• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3592 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱۶ مرداد

بيچاره رييس‌جمهور

سيد علي ميرفتاح

دلم براي رييس‌جمهور مي‌سوزد. هيچكس مثل او در «شرايط كنوني» قرار ندارد. دوستانش بي‌وفا و دشمنانش بي‌امان. فكر نمي‌كنم از او بدهكارتر كسي باشد. به 70 ميليون – بلكه بيشتر- بدهكار است؛ يكي مسكن مي‌خواهد، يكي كار، يكي نان، يكي آزادي... منتقدينش كه سفت و سخت منتقدند و دايم برايش خط و نشان مي‌كشند. با ذره‌بين در كردار و گفتارش مي‌گردند تا گاف بگيرند و ضايعش كنند. آنقدر كار زمين مانده و روي هم تلنبار شده زياد است كه كارهاي انجام‌شده به چشم نمي‌آيند. يك دماوند مشكل داريم، از آن ده‌تا فرغون، صدتا وانت، هزارتا تريلي هم كه بردارند ديده نمي‌شود. خيلي سال پيش ساكن خانه‌اي كلنگي بودم كه هر طرفش را مي‌گرفتم، از يك جاي ديگرش مي‌زد بيرون. فاضلابش مشكل داشت و دايم گندآب مي‌زد بالا و بايد زنگ مي‌زدم به لوله بازكن كه بيايد و فنرش را از لابه‌لاي مبل و فرش و كتاب و زار و زندگي رد كند و راه بسته را باز كند. اينكه باز مي‌شد، باران مي‌باريد و سقف چكه مي‌كرد. بايد قيركار خبر مي‌كردم كه بيايد و پشت‌بام را وصله پينه كند و اسباب و اثاثم را به قير بيالايد. بعد نوبت به گچكار مي‌رسيد كه بيايد و گچ‌هاي طبله شده را بكند و از نو سفيد كند... يك روز رسما گريه‌ام گرفت. با اين قد و هيكل و ريش و سبيل نشستم و زارزار گريه كردم. بدترين اتفاق خانه‌هاي قديمي اين است كه بعضي وقت‌ها به دلايلي كه ما از آنها بي‌خبريم با ساكنانشان سر لج مي‌افتند. خانه من هم همين كه مي‌ديد آسوده يك گوشه‌اي لم داده‌ام و كتاب مي‌خوانم و صفا مي‌كنم سر لج مي‌افتاد و مي‌گذاشت توي كاسه‌ام. وسط كتاب خواندن بودم كه «سرويس» زد بالا. كناس خبر كردم كه بيايد و به داد برسد. وسط عمليات كناس شلنگ ماشين رختشويي دررفت و آب افتاد توي اتاق نشيمن. آمدم فلكه آب را ببندم، شيرفلكه پوسيده بود، شكست. لوله‌كش هم خبر كردم. در اين ميان آمدم وسايلم را جمع و جور كنم كه يك‌دفعه كاشي از جايش دررفت و حفره‌اي به شهر سوسك‌ها باز شد. حمله آوردند به من و خانه و كتاب‌ها. با بايگون افتادم به جان‌شان. بوي بايگن با بوي سابق‌الذكر تركيب شد و گند مكرر پديد آورد. در همين حال و اوضاع همسايه به اعتراض آمد كه چرا فلكه را بستي، پسرم گير كرده در حمام... سپلشك آيد و زن زايد و مهمان عزيزم ز در آيد، مهمان هم آمد، در كمال شرمندگي و عذاب وجدان دكش كردم... از 9 صبح تا پنج بعد از ظهر يكي توي سر خودم زدم و يكي توي سر مشكلات خانه. بالاخره تمام شد. شستم و رفتم و همه جا را تميز كردم. رفتم حمام و لباس تميز پوشيدم و آمدم كه دو دقيقه بنشينم به استراحت. براي خودم چاي ريختم و نشستم مقابل تلويزيون. قندان روي ميز روبه‌روم بود. ناي اينكه دولا شوم و قند بردارم نداشتم. همين‌طوري خيره مانده بودم به قندان بلكه از جانب غيب التفاطي صورت بگيرد. ديدم موشي گستاخ از راهي كه گمان نمي‌بردم، از كانال كولر بيرون آمد و از پرده سر خورد آمد طرف تلويزيون و چنانكه گويي كار هر روزي‌اش است آمد روي ميز و لب قندان ايستاد و قندي به دست گرفت و به دندان كشيد. اينجا بود كه نگاهش به نگاهم گره خورد. همين‌طوري خيره چشم در چشمم دوخت انگار نه انگار كه من حقي دارم و سهمي، قند‌ها را دندان دندان كرد و عقبگرد كرد و از همان راهي كه آمده بود برگشت... چراغ قوه برداشتم و انداختم توي كانال كولر. اينجا هم شهر موش‌هايي بود براي خودش... تلفنم به صدا درآمد و رفيقي خبر داد كه به دليلي از كار بيكار شديم... مستاصل و خسته و بي‌توان و نسبتا مايوس نشستم به گريه. به گريه مردم چشمم نشسته در خون است... بلاتشبيه، بلاتشبيه خيلي اوقات فكر مي‌كنم رييس‌جمهور وقتي كارتابلش را مي‌بندد حسي شبيه به همان حسي دارد كه من در آن خانه قديمي داشتم. هر طرفش را مي‌گرفتم يك طرف ديگرش مي‌زد بيرون. با اروپايي‌ها مساله را حل مي‌كنم، امريكايي‌ها بازي درمي‌آورند. بازي امريكايي‌ها را درست مي‌كنم عرب‌ها مشكل درست مي‌كنند. مي‌آيم عرب‌ها را سرجاي‌شان بنشانم يك عده مي‌ريزند و سفارت عرب‌ها را به آتش مي‌كشند. مي‌آيم تكليف اين يك عده را معلوم كنم، اختلاس‌ها رو مي‌شود. اختلاس‌ها را سرآوري مي‌كنم فيش‌هاي حقوقي بيرون مي‌زند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون