• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3599 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۴ مرداد

به بهانه طرح ساماندهي كودكان خياباني

ما زباله و پسماند نيستيم

زهرا بناساز فعال حقوق كودك

آقاي شهردار ما را جمع نكنيد، ما زباله و پسماند نيستيم؛ ما كودكان جامعه بشري هستيم. مي‌دانم براي‌تان سخت است كه ما را سر هر چهار راه وهر گذري ببينيد، اما اين كار براي ما سخت‌تر است.
شما نگران چهره شهر هستيد و ما نگران كودكي فنا شده. شما هزينه گزافي مي‌كنيد تا ما به خيابان نياييم وشهر را زشت نكنيم وما نگاه مي‌كنيم مادرمان را كه سخت جان مي‌كند و پدرمان را كه به بيگاري مي‌برند وخودمان را كه كار مي‌كنيم و كار تا بتوانيم لقمه ناني را شب بر سر سفره ببريم و با هم تقسيم كنيم.  آقاي شهردار نگراني‌تان را مي‌فهميم، من اگر نباشم شما مدير موفقي هستيد و نام‌تان پر آوازه‌تر خواهد شد. من اگر نباشم شما فرصت‌هاي بيشتري خواهيد داشت براي حضور. مرا معذور داريد كه وارث فقر وتنگدستي پدرم هستم. مرا ببخشيد كه نبود عدالت اجتماعي پدرم را، پدرش را، مرا، وفردا فرزند مرا مورد هجوم بي‌وقفه قرار داده است. جناب آقاي شهردار محترم، ما نگران نگراني شماييم. نگران اين هستيم كه كجا ما را جمع خواهيد كرد؟ و ما تا كي ادامه خواهيم داشت؟ ما ديگر نگران خودمان هم نيستيم چون شما فكر همه‌چيز و همه جا را كرده‌ايد. ما سپاسگزاريم كه حضانت‌مان را از پدر بيكارمان ومادر پر دردمان خواهيد گرفت. ما قدردان اين همه لطف شماييم كه تلاش بي‌امان مي‌كنيد تا ما پا پتي‌هاي شهر از حق اجتماعي مان كه تحصيل است و به‌خاطر نا برابري گريبان‌مان را گرفته بود بهره‌مند مي‌شويم. راستي ما را به كدام مدرسه خواهيد فرستاد؟ شب‌ها ديكته مرا چه كسي مي‌گويد؟ آيا پدر صلاحيت ملاقات را دارد؟ اگر به او صلاحيت ملاقات بدهيد با شوق خواهم گفت: ياد گرفتم بنويسم بابا نان داد. آيا مادر را با دستان پينه بسته‌اش وچشمان خسته‌تر از شانه‌هايش دوباره خواهم ديد؟ آيا اجازه دارم به او بگويم تمام مادران كتاب فارسي بي‌دلهره با كودكان‌شان به بازار مي‌روند؟ آيا براي دلتنگي‌هاي من پاسخي خواهيد داشت؟ جناب آقاي شهردار، مي‌گويند: خيلي سال است كه ما را جمع مي‌كنيد.  مرا عفو فرماييد باز سوالي دارم: مي‌توانم بپرسم نخستين كودكي كه به قول و فرمايش حضرتعالي وهمكاران محترم‌تان از سطح شهر همچون زباله زدوديد دختر بود يا پسر؟ چند سالش بود؟ چقدر ترسيده بود؟ چقدر التماس كرده بود؟ مي‌توانم بپرسم او الان كجاست؟ چند كلاس سواد دارد؟ نكند خداي ناكرده او را فقط براي آمار‌گيري جمع كرده بوديد؟اگر نه، او حتما تا الان تحصيلات دانشگاهي‌اش را به پايان رسانده. شما بگوييد بايد بشود؛ غيرممكن است كه نشود. آخر شما دستور بيهوده نمي‌دهيد. كار عبث نمي‌كنيد. شما مدير دانا، قادر و توانايي هستيد، من مديريت شما را ديده‌ام؛ خيابان‌هايي با دسترسي آسان كه با بروز مشكلات مي‌توان در كمترين زمان وارد عمل شد. تونل‌هايي بس طولاني و شگفت‌انگيز كه مي‌تواني در آن به نيايش بپردازي. سرويس حمل ونقل عمومي بسيار تميز. معابري زيبا. پارك‌هايي بي‌نهايت محسور‌كننده با آب‌نما ومجسمه‌هاي حيرت انگيز. پل‌هايي كه تو را به خود مشغول مي‌كند. درختاني لباس پوشيده در طولاني‌ترين خيابان شهر. كلاغاني پر سياه نشسته بر لبه ديوار آخرين باغ‌هاي باز مانده، بي‌آنكه خبر چين باشند. شهري هزار رنگ و من لكه ننگ. آقاي شهردارمي‌دانيم روزشماري مي‌كنيد براي آخرين ضربه، آخرين ترفند جمع‌آوري، اما باور كنيد جمع‌آوري ما پسماندهاي جامعه هيچ دردي را نه از اين شهر كه از اين كشور دوا نخواهد كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون