• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3167 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۸ بهمن

گفت‌وگو با نادر مشايخي، آهنگساز و رهبر اركستر

در ايران رهبر اركستر عميق‌ترين نقطه تحمل فشار است

همراه با گفت‌وگو با بيژن كامكار به بهانه اجراي كنسرت در تبريز

تعطيلي اركستر سمفونيك تهران كه حالا چند سالي است به درازا كشيده شده و حتي دولت تدبير و اميد هم نتوانسته با اميدي كه در دل اصحاب موسيقي كاشته تدبير درستي براي آن بينديشد، نهادها و سازمان‌هاي ديگر كشور را به هياهوي تشكيل اركستري تازه انداخته است. اركستر «شهر تهران» كه نام درخشان نادر مشايخي را به عنوان رهبر يدك مي‌كشد به همت شهرداري تهران و خانه هنرمندان پنجشنبه گذشته كار خود را به طور رسمي آغاز كرد تا در اين زمستان پرهياهوي موسيقي تفريحي، مجالي هم براي ارايه قطعات هنري آهنگسازان كلاسيك غربي باشد. مجالي هرچند اندك اما با تفكري والا تا نگذارند سازهاي نوازنده‌هاي اركسترال خاموش بماند و شهر از اين موسيقي محروم شود. مشايخي از جمله موزيسين‌هايي است كه با وجود بيماري‌اش هيچگاه از تكاپوي حركت تازه و خلق ايده‌اي نو باز نمانده است. او در نخستين اجرايي كه با اركستر «شهر تهران» داشت قطعات متفاوتي را از سيبيليوس، پركوفيف، ژان باتيست لولي تا ني داوود و «كجاييد ‌اي شهيدان خدايي» اجرا كرد. او معتقد است رنگ‌هاي متفاوت موسيقي، سليقه‌هاي متفاوت مردم را نشانه مي‌گيرد. تفاوتي كه ذات اصلي موسيقي از آن بهره مي‌گيرد و به تفسير مي‌رسد. حالا نادر مشايخي در ميانه دهه پنجم زندگي‌اش چوب رهبري اركستري را به دست گرفته كه اميد مي‌رود در اين بي‌نوايي موسيقي ايران، نوايي تازه سر دهد. براي او زندگي تا وقتي كه كار باشد در جريان است...

به عنوان رهبر مهمان برمي‌گشتم اما رهبر دايم نه، چون در ايران رهبر اركسترسمفونيك عميق‌ترين نقطه اركستر براي تحمل همه فشارهاست. از يك طرف مسووليت كيفيت بالاي اجراهاي اركستر را برعهده دارد و از طرف ديگر بايد به تعهدات دولت عمل كند. نمي‌توانستم بپذيرم كه كسي به من بگويد فلان نوازنده مشكل اخلاقي دارد و نمي‌تواند ديگر با اركستر همكاري كند. در اصل به نوعي من را مسوول نظم و انضباط اخلاقي و شخصي اعضاي اركستر كرده بودند كه مثلا چرا فلاني سيگار مي‌كشد؟ مساله مهم ديگر اين بود كه قرار بود به پيشنهاد خود من شورايي براي اركستر تشكيل شود اما بنا بود كه اعضاي اين شورا، برخي اعضاي اركستر باشند چون آنها مشكلات اركستر را بهتر از هر كس مي‌دانند و در بطن ماجراهاي آن هستند؛ اما متاسفانه افرادي را براي اين شورا انتخاب كردند كه نه حتي يك بار در اركستر ساز زده بودند، نه آهنگسازي مي‌دانستند و نه رهبري. پيدا بود كه كار اين شورا در نهايت به بن‌‌بست مي‌رسيد كه رسيد و نتيجه آن را ديديد

هر نوع موسيقي پنجره‌هايي دارد كه بايد اين پنجره‌ها را پيدا كرد چرا كه اگر اين پنجره‌ها را باز كنيم، مي‌توانيم به جهان موسيقي‌هاي ديگر سرك بكشيم. در همه مكاتب موسيقي اين مساله وجود دارد. مكتب موسيقي مدرن پنجره‌هايي دارد كه حتي مي‌تواند وارد موسيقي محلي شود. شما به آثار هايدن يا موتزارت توجه كنيد! آنها هم دنبال اين پنجره‌ها هستند
اگر بخواهند كه من به اركسترسمفونيك بازگردم بايد تعهد كنند كه رهبر دايم وظيفه‌اش تعيين برنامه‌هاي اركستر و حضور در شوراي سياستگذاري اركستر است. در تمام كشورهاي دنيا وضعيت اركسترها به اين صورت است. آنها حواس‌شان جمع است و مي‌دانند چه كسي رابراي چه كاري انتخاب كنند. در صورتي كه در ايران ديده‌ايم بارها و بارها كه همين انتخاب‌هاي نامناسب نتايج بدي را رقم زده است

 دو اركستر مهم ايران چند سالي است كه تعطيل است حالا شما چوب رهبري اركستري را به دست گرفته‌ايد كه اميد مي‌رود جاي خالي اين دو اركستر را تا حدودي پر كند. حضور نوازنده‌هاي جوان در اين اركستر نقطه مثبتي است چطور شد كه به فكر بهره‌گيري از نسل جوان نوازنده‌ها افتاديد؟

اركسترسمفونيك تهران همچنان وضعيتش نامعلوم است و موسيقي هنري مورد توجه قرار نمي‌گيرد. به عقيده من موسيقي يك نياز است و همان طور كه موسيقي تفريحي در كشور وجود دارد و اجرا مي‌شود، موسيقي كلاسيك و هنري نيز به عنوان يك نياز فرهنگي و ابزاري براي ارتباط با جهانيان مهم است و نمي‌توانيم آن را ناديده بگيريم. ما منتظر بوديم كه اركسترسمفونيك تهران فعاليتش را خيلي زود با روي كار آمدن دولت جديد از سر بگيرد اما متاسفانه هنوز هم مشكلات زيادي بر سر راه اين اركستر وجود دارد. من نيز به اين مشكلات واقفم اما در اين ميان «خانه هنرمندان» هم به عنوان يكي از نهاد‌هاي هنري ايران كه اعضاي بسياري دارد مي‌تواند اين امكان را فراهم كند كه اركستري مستقل داشته باشد. به عقيده من موسيقي در هر كشوري به دريايي مي‌ماند كه موج‌هايش تمامي ندارد. اين امواج نوازنده‌هاي جواني هستند كه مي‌آيند، تجربه مي‌كنند و تجربيات‌شان را انتقال مي‌دهند. به همين دليل از هنرمندان مطرحي كه در اركسترسمفونيك تهران حضور داشتند (مثل ارسلان كامكار) خواهش كردم تا در شكل‌گيري اين اركستر به ما كمك كنند. خوشبختانه آنها هم پذيرفتند و در حال حاضر به تك‌تك بچه‌ها انگيزه داده‌اند. اين نوازنده‌ها به‌واسطه حضوري كه در اركسترهاي مختلف داشته‌اند تجربيات زيادي دارند كه مي‌توانند آنها را در اختيار نسل جوان و تازه كار موسيقي قرار دهند. دليل اينكه من از جوان‌ها براي همكاري با اين اركستر دعوت كردم اين بود كه كار با اركستر حالت چرخشي داشته باشد و همه نوازنده‌ها به يك اندازه در اجراي آثار دخيل باشند و بتوانند استعداد خود را نشان دهند.

 شما هميشه به حضور جوان‌ها تاكيد داشته‌ايد و قبلا هم عنوان كرده بوديد كه بايد اركستري از نوازنده‌هاي جوان در كنار اركستر سمفونيك حضور داشته باشد، مثل تيم ملي جوانان كه در كنار تيم ملي ايران است. اما متاسفانه در چند دهه گذشته ما در زمينه آموزش و تعليم و تربيت نسل جديد نوازندگان دچار مشكل بوده‌ايم و سطح آموزش موسيقي خصوصا در زمينه موسيقي كلاسيك به مراتب از موسيقي ايراني پايين‌تر بوده است. حالا كه جوانان را به اين اركستر دعوت كرده‌ايد سطح نوازندگي آنها را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

ما براي اين اجرا نتوانستيم بيشتر از 8 يا 9 جلسه تمرين داشته باشيم اما با همين تعداد تمرينات اندك هم قطعات دشواري را از آهنگسازان مطرح دنيا اجرا كرديم كه نوازندگان به خوبي توانستند از عهده اجراي آنها برآمدند و حداقل 70 درصد از توقع من را در اين اجرا برآورده كردند. من هميشه تاكيد كرده‌ام كه اعضاي اركستر بايد مدام دركنار هم تمرين و اجرا كنند چرا كه نوازندگي و سينك شدن افراد با يكديگر به زمان احتياج دارد. اما به هر حال من در اين اجرا به چشم ديدم كه جوان‌ها چقدر آمادگي و انگيزه كار دارند. من زماني در مدارس مختلف به بچه‌هاي 3 تا 11 ساله موسيقي مدرن (از جنس موسيقي جان كيج) آموزش مي‌دادم، وقتي فيلم‌هاي اين كلاس‌ها را در اتريش به افراد درگير موسيقي نشان مي‌دادم هيچ كس باور نمي‌كرد كه يك كودك 3 ساله با دو ماه تمرين بتواند آنچنان ساز بزند كه به راحتي قطعاتي از «جان كيج» را اجرا كند. من فكر مي‌كنم بايد موسيقي را دراختيار اين بچه‌ها گذاشت و اجازه داد كه هركس كار خودش را بكند.

  در اجراي اخير قطعات مختلفي را با گستره متفاوت اجرا كرديد. از «كجاييد ‌اي شهيدان خدايي گرفته» تا «ني‌داوود» و «سيبليوس» و «لولي» و... انتخاب قطعات براي اين اجرا بر چه اساسي بود؟

ديدگاه من در موسيقي بر مبناي ساخت و آهنگسازي نيست. براي من شنونده بسيار مهم است. من نمي‌خواهم با موسيقي حرف خاصي بزنم. اگر بخواهم حرفي بزنم ترجيح مي‌دهم حرفم را با كلام بيان كنم! بنابراين موسيقي هم تا وقتي كه شنيده نشود، موسيقي نيست. وقتي موسيقي به مغز مي‌رسد و تفسير مي‌شود تازه شكل اصلي‌اش را پيدا مي‌كند. در اين ميان تفسير يك موسيقي به شنيدن برمي‌گردد، نه گوش كردن. به عقيده من اختلاف شنيدن و گوش‌كردن در همين تفسير است! وقتي ما چيزي را گوش مي‌كنيم آن را تفسير مي‌كنيم. حال اين تفسير يا اخباري است يا عاطفي. اما موسيقي سراغ جنبه عاطفي تفسير مي‌رود.
از سوي ديگر مردم ايران تصور مي‌كنند كه موسيقي كلاسيك، دوره تاريخي چند صد ساله دارد. اما هيچ‌وقت به اين موضوع پرداخته نمي‌شود كه در اين دوران تاريخي مختلف اتفاقات بي‌شماري افتاده كه عادات شنيداري از آن بهره گرفته‌اند و نيز روي آن تاثير گذاشته‌اند. همه آدم‌ها عادات شنيداري مختلف دارند. مثلا ما نمي‌توانيم در تالار رودكي موسيقي محلي شمالي اجرا كنيم. اين موسيقي، موسيقي اكتيوي است كه بايد با آن خواند و رقصيد. اين اكت‌ها و حتي پرفورمنس‌ها جزيي از اين نوع موسيقي بشمار مي‌روند. ضمن اينكه موسيقي محلي برخلاف ساير موسيقي‌ها مدام در حال تغيير نيست چراكه مردم به دليل ميان كنشي كه در اين گونه از موسيقي وجود دارد، بايد بخشي از آن را بلد باشند. به عقيده من موسيقي محلي، موسيقي نيست، در واقع يك نوع روش زندگي است.
بنابراين شكل شنيدن موسيقي محلي با موسيقي كلاسيك متفاوت است. شما نمي‌توانيد شوبرت گوش كنيد و همزمان با آن بخوانيد! تا وقتي اين شنيدن به عنوان يك فعاليت درك نشود، ضرورت آن به‌هيچ‌وجه كشف نمي‌شود. براي اينكه بتوانيم درست گوش كنيم و بشنويم به سكوت نياز داريم. من بر همين اساس سعي كردم از عادات شنيداري مختلفي كه هنوز در ايران شناخته شده نيستند، بهره گيرم. از جمله ژان باتيست لولي- آهنگساز قرن 17 ميلادي - كه در اين كنسرت اجراي قطعه آن با دف همراه شد. دغدغه اصلي من در انتخاب قطعات به هيچ‌وجه شباهت‌هاي بين فرهنگ‌هاي موسيقايي نيست؛ اين اختلاف‌ها هستند كه براي من جالب توجهند.

 از دل اين اختلاف‌ها و شباهت‌ها كه قرار نيست موسيقي سومي توليد شود؟

نه به هيچ‌وجه؛ ما وقتي مي‌نشينيم يك موسيقي مي‌شنويم، برداشتي متفاوت مي‌كنيم. اين برداشت ما ايراني‌ها از آن نوع موسيقي است. خوشبختي در زندگي من اين است كه امكان مشاهده داشته باشم. هميشه سعي مي‌كنم، با دقت پديده‌هاي پيراموني‌ام را مشاهده كنم. براي من مشاهده كردن يعني زندگي كردن.

 انتخاب اين قطعات و اجراي آنها در كنار بي‌شك كمي چالش‌برانگيز است. از طرف ديگر استفاده سازهاي ايراني در اركستراسيون غربي در طول ساليان گذشته نه‌تنها اقبال مواجه نشده بلكه بعضا نقدهاي جدي هم متوجه آن شده است. بسياري از منتقدان تاكيد دارند استفاده از ساز ايراني در اركستر غربي و آثار سمفونيك ماهيت اصلي اين نوع موسيقي زير سوال مي‌برد. نظر شما دراين باره چيست؟‌ آيا فكر مي‌كنيد ورود سازهاي ايراني به اركسترسمفونيك به ماهيت موسيقي سمفونيك لطمه‌ نمي‌زند؟

من اعتقاد به دسته‌بندي‌هاي اينچنين ندارم. اين يك ديدگاه محدود است كه اتفاقا موسيقي را از ماهيت اصلي‌اش دور مي‌كند. من فكر نمي‌كنم كه نبايد موسيقي ايراني را وارد موسيقي سمفونيك كرد. يادم هست با آرووپتر درباره يك اثر صحبت مي‌كرديم و به او گفتم كه بايد اين قطعه را با يكي از سازهاي موسيقي ايراني اجرا كني كه او هم بسيار استقبال كرد.

 يعني فكر مي‌كنيد اين محدوديت‌ها را خود ما -ايراني‌ها- مي‌گذاريم؟

بله. اين محدوديت‌ها را ما مي‌گذاريم. من فقط از يك جهت مخالفت دارم و آن اينكه بخواهيم بافت موسيقي ايراني را تغيير دهيم يعني تمام ربع پرده‌ها را كنار بگذاريم تا با اركستر سمفونيك قابل اجرا باشد، در صورتي كه تمام ظرافت و لطافت‌هاي موسيقي ايراني را همين‌ ربع پرده‌ها تشكيل مي‌دهند. چيزي كه به گوش غربي‌ها فالش مي‌آيد اما ما با آن ارتباطي عاطفي برقرار مي‌كنم. چه الزامي دارد كه ما اين ويژگي‌ها را كنار بگذاريم؟ حال در اين ميان سخن از موسيقي علمي زده مي‌شود. من واقعا نمي‌دانم تعريف موسيقي علمي چيست؟ اگر چنين چيزي وجود هم داشته باشد من تاكنون آن را نفهميده‌ام. 600 سال تئوري موسيقي علمي را مورد بررسي قرار دهيد در آخر باز هم مشخص نمي‌شود منظور از موسيقي علمي چيست.

 البته واژه «موسيقي علمي» در ايران به واسطه فعاليت‌هاي علينقي وزيري و آرا و نظريات او وارد موسيقي ايراني شد...

وقتي از آن دوره سخن به ميان مي‌آيد بايد اين را هم در نظر گرفت كه در آن دوره موسيقيدان‌ها چه ويژگي‌هايي داشتند و به آنها چطور نگاه مي‌شد. مردم موسيقيدان‌ها را به چشم مطرب نگاه مي‌كردند. تمام تلاش‌هاي علينقي وزيري هم براي اين بود كه اين ديدگاه را تغيير دهد. در اصل محتواي كتب تئوري موسيقي مهم نبود. مهم اين بود كه نشان داده شود موسيقيدان‌ها هم كتاب دارند و كارشان مطربي نيست.

 اما به هر حال استفاده از موسيقي ايراني در آثار سمفونيك آهنگسازان ايراني تا امروزه نقدهاي زيادي را متوجه خود كرده است. چنان كه تا چندي پيش درباره سوئيت سمفوني خليج فارس ساخته شهداد روحاني هم همين انتقادات را مطرح مي‌كردند...

من معتقدم كه هر نوع موسيقي پنجره‌هايي دارد كه بايد اين پنجره‌ها را پيدا كرد چرا كه اگر اين پنجره‌ها باز كنيم، مي‌توانيم به جهان موسيقي‌هاي ديگر سرك بكشيم. در همه مكاتب موسيقي اين مساله وجود دارد. مكتب موسيقي مدرن پنجره‌هايي دارد كه حتي مي‌تواند وارد موسيقي محلي شود. شما به آثار هايدن يا موتزارت توجه كنيد! آنها هم دنبال اين پنجره‌ها هستند. موسيقي سمفونيك به آن معنايي كه شما مي‌گوييد اصلا براي من وجود خارجي ندارد. اركستر يك ابزار است و مهم اين است كه چطور از آن بهره بگيريم. من معتقدم كه هر موزيسيني بايد در مرحله اول براي خودش تعريفي از موسيقي داشته باشد.

 و تعريف شما از موسيقي صرفا بيان احساسات است؟

خير. احساس بخشي از كار آهنگساز است و ربطي به تعريف موسيقي ندارد. موسيقي جنبه عاطفي صداست و اين شنونده است كه تعيين مي‌كند چه چيزي موسيقي است. هر فردي براي خودش تعريفي از موسيقي دارد و در اين ميان شنيدن و گوش كردن جزيي از موسيقي هستند. به نظرم يكي از بهترين تعريف‌ها از موسيقي را حافظ ارايه داده است: «به وقت سرخوشي از راه ناله عشاق/ به صوت نغمه چنگ و چغانه ياد آريد» يعني مخاطبان و شنونده‌هاي موسيقي هستند كه با شنيدن‌شان صداها را به موسيقي تبديل مي‌كنند.

 با توجه به اينكه ديدگاه شما نسبت‌به موسيقي ايراني و استفاده از تم‌هاي اين موسيقي در ساخت آثار كلاسيك متفاوت است خودتان تا به امروز تا چه حد از موسيقي ايراني در ساخت آثارتان الهام گرفته‌ايد؟ و آثار كدام يك از موسيقيدان‌هاي ايراني بيشتر روي كار شما تاثير گذاشته‌اند؟

روح‌الله خالقي در موسيقي ايران شاهكار است. تم قطعه «تا بهار دل نشين...» از لحاظ كواليته و كيفيت در حد آثار بهترين آهنگسازان دنياست و حتي حاضرم اين مساله را با آناليز دقيق ثابت كنم. ملودي اين‌ قطعه آنچنان كامل است كه كوچك‌ترين دخل و تصرفي در آن، كار را خراب مي‌كند.

 در يكي از گفت‌وگوهاي‌تان اشاره كرده بوديد كه دليل اصلي مهاجرت شما براي ادامه تحصيل شيفتگي نسبت به كار يكي از آهنگسازان اتريشي بود اما هيچ‌وقت از تاثير اين آهنگساز بر زندگي هنري خود چيزي نگفته‌ايد...

اسم اين آهنگساز « رومن هاوبن اشتوك» است. او فيلسوف موسيقي مدرن بود. وقتي براي تعليم آهنگسازي نزد او رفتم، گفت تو را قبول مي‌كنم. من هم خوشحال شدم. اما وقتي نخستين جلسه شروع شد. قبل از اينكه تدريس را آغاز كند به من گفت كه «بكت را مي‌شناسي؟» گفتم بله، پرسيد: «چيزي از او خوانده‌اي؟» گفتم نه. بار ديگر پرسيد «جويس را مي‌شناسي؟» گفتم نه. او هم گفت برو آثار اينها را بخوان و بعد به كلاس‌هاي من بيا. من رفتم و مدتي شبانه‌روز آثار بكت و جويس خواندم و دوباره به كلاس‌هايش رفتم و گفتم كه كتاب‌ها را خوانده‌ام. او هم گفت «خب حالا مي‌شود با شما موسيقي كار كرد» اين روش او بود. آنقدر دامنه تدريسش وسيع بود كه فقط خود را محدود موسيقي نمي‌كرد. بسيار عميق بود و اين براي من شانس بزرگي در زندگي بود. شش ماه اول كلاس‌ها كاملا نااميد شده بودم و مدام با خودم فكر مي‌كردم كه استعداد آهنگسازي ندارم اما رفته رفته توانستم خودم را با اين روش تدريس تطبيق دهم. رومن اشتوك در ابتدا همه‌چيزهايي كه بلد بودم را زير سوال مي‌برد. براي او دانش هارموني اهميت نداشت بلكه فقط مي‌خواست كه ما بيان موسيقايي خودمان را داشته باشيم. همين مساله هم به من كمك كرد تا دريابم چه چيزي از موسيقي مي‌خواهم. بي‌شك در اين ميان تقليد هم مهم‌ترين اصل و امكان يادگيري است اما وقتي كسي اين فن را ياد گرفت ديگر كار خود را انجام مي‌دهد و حرف خود را مي‌زند.

