بهتي براي همراه 58 ساله
بهتزده و حيران در حسينيه جماران راه ميرود و آرام تكرار ميكند: «الهي من پيشمرگت شوم». آن موقع كمتر از دو ساعت از درگذشت ناگهاني آيتالله گذشته بود و حتما هيچ كس به اندازه كسي كه 58 سال از زندگياش را لحظه به لحظه با آيتالله گذرانده جاي خالي او را حس نميكند. اگرچه در طول اين سالها دفعات زيادي پيش آمده بود كه عفت مرعشي، همسر آيتالله او را تنها راهي سفر كرده اما اينبار با همه دفعات قبلي فرق دارد. آيتالله يكباره و بياطلاع به سفري رفته كه برگشتي در كار نيست. همسرش، كسي كه بيش از نيم قرن را با او گذرانده حالا بيتاب و بهت زده از اين رفتن ناگهاني است. به خصوص كه آيتالله با همه مشغلههاي ريز و درشتش هميشه حواسش به همسرش بود. شاهد اين مدعا هم تماس صبح روز نوزدهم دي ماه او و چند ساعت پيش از فوتش با فاطمه دخترش است. سفارش كرده بود مادر را ببرد دكتر. اين را فاطمه با بغض و اشك بالاي پيكر آيتالله فرياد ميزد. عفت مرعشي اما يك گوشه آرام نشسته و لابد منتظر معجزهاي بود تا آيتالله را از جا بلند كند و به او بگويد همهچيز دروغ بوده است. او فراز و فرودهاي زيادي را از سر گذرانده؛ از دوران انقلاب و مبارزات و زندانهاي طولاني هاشمي تا حملات دوستان ديروز به شوهر و فرزندانش و دستگيري و زنداني شدن دختر و پسرش. اما اين مصيبت با همه آنها فرق دارد. سروي كه او پابه پايش رفته بود حالا افتاده و عفت مرعشي ناباورانه تنها تكرار ميكند «الهي من پيشمرگت شوم».