. ميتوان گفت نوعي فاصلهگذاري باعث شده بود سنگينترشدنِ لحظه بهلحظه فضا خيلي بهتر باشد. اگر اين فاصلهگذاري نبود و بازيگر طوري بازي ميكرد تا تماشاگر بتواند با آن همذاتپنداري بكند، شايد تاثيري كه من در تماشاي اجرا حس كردم، به دست نميآمد. هميشه فاصله بين بازيگر و تماشاگر حفظ ميشد و احساس شخصي من اين بود كه دارم يك بازي را نگاه ميكنم. اين ويژگي به من قدرتي ميداد تا بتوانم فضايي را كه لحظه به لحظه مختنقتر ميشد، تحمل بكنم. من اين را امتيازي بزرگ پليسي ميدانم كه فضا را بهشدت اختناقآور كرده، چون قصه، قصه مختنقي است، ولي بازيها به شكلي بود كه آرام آرام و آگاهانه وارد اين فضا شدم، نه اينكه ناگهان در اين فضا غافلگير بشوم. اين از امتيازهاي بزرگ كار بود. موزيك نمايش هم در ايجاد اين فضا بسيار كمككننده بود. ضمن اينكه بايد اشاره بكنم ما نوعي ادبيات داريم به نام ادبيات دهشت كه بعضيها آن را دوست دارند و بعضيها نه؛ مثل فيلم كابويي ميماند كه برخي دوست دارند و برخي ديگر دوست ندارند، يا فيلم پليسي كه بعضيها دوست دارند، بعضيها دوست ندارند. اين نمايش خيلي به ادبيات دهشت نزديك بود و من هميشه ادبيات دهشت را دوست داشتم؛ اين نوعي از ادبيات است كه هم آن را به نام ادبيات فانتزي ميشناسند، هم به نام ادبيات دهشت شناخته ميشود و هم دسته ديگري از ادبيات است كه در حقيقت ميتوان به آن گفت ادبيات علمستيز، يعني نمايش از تمام شناسههايي كه بتوانند به شما كمك بكنند تا يك منطق روايي پيدا بكنيد و آن منطق به شما تسكين بدهد، تهي است.