  بنابراين مي‌توان گفت ايشان تاثيرگذار‌ترين فرد در زندگي هنري شما بوده. پدرتان چطور؟

خيلي زياد... پدر من در رابطه با موسيقي تاثيري روي من نداشت اما مدام در زندگي به من گوشزد مي‌كرد كه يك كار را پيش بگيرم و ادامه دهم تا در آن موفق شوم. من، هم به سينما علاقه‌مند بودم و فيلم مي‌ساختم و هم موسيقي و آهنگسازي اما اين پدر بود كه مدام به من تاكيد مي‌كرد، يكي را ياد بگير! يادم هست هميشه مي‌گفت: «پارو هرچه باريك‌تر باشد سرعتش بيشتر است. » اگر در يك كار هنري جلو بروي و پيشرفت كني آن وقت مي‌تواني به كارهاي ديگر هم برسي.

 سال 84 كه علي رهبري از رهبري اركسترسمفونيك استعفا داد شما به جاي او رهبر اين اركستر شديد اما خيلي زود شما هم از اين سمت كناره‌گيري كرديد. دليل اين كناره‌گيري چه بود و اگر امروز دوباره از شما بخواهند اركسترسمفونيك تهران را رهبري كنيد، به اين اركستر برمي‌گرديد؟

به عنوان رهبر مهمان برمي‌گشتم اما رهبر دايم نه. چون در ايران رهبر اركسترسمفونيك عميق‌ترين نقطه اركستر براي تحمل همه فشارهاست. از يك طرف مسووليت كيفيت بالاي اجراهاي اركستر را برعهده دارد و از طرف ديگر بايد به تعهدات دولت عمل كند. نمي‌توانستم بپذيرم كه كسي به من بگويد فلان نوازنده مشكل اخلاقي دارد و نمي‌تواند ديگر با اركستر همكاري كند. در اصل به نوعي من را مسوول نظم و انضباط اخلاقي و شخصي اعضاي اركستر كرده بودند كه مثلا چرا فلاني سيگار مي‌كشد؟ مساله مهم ديگر اين بود كه قرار بود به پيشنهاد خود من شورايي براي اركستر تشكيل شود اما بنا بود كه اعضاي اين شورا، برخي اعضاي اركستر باشند چون آنها مشكلات اركستر را بهتر از هر كس مي‌دانند و در بطن ماجراهاي آن هستند؛ اما متاسفانه افرادي را براي اين شورا انتخاب كردند كه نه حتي يك بار در اركستر ساز زده بودند، نه آهنگسازي مي‌دانستند و نه رهبري. پيدا بود كه كار اين شورا در نهايت به بن‌‌بست مي‌رسيد كه رسيد و نتيجه آن را ديديد.
بنابراين اگر الان بخواهند كه من به اركسترسمفونيك بازگردم بايد تعهد كنند كه رهبر دايم وظيفه‌اش تعيين برنامه‌هاي اركستر و حضور در شوراي سياستگذاري اركستر است. در تمام كشورهاي دنيا وضعيت اركسترها به اين صورت است. آنها حواس‌شان جمع است و مي‌دانند چه كسي رابراي چه كاري انتخاب كنند. در صورتي كه در ايران ديده‌ايم بارها و بارها كه همين انتخاب‌هاي نامناسب نتايج بدي را رقم زده است. ايران يك كشور در حال توسعه است و امكانات لازم براي زندگي بهتر را داريم اما بايد ياد بگيريم چگونه از اين امكانات بهره‌مند شويم. با پارتي بازي كاري پيش نمي‌رود. دوره اين حرف‌ها گذشته است. ما امروزه جواناني داريم كه فرديت و شخصيت خود را كشف كرده‌اند. اين مهم‌ترين مساله‌اي است كه تا پيش از اين در ايران مشهود نبود. همين فرديت كشف شده باعث پيشرفت مي‌شود؛ پيشرفتي كه نمي‌توان جلوي آن را گرفت و با سرعت بالايي در جريان است.

 يكي از مهم‌ترين مسائلي كه اركستر سمفونيك تهران طي سال‌هاي اخير با آن مواجه بوده اجراي آثار سفارشي و مناسبتي در جشن‌ها و برنامه‌هاي مختلف دولتي بوده است. اين اجراها اركستر سمفونيك را از ماهيت اصلي خودش دور كرده و آن را به ورطه تكرار انداخته بود تا جايي كه نوازنده‌ها هم انگيزه كمتري براي حضور در اركستر و اجراي قطعات را داشتند. حالا كه هنوز وضعيت اركستر سمفونيك مشخص نيست و پيدا نيست كه مشخصا از چه زماني كارش را دوباره از سر مي‌گيرد، شما به عنوان يكي از رهبران اين اركستر چه پيشنهادي براي شيوه مديريتي اركسترسمفونيك تهران داريد؟

70، 75 درصد كار اركستر سمفونيك كار هنري است اما 25،30 درصد باقيمانده فقط به برنامه‌ريزي‌ها و هزينه‌هاي اركستر برمي‌گردد. اين اركستر نمي‌تواند خودكفا باشد. هيچ اركسترسمفونيكي در هيچ جاي دنيا خودكفا نيست. همه يا حامي مالي (اسپانسر) دارند يا خودشان به تنهايي بنياد هستند. اركسترسمفونيك تهران هم بايد خودش يك بنياد شود نه اينكه زير مجموعه بنيادي ديگر قرار بگيرد. اگر اين اركستر يك بنياد مستقل باشد ساختار اداري آن مي‌تواند از وزارت ارشاد جدا شود و اسپانسر بگيرد. اين خيال واهي است كه تصور كنيم زماني اركسترسمفونيك خودكفا مي‌شود. حتي 10 درصد اجاره سالن را هم فروش بليت تامين نمي‌كند. اركستر فيلارمونيك اتريش سالانه 35 ميليون يورو ضرر مالي مي‌كند اما اين ضرر را دولت مي‌پردازد چون از اين اركستر در اپراهاي دولتي استفاده مي‌كند. اپراهاي دولتي سالانه توريست‌هاي زيادي را از سراسر دنيا به خود جذب مي‌كنند و همين اركسترها و اپراها به عنوان كرد يا سنبلي از وين توريست‌ها را مجذوب حضور و تماشا مي‌كند. بنابراين اگر دولت 35 ميليون يورو ضرر مالي اركستر را پرداخت مي‌كند، از آن طرف هم 300 ميليون يورو درآمدزايي كرده است. من معتقدم اگر الان وضعيت اركسترسمفونيك تهران مشخص شود بايد برنامه‌ريزي درست داشته باشد. برنامه‌اي بر مبناي سه بخش كلي از موسيقي دنيا كه بخش اول مربوط به موسيقي كلاسيك جهان باشد، بخش دوم موسيقي معاصر دنيا و بخش سوم (مهم‌ترين بخش) موسيقي معاصر ايران چرا كه متاسفانه در ايران كمتر به آثار سمفونيك آهنگسازان ايراني توجه شده است. من در كلاس‌هاي آهنگسازي به شاگردانم مي‌گويم شما بايد حتما قطعه‌تان را اجرا كنيد و تا وقتي اثرتان اجرا نشود اصلا وجود خارجي ندارد.

 در جشنواره موسيقي فجر امسال شما با همين اركستر شهر تهران اجرا خواهيد داشت. اين برنامه تا چه اندازه شبيه همين اجرايي است كه به تازگي در خانه هنرمندان داشتيد؟

اگر زمان تمرين باشد شايد دو قطعه از اين اجرا را تغيير دهيم. چون آنقدر اين عادات شنيداري زياد هستند كه هيجان دارم همه را با اين اركستر اجرا كنم و ببينم بازده آنها به چه صورت است. من از مردم هم نظر مي‌گيرم تا متوجه شوم از كدام قطعه و چرا خوش‌شان آمده است. در اين اجرا هم خيلي‌ها از باخ خوش‌شان آمده بود و خيلي‌ها با بتهوون احساس نزديكي مي‌كردند. خوشبختانه سليقه شنيداري مردم ما با هم تفاوت دارد و اين جالب است. با اين تفاوت‌ها مي‌توان جهان‌هاي مختلف و آدم‌هاي مختلف را ديد و از آنها آموخت. مساله موسيقي هم در همين تفاوت‌هاست حتي در تكرار. با تكرار بهتر مي‌توان تغييرات را احساس كرد. به عنوان مثال در اين اجرا ما در كنار آثار كلاسيك دنيا قطعه «كجاييد‌ اي شهيدان خدايي» را هم اجرا كرديم كه به عقيده من رنسانس در موسيقي ايران است. رنسانسي كه اوايل انقلاب را براي ما يادآوري مي‌كند و ما را ياد اهداف و آرمان‌هايي مي‌اندازد كه اوايل انقلاب وجود داشت و مي‌گويد كه يادتان باشد چه مي‌خواهيد.

 در زمينه موسيقي كلاسيك بين موزيسين‌هاي ايراني تجربه‌هاي زيادي شده است و از آنجا كه اين موسيقي به اندازه اروپاي مركزي در ايران پيشينه تاريخي ندارد اين تجربه‌ها يا محدود به تقليد از آهنگسازان مطرح دنيا بوده يا اينكه سعي شده از تم‌هاي موسيقي ايراني در آثار كلاسيك استفاده شود. تا به امروز كه چندين سال از ورود موسيقي كلاسيك غربي به ايران مي‌گذرد شما فكر مي‌كنيد آهنگسازان ايراني اين نحله از موسيقي تا چه اندازه توانسته‌اند در كار هنري خود موفق شوند؟

آن تلاش‌هايي كه در آنها سعي شده هويت ايراني را وارد موسيقي كلاسيك كند به نظرم كاملا با شكست مواجه شده است. چون در دستگاه‌هاي موسيقي ايراني فاصله «مي كرن» و «فا ديز» را داريم اما «مي بمل» و «فا ديز» نداريم. اينكه بگوييم «مي كرن» همان «مي بمل» است و در آهنگسازي از آن بهره ‌گيريم در اصل از ماهيت اصلي موسيقي ايراني دوره شده‌ايم و آن را ناديده گرفته‌ايم. اين دو با هم تفاوت دارند. اصلا مساله موسيقي بحث همين تفاوت‌هاست نه شباهت‌ها! اين اشتباه است كه فواصل موسيقي ايراني را براي اينكه بتوانيم اثر كلاسيك بسازيم، ناديده بگيريم و مثلا خواب‌هاي طلايي بسازيم. اتفاقا اين خواب طلايي مردم است. ما با اين كار سعي مي‌كنيم مردم در خواب‌هاي طلايي‌شان بمانند و فكر كنند همه‌چيز خوب است. ماهيت موسيقي اين نيست. موسيقي، مردم را به مشاهده وادار مي‌كند. مشاهده از دريچه‌ها و ديدگاه‌هاي مختلفي كه بايد از آنها استفاده كرد. اينكه «دِلِي دِلِي» راه بيندازيم و بگوييم همين است، به نظر من ساده‌لوحي است. ما متاسفانه بي‌هدف شده‌ايم. همه مي‌گويند «شهرزاد» ريمسكي كورساكف چنان است و چنين است، درصورتي كه كورساكف در «شهرزاد» به ما ايراني‌ها مي‌گويد شما گوش‌تان درست نمي‌شنود، «مي كرن» فالش است و «مي بمل» درست است. او يك فرهنگ اروپايي را به ما القا مي‌كند و ما به عنوان موسيقي ايراني از آن استفاده مي‌كنيم. غرب‌زدگي همين چيزهاست. متاسفانه مردم فكر مي‌كنند موسيقي يك امر يا يك ابزار اجتماعي است. در صورتي كه مساله تفسير كاملا متفاوت است. ما به عنوان شنونده‌هاي موسيقي مي‌توانيم هر تفسيري از آن داشته باشيم. زيبايي موسيقي در همين مساله است. به همين دليل هم حافظ براي ما هنوز ارزش هنري دارد چون بعد از گذشت 700 سال از زمان سرودن غزلياتش هنوز هم تفسيرهاي متفاوتي از بيت او مي‌شود. تفسير كاملا يك امر شخصي است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون