محبوبيت؛ راه اشاعه باور
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
فرانچي شخصيتي كارتوني بود كه در ايران با نام بچههاي مدرسه والت نمايش داده شد. دو پسر ديگر همراهش بودند و مطيع و مجري دستورات او! آنها به همراه هم ميرفتند و شخصيت اصلي با ديگران درميافتاد و آنها مطيع او و كاري شبيه لوطياني انجام ميدادند كه به جاي اربابان خود دعوا كنند. همان موقع يكي از همكلاسيهاي غولپيكر من هم دو وردست اينچنين براي همراهي خود اختصاص داده بود و براي آنها اسمهايي هم گذاشته بود كه به زبان محلي هم وزن نيز بودند. آنها همراه هم بودند و غولپيكر هنگام رفتن آنها را صدا ميكرد و ميگفت: سالاد و مالاد (ملاط) برويم!
در جريان امروزي، طرفداري و عشق به مدعيان خلاقيت مانند هنرمندان و قهرمانان نيز تقريبا چنين سازماني دارد. اصطلاحا به آنها بازارياب يا طرفدار هم گفته ميشود. حافظ هم در آن زمان از مدعياني داد و گله ميكند كه مانند سامري شعبدهبازي ميكنند و آدمها را تابع ادعاي خود ميكنند، اما تنها خدا ميداند كه آنها چه ميگويند. مدعيان نياز به همراهاني دارند كه نوعي رابطه شاگردي و ارادت هم بينشان باشد، سست عناصر هم نباشند. امروز هم هر كسي خواست ادعايي بكند و كاري كند كه مردم را اسير و مفتون خود سازد، نياز به چنين بازارياباني دارد كه پيرامون او بچرخند وسايت يا شبكهاي به نام انجمن يا گروه طرفداران فلان شاعر، ورزشكار يا كالا تاسيس كنند. مريدان رفتهرفته بيشتر و بيشتر ميشوند و ادعاها تبديل به مكتب هنري، صنعتي و انديشه ميشود تا اينكه بسياري از اين مدعيان در جايگاههاي بلندبالاي فرهنگي بنشينند. «پارادايم» يا سيستمي از باورها شكل ميگيرد كه موجب توسعه انديشه شده و به سامانهاي از دانش بدل شود.
طرفداران ارزش آرماني مدعا و برند خود را به مشتريان ميفروشند، مانند دستفروشاني كه داد ميزنند «آي خونهدار و بچهدار زنبيل و بردار و بيار! دست خالي خانه نرويد، نخريده نرويد!» و مدعي يا كالا را با سر و صدا و تبليغ به خورد مردم ميدهند. محبوبيت نياز به كار عاطفي طرفداران و بازاريابان دارد تا يك فرد يا حتي كالا را تبديل به ارزشي اجتماعي ساخته و آن را در قبال وعدههايي كه از حقيقت علم و تقلبي نبودن برند (مارك) با باور مردم معاوضه كنند. بعد از اين مرحله، نوبت صندوقدار ميرسد كه راي يا پول را بگيرد و كالا يا خدمات سياسي را به مشتري بدهد.
نقش طرفداران مانند ويترينهاي رنگارنگ، در مبادله و تجارتي ذهني اوليه خلاصه ميشود. مخاطبان يا گول ميخورند يا واقعا باور ميكنند كه اين مدعي و برند يكه و ناب است. براي القاي باور، قلب طرفداران خود ويتريني است، براي مدعي يا برندشان ميتپد و مانند ساموراييها احتمال دارد براي او جان هم بدهند! آنها مانند عاشقان به مدعي و برند خيره ميشوند انگار كه يخ زده باشند. خاكستري پفك را ميخورد و بيست و چهار رنگ ميشود. آنقدر پوستر ميزنند كه شهر پر از تماشاي غوغايي او شود. حقيقتها، برندها و حتي هويت ستارهها، تبديل به بستههاي باور يا دانش روزمره ميشود. اشانتيون اين فرصت را ميدهد تا در كنار بهرهمندي مشتري از يك كالا آن هم به قيمت فروش، مقداري بيشتر مصرف كند. با اشانتيون زنجيره كالاها به هم متصل شده و به مخاطبان معرفي ميشوند. تخفيف نيز از همين جنس است. نمايندگيها با تقسيط و تخفيف در خدمات و گذشتن از برخي عوايد خود در مقابل مشتري آنها را در منافعشان شريك ميكنند و از اين طريق ميل آنها را ميخرند. بيمهها پارا از اين هم فراتر ميگذارند و ذهنيت مشتريان را با تخفيف انباشتي سالانه قانع ميكنند كه كمتر استفاده كنند و بيشتر تخفيف بگيرند؛ تصادفي ثبت نميشود! مردم تخفيف ميگيرند و بيمه سود ميكند. موضوعي كه توسط گروهي از مردم بر سر زبانها افتاد، گوش مردم را از شنيدن آوازه خود اشباع ميكند. بسياري از مردم ميپذيرند كه اين تنها انتخاب ممكن است، يك هنرمند روشنفكر يا كالايي را ستايش ميكنند كه ظهورش موجب آرامش عشاق و مصرف آرماني از يك كالا شده، مردم معتقد ميشوند كه مانند فيلسوفان پيش سقراطي از حقيقتي اصيل دم ميزنند، راه صرفهجويي در تخفيف بيمه است، جنس منتخبشان هيچوقت خراب بشو نيست. مثل سوسياليستها اطمينان ميكنند كه نسخه حل بيعدالتي همين ايدئولوژي است و بس. رهبران كاريزما نيازمند سازماندهي يا جنبشي نوين، اما بينياز از عاشقان سلسله مراتبياند. زماني كه مردم از باورهاي رايج خسته شوند، كل جامعه را فراخوانده، رشتههاي مدعيان را پنبه ميكنند. هر چه مدعيان به سمت توسعه سيستمي انديشه خود رفتهاند، آنان دنبال آزادي از شبكههايي كذايي ميگردند. «كارل ماركس» با استدلالي محاسباتي ساختمان ذهني محكم سرمايهداري را به هم ريخت. كاريزما زماني مفيد است كه ساختمان ذهني مردم در عموميتشان به زنداني بدل شود. اگر نيمي از مردم معتقد به ساختارهاي رايج باشند، اين ساختمان شكني پوپوليسم يا حماقت ناميده خواهد شد. از گذشته جايگاه مدعي و هواداران، بسيار مهم بوده و ريزهكاريهاي خاصي هم براي خود داشت. سر درآوردن از سيستم تبليغات يك برند يا قواعد تحصيل علم و عرفان واقعا سخت است. در فوتبال هم مانند زبانهاي رازآلود عارفان و نسخههاي امروزي دارو، سيستم همبستهاي از طرفداران وجود دارد، كسي نميداند يك مربي يا كانديداي انتخاباتي چهگونه محبوب و منتخب دل مردم ميشود. سيستمي از طرفداران وجود، هويت و موقعيت خود را مرهون معشوقه يا بت خود ميدانند. هر يك با تخصص و هنري، درون سيستم هواداران براي كسب جايگاه والاتر رقابت ميكند. دنيا از ديرباز بيعشق يا بدون تپيدن دل مردم براي مصرف كالا، سياست و حتي علم نچرخيده است، اگرچه ايده كاريزمايي هر آن ممكن است كاسه كوزه ساختارهاي محكم و استوار طرفداران و مدعيان را به هم بريزد.