هي گريه نميكنم!
عليرضا بهرامي
شاعر
عجيب است كه ترجيعبند همه متنهاي اهالي فرهنگ و هنر يا علاقهمندان اين حوزه در شبكههاي اجتماعي يا حتا يادداشتهاي رسانه، تقريبا با چيزي شبيه اين عبارت آغاز ميشود كه سال 95 چرا تمام نميشود؟ يا سال 95 كي تمام ميشود؟ به چه دليلي؟ چون چهرههاي سرشناسي از حوزه فرهنگ و هنر را بُرده يا چون مرگ و مير در آن زياد بوده است. خب بالاخره همه آدمها از اين دنيا ميروند، به سال هم ربطي ندارد، گذر روزگار است. هميشه هم همينطور بوده است.
كافي است به دايرهالمعارفها رجوع كنيد تا يادتان بيايد بسياري از سرشناسان اين حوزه در جهان چه مرگها و سرنوشتهاي دردناك و تراژيكي داشتهاند. دور روزگار بر همين منوال چرخيده است؛ حالا ما قراردادهايي براي آن تعيين كردهايم كه اول سال و آخر سال دارد؛ قراردادهايي كه اتفاقا فصلها و ابر و باد و مه و خورشيد و خود فلك هم به آن پايبند نيستند؛ وگرنه در اسفند و زمستان، درختها شكوفه نميكردند و در بهار، تگرگ نميباريد.
من ترجيح ميدهم بهجاي رمل و اسطرلابي نگريستن به موضوع يا نگرشي فالگيرانه و طالعبينانه، با اين مبناي واقعگرايانه، يعني واقعيت مرگ و پايان يافتن هر چيزي، با موضعي واقعگرايانهتر به بحث بپردازم؛ بگويم مساله من با تو (مرگ) اين است كه چطور ميشود وقتي انسانهايي با كارايي و فايده بسيار كمتر، طول عمر دارند، آنها كه مفيدترند و به قول رايج، خوبها، ميروند؟
صد البته كه اينهم يك واقعيت پذيرفته شده بر اين مبناست كه معيار ما براي خوبي چيست و از كجا معلوم آنكه ما كمفايدهتر ميپنداريمش، بهتر نباشد؟ شايد معيارها و مقياسهاي ما مثل همان نسبت فصلها و تقويم، چندان دقيق نباشند و شايد هم غيرواقعي، ماييم. با همه اين نهيبها، خودم به سه دليل معتقدم كه آقاي افشين يداللهي كه علاوه بر ترانهسراي خوب بودن، انسان خوب، شريف و موقري بود، براي جامعه فرد بسيار مفيدي بود و رفتنش قطعا خسران و تاسف دارد. او واقعا ترانهسراي خوبي بود؛ شايد ذاتي.
شايد هيچگاه شاعر خوبي نميتوانست بشود ولي ترانه را خوب و استاندارد درك كرده بود و ترانه خوب و استاندارد تحويل ميداد.
نه تفاخر شاعرانگي در ترانههايش موج ميزد و نه ترانههايش به امان خدا رها شده بود. اين دو ورِ پشتبام، در چند دهه گذشته، وجه غالب ترانهها را تشكيل دادهاند اما ترانهسراياني چون آقاي يداللهي، ترانه واقعي و موثر به جامعه تحويل دادهاند. جاي آن نيست كه به تفصيل به اين موضوع بپردازيم اما اين ادعايم بر مبناي انتخاب واژگان، بسامد كلمهها، تركيب عبارتها، تصويرسازيها، نسبت كلام با محاوره، شناخت علاقههاي مخاطب، تعهد متناسب مضموني و موردهايي از اين دست است.
افشين يداللهي ترانهسراي خوبي بود كه با تيتراژهاي تلويزيونياش كه عمده شهرت و افسوس همگاني امروز هم به آن وابسته است، موجي از جوانها را تحت تاثير قرار داد، راه را براي خيليها باز كرد و در ادامه، با متانت، وقار و صميميتي دوست داشتني، تجربههايش را در مسير تلاش براي تربيت تاليها و جايگزينها، در قالب جلسههاي ترانهخواني و كارگاههاي آموزشي، منتقل كرد و وسعت بخشيد. او ترانهسراي خوبي بود؛ چون در مسيري منطقي و عقلاني، ولو با ابزاري قدرتمند، به خانهها راه يافت، به دلهاي مردم نفوذ كرد و ترانههايي كه از او بر ملوديها و صداهاي ديگران نشست، تا سالهاي سال زمزمه خواهند شد.
همين چند روزه خواهيد ديد كه وقتي بهبهانه درگذشت خالق كلامشان، آنها را در صفحههاي مجازي و رسانهها ورق ميزنند، چه صفحههاي آشنا و پرباري از نظر سطح موفقيت را شاهديم كه امضاي افشين يداللهي پاي آنهاست. پس آقاي يداللهي خوب بود، مفيد زيست، سربلند بود و شايد كار خودش را كرد و رفت.
پس به موفقيتش افتخار ميكنم، به مرامش احترام ميگذارم و به نامش به عنوان يك اهل كلام ترانهسراي موفق و يك انسان خوب، تكريم ميكنم. در نبودن او گريه نميكنم، بلكه تحسينش ميكنم و برايش هرجا هست، تداوم خوبيها را آرزو ميكنم، باشد كه او هم پس از احساس تاسف براي ما، برايمان خوبي آرزو كند.
پس از اين، ميدانم بارها خواهم گفت، افشين يداللهي در اين دفتر، نمرده است... پايان