آي آدمها...
احمد پورنجاتي
فعال فرهنگي
پرسش سادهاي دارم: اين همه «حرف» در هر لحظه، راستي چه كسي براي چه كسي حرف ميزند؟ خطيب (گوينده) چه ميگويد و مخاطب (شنونده) چه ميشنود؟ و از اين همه گفتن و شنيدن، چه حاصل؟!
نخستين بار كه نزديك به پنجاه سال پيش، اين سروده «نيمايوشيج» را خواندم كه: «آي آدمها كه بر ساحل نشسته، شاد و خندانيد...» نميدانم چرا اما خيلي زود احساس كردم «علي اسفندياري، نيماي بزرگ» زلزده به چهره من و منتظر است ببيند كه چه واكنشي نشان خواهم داد، تكان خواهم خورد؟ از جا خواهم پريد؟ نگاهي از ساحل امن زندگي سر به توي بي خيال خود و غم عالم كشك است، به آن «يك نفر در آب دارد ميسپارد جان»، به سوي امواج وحشي دريا خواهم انداخت يا نه؟يا بي خيال. دنيا را آب ببرد، مرا خواب برده است، به عادت مالوف نوعي از زندگي كه «صمد بهرنگي»، چوخ بختيار- خوشبخت - ميناميدش. به طعنه!
«آي آدمها»ي نيما به گمان من، نمونه يك «متد يا الگوي سنجيده و درست و حسابي» از برقراري ارتباط اجتماعي «گروه مرجع» با لايههاي گوناگون جامعه است. مهمترين و ارزشمندترين ويژگي اين متد ارتباطي، برخورداري گوينده و شنونده از «زبان و فهم مشترك از درد مشترك» است. راز موفقيت و ماندگاري و تاثير برخي «حرف»ها در تاريخ تحولات اجتماعي، نه تنها در ايران كه در هرجاي جهان، چيزي نبوده و نيست جز بهرهمندي از همين متد ارتباطي.
اكنون برگرديم و نيم نگاهي به فضاي پيراموني خود بيندازيم كه ماشاءالله، بتركد چشم حسود و بخيل، در لحظه لحظه شب و روز همچون ريگ داخل تنور سنگكي، به فراواني دل بر هم زننده و كسالتآوري «حرف» ميريزد روي سر خلقالله و معلوم نيست: كي با كي حرف ميزند، اصلا!
آنكه ميگويد «كيست»؟ و چه ميگويد؟ و براي كه ميگويد؟ و دست آخر، چه درك و درد مشتركي آنان را به هم پيوند ميدهد؟
از كلي گويي فاصله ميگيرم و به برخي نمونهها اشاره ميكنم:
1- «اجازه نميدهيم در شهرمان فلان برنامه كه حتي مجوز قانوني دارد، برگزار شود. برويد جاي ديگر»؛ ما مردم ايران يك چيزي داريم به نام «قانون اساسي» و چيزهاي ديگري داريم به نام «قانون يا ضوابط و مقررات قانوني» كه تاكنون درباره بسياري از موضوعات و ...
پرسش سادهاي دارم: اين همه «حرف» در هر لحظه، راستي چه كسي براي چه كسي حرف ميزند؟ خطيب (گوينده) چه ميگويد و مخاطب (شنونده) چه ميشنود؟ و از اين همه گفتن و شنيدن، چه حاصل؟!
نخستين بار كه نزديك به پنجاه سال پيش، اين سروده «نيمايوشيج» را خواندم كه: «آي آدمها كه بر ساحل نشسته، شاد و خندانيد...» نميدانم چرا اما خيلي زود احساس كردم «علي اسفندياري، نيماي بزرگ» زلزده به چهره من و منتظر است ببيند كه چه واكنشي نشان خواهم داد، تكان خواهم خورد؟ از جا خواهم پريد؟ نگاهي از ساحل امن زندگي سر به توي بي خيال خود و غم عالم كشك است، به آن «يك نفر در آب دارد ميسپارد جان»، به سوي امواج وحشي دريا خواهم انداخت يا نه؟يا بي خيال. دنيا را آب ببرد، مرا خواب برده است، به عادت مالوف نوعي از زندگي كه «صمد بهرنگي»، چوخ بختيار- خوشبخت - ميناميدش. به طعنه!
«آي آدمها»ي نيما به گمان من، نمونه يك «متد يا الگوي سنجيده و درست و حسابي» از برقراري ارتباط اجتماعي «گروه مرجع» با لايههاي گوناگون جامعه است. مهمترين و ارزشمندترين ويژگي اين متد ارتباطي، برخورداري گوينده و شنونده از «زبان و فهم مشترك از درد مشترك» است. راز موفقيت و ماندگاري و تاثير برخي «حرف»ها در تاريخ تحولات اجتماعي، نه تنها در ايران كه در هرجاي جهان، چيزي نبوده و نيست جز بهرهمندي از همين متد ارتباطي.
اكنون برگرديم و نيم نگاهي به فضاي پيراموني خود بيندازيم كه ماشاءالله، بتركد چشم حسود و بخيل، در لحظه لحظه شب و روز همچون ريگ داخل تنور سنگكي، به فراواني دل بر هم زننده و كسالتآوري «حرف» ميريزد روي سر خلقالله و معلوم نيست: كي با كي حرف ميزند، اصلا!
آن كه ميگويد «كيست»؟ و چه ميگويد؟ و براي كه ميگويد؟ و دست آخر، چه درك و درد مشتركي آنان را به هم پيوند ميدهد؟
از كلي گويي فاصله ميگيرم و به برخي نمونهها اشاره ميكنم:
1- «اجازه نميدهيم در شهرمان فلان برنامه كه حتي مجوز قانوني دارد، برگزار شود. برويد جاي ديگر»؛
ما مردم ايران يك چيزي داريم به نام «قانون اساسي» و چيزهاي ديگري داريم به نام «قانون يا ضوابط و مقررات قانوني» كه تاكنون درباره بسياري از موضوعات و مسائل زندگي اجتماعي ما ايرانيان كه نياز بوده، به تعيين حد و مرز و چارچوب و قاعده پرداخته ولابد پس از اين نيز به موضوعات ديگري خواهد پرداخت. از خريد و فروش و تحصيل و تدريس و ورزش و تفريح گرفته تا انتشار كتاب و نشريه و برگزاري كنسرت و اجراي تئاتر و اكران فيلم يا توليد و توزيع سريال در شبكههاي خانگي يا اجتماعي و از اين دست. كاري به خوب و بد يا ناقص و كامل يا مترقي و نامترقياش نيز نداريم در اين مجال.
در همين حال و هوا، ناگهان يك حرفي از سوي يك كسي - فارغ از اينكه در چه جايگاه و منزلت و مقبوليت اجتماعي باشد - درباره يك موضوعي كه هم طرف مسوول و هم چارچوب قانونياش معلوم است، پرتاب ميشود وسط جماعت، حرفي كه بيشتر مصداق «من درآوردي» است و سليقه شخصي. خب معلوم است كه نه تنها كسي آن را جدي نميگيرد، نميپذيرد، گاه دستمايه غرولند و انتقاد و طنز و فكاهه ميشود و گاه چه بسا پيامدهاي ويرانكنندهاي در باورها و ارزشها و هنجارهاي جامعه دارد. حتي اگر به ضرب و زور يا رودربايستي و جبههبندي سياسي يا اعتقادي، بر اجراي آن پافشاري شود.
كمترين نشانهاي از ويژگيهاي متد يا الگوي «آي آدمها...» كه در آن زبان و درك و درد مشترك ميان گوينده و شنونده برقرار است در اينگونههاي «من درآوردي» از رابطه شخص يا گروه مرجع با بدنه اجتماعي وجود ندارد. اينكه امام جمعه يك شهر، بنابر سليقه و برداشت و تشخيص فكري يا سياسي يا حتي فقهي خود، اراده كند كه: برگزاري فلان برنامه (كنسرت موسيقي، همايش، اكران فلان فيلم و...) كه البته بنابر تشخيص مرجع قانوني مربوط، مجاز اعلام شده و هيچ استثناي جغرافيايي براي آن منظور نشده، در اين يا آن شهر، ممنوع است (و البته منت آن را بر سر يك شخصيت بزرگوار مورد ارادت و علاقه مردم بگذارد)، نمونهاي از همين «حرفهاي من درآوردي» است و بس. مگر ساختار سياسي حكومت در ايران، فدراتيو يا ايالتي - ولايتي شده است كه ما بيخبريم؟!
يك سرزمين، يك ملت، يك ساختار حكومتي، يك قانون و يك فرآيند اجرايي براي تحقق و پايش قانون و مقررات. حتي اگر قرار باشد در موضوعي خاص، در جغرافيايي خاص، در محدوده زماني خاص، استثنا يا تفاوتي باشد، بايد مستند و متكي به قانوني باشد كه در مراجع قانونگذاري ملي تصويب شده است. نميدانم چرا اركان و مراجع پاسداريكننده از اركان قانوني نظام، به گونهاي روشن و آشكار در برابر اين شيوه «من درآوردي» كه متاسفانه در اين سالها روندي خزنده و پيشران نيز پيدا كرده واكنشي در خور نشان نميدهند؟!
2- «ما خارج از حدود اختيارات و وظايف ذاتي و قانوني خود، درباره همهچيز اظهارنظر و داوري ميكنيم به كسي هم مربوط نيست»؛
به قدري اين آش دخالت برخي متوليان و متصديان دستگاههاي متعلق به قواي مختلف در كار يكديگر به ويژه دخالت بقيه در كار دولت، شور شده كه گاهي احساس ميشود كشور را در مقام تشبيه به يك شركت يا موسسه، نه يك مدير عامل و هيات مديره بلكه به طور مستقيم، همه اعضاي مجمع عمومي، جدا جدا اداره ميكنند و هريك با ساز و برگ و سليقه سياسي و رويه تند يا كند خود. به برخي اظهارنظرهاي برخي مقامات نظامي يا قضايي پيرامون موضوعات مربوط به سياست داخلي يا خارجي يا برنامههاي اقتصادي و از اين دست، كه در حيطه اختيارات و وظايف قانوني قوه مجريه است، بنگريد تا عمق اين «ما دخالت ميكنيم به كسي هم مربوط نيست» را دريابيد.
اميدوارم بر خواننده اين نوشته، معلوم شده باشد كه «اصل سخن» چيست؟ من از نگراني پيرامون سست شدن آن گوهر پيونددهنده «گروههاي مرجع اجتماعي» با متن جامعه سخن ميگويم. از اينكه به خاطر اين شيوههاي بيقاعده، زماني برسد كه كسي خود را مخاطب «آي آدمها...» نداند و بياعتنا به «يك نفر در آب دارد ميسپارد جان»، راه خودش را كج كند و در ساحل امن، لم بدهد، بيخيال!