تقرير جاودانگي
رؤف شاهسواري
ابراهيم كه كمر راست كرد تا فريضه بگذارد، از سعي صفا و مروه سرفراز آمده بود.
اسماعيل هم كه در عرفات هستي رمي جمره را پشت سر داشت به تقرير جاودانگي تعجيل داشت.
پدر از تعجيل پسر بر خود لرزيد، از دو رو. نخست آنكه پسر بود و جگرگوشه. دو ديگر اما رعشه شوق بود از آن رو كه راستقامت و مشتاق ميديدش در نفي هر آنچه زنجير در پاي اندازد.
جلالخالق! پسر، پدر بود و او پسر. اين نخواهد شد مگر به شوق جاودانگي و به سعي صفا، جان از شيطان تن شسته شود چون او. و آنگاه مهياي رفتن بايد. كه جز اين بود اگر، بيترديد همه جا بودهايم جز خانه دوست.