من، من نيست
عيب و ايراد زياد داريم اما اصليترين عيب و ايراد اين روزهايمان اين است كه تحمل هر آنكه جز خود را نداريم و عين آب خوردن همديگر را نقد ميكنيم و سعي ميكنيم تا ديگران را يا عين خودمان كنيم، يا از صحنه به درشان كنيم يا عين مين خنثي و بيخطرشان كنيم و از بينشان ببريم. از من هيچ كاره دارم از همه نقد ميكنم تا آنها كه همهكارهاند و نفوذ كلام دارند و حرفشان دررو دارد. اصل قصه ميدانيد چيست؟ ما ديگر تحمل همديگر را نداريم و نميتوانيم كنار آدمي كه مثل ما نيست و مثل ما فكر نميكند و حاضر نيست زير بليتمان برود، زندگي كنيم. زن و شوهرها چطور بعد از چند ماه حوصلهشان از همديگر سر ميرود و عشقشان به تنفر بدل ميشود؟ ما هم عين زن و شوهرهاي خسته و بداقبال حوصله همديگر را نداريم و دلمان ميخواهد مزاحم و مخالفمان را دك كنيم. ما اين طور نبوديم و اغلب زن و شوهرها هم اگرچه به صورت خواهر و برادري، حرمت يكديگر را نگاه ميداشتند و عمري به پاي هم ميسوختند و ميساختند. همسايهها هم نيازي نميديدند شبيه هم باشند يا از هم حرفشنوي داشته باشند. دهري همسايه مومن ميشد و شهري با روستايي درميآميخت و سنتي و مدرن بيآنكه مزاحمتي براي هم داشته باشند با هم زندگي ميكردند. درباره هشت قرن قبل حرف نميزنم. حتي بعد از انقلاب همزمان موشكباران يادم هست كه حزباللهي و غربزده با هم به پناهگاه ميرفتند و با همه اختلاف نظرهايشان، شب را به صبح ميرساندند و اگرچه تا صبح با هم بحث ميكردند اما اصراري بر تغيير دادن همديگر نداشتند. حتي توي ادارهها و نهادها هم همه عين هم نبودند و عين هم فكر نميكردند. يكي گرايش چپ داشت، يكي گرايش راست، يكي سنتي بود، يكي مدرن... اصلا بخشي از قشنگي دنيا را همين تفاوتها باعث شدهاند. اگر همه يك جور باشند يا شبيه آلمان نازيسم ميشوند يا شبيه ١٩٨٤ اورول. نه آلمان همه را توانست عين هم بكند و نه شوروي به آرزويهاي دور و دراز و غير واقعياش جامه عمل پوشاند و نه جامعه غربي توانسته خط توليد آدميزاد مصرفكننده و ماشيني را راه بيندازد و نه... آدميزادگان را خداوند طوري ساخته كه با هم فرق كنند و گرايشها و سلايق مختلف داشته باشند. براي خدا خيلي سخت بود كه همه را مومن و وفادار و با ادب و دشمن ابليس روسياه بسازد؟ «لاتكرار في التجلي» در همه خلقت مصداق دارد اما مصداقش در مورد خلقت آدميزاد بيشتر و تاملبرانگيزتر است و براي همين است كه هيچ دو نفري شبيه هم نيستند و حتي در دستهها و گروههاي به ظاهر شبيه به هم، هم اختلافها بروز ميكنند و تفاوتها بارز ميشوند. نه حزباللهيها همه يك جور هستند و نه غربزدهها همه از روي دست هم غربزده ميشوند. اصولگرايان كه تا چند سال پيش به نظر ميرسيد كه واحد و عين هم و متحدند معلوم شد كه به هزاران طيف و سليقه و عقيده تقسيم ميشوند. همين مطهري را كه امروز تحمل نميكنند تا چند سال پيش از هر خودياي خوديترش ميدانستند. قبلترش در دايره اصولگرايي دهها نفر ديگر هم بودند كه امروز سايهشان را با تير ميزنند و جزو غير خودي به حسابشان ميآورند. اشتباه است اگر بيرون شدن از دايره اصولگرايي را به حساب ريزش بنويسيم و به رويشها دل ببنديم. بحث ريزش و رويش نيست. آدميزاد نبايد و نميتواند مثل يكي ديگر شود و با معيار و ملاك يكي ديگر زندگي كند. به قول مهرجويي «اگر من اوني بشم كه تو دوست داري من اون بشم ديگه من، من نيست». قرار نيست هر كس كه متفاوت از ما فكر ميكند در ليست ريزشيها درج شود و هر كس مثل ما فكر كند جزو رويشها به حساب بيايد. هيچ استبعادي ندارد كه آدم اصولگرا باشد اما با منش و روش اصولگراي ديگري مخالف باشد. اصلاحطلبي هم همين است و غلط است اگر فكر كنيم همه بايد شبيه به مشاركت يا كارگزاران شوند. مثال سياسي سوءتفاهمبرانگيز است و ممكن است فكر كنيد منظور من اين است كه تحمل سياسي مان را بالا ببريم و طيفهاي مختلف را تحمل كنيم. اين حرف هم البته بد نيست اما منظور من چيزي بيش از تحمل طيفهاي سياسي است. كلا عرضم اين است كه تلاش براي تغيير آدمها نكنيم و بيهوده همه را زير ذرهبين نقد قرار ندهيم. بالاخره نقد هم معني دارد و نميشود كار آدم از صبح تا شب نقد ديگران باشد. ضمن اينكه نقدِ زيادي هم شور را از مزه ميبرد و حال آدم را به هم ميزند. اشتباه نكنيد. من اصلا نميخواهم به تكثرگرايي و اين تعابير جديد و خطرناك اشاره كنم. من خيلي ساده و پوستكنده عرض ميكنم كه ايرانيها نبايد همه عين هم شوند و از روي دست همديگر تكثير شوند. تحمل مخالف خيلي هم سخت نيست و لااقل به گواه تاريخ ما هزاران سال مخالفينمان را تحمل كردهايم و بيجهت از همديگر عيبجويي نكردهايم و نخواستهايم هرآنكه جز خود را تخطئه كنيم. ما اشتراكات زيادي البته با هم داريم اما اين اشتراكات را زماني ميتوانيم حفظ و حراست كنيم كه به اختلافهايمان نيز احترام بگذاريم.