آويخته در چاه افسردگي
اميرحسين كاميار
فكر كن كه چشم باز كني و ببيني در بن چاهي گرفتاري، بيهيچ نوري كه به اين تاريكي بتابد يا اميد به حضور نجاتدهندهاي كه تو را از اين موقعيت بيرون آورد. رها شده به خويش و غرق شده در ظلمات، اين شايد دقيقترين توصيف ممكن از تجربه افسردگي عميق باشد. شايد بسياري از ما زماني خود را در اين موقعيت يافتهايم يا آدمهاي دور و نزديكمان را ديدهايم كه گرفتار افسردگي شدهاند. اين موضوع چنان همهگير شده كه سازمان جهاني بهداشت سال 2017 ميلادي را سال مبارزه با افسردگي نام نهاده است تا شايد بتواند توجه عمومي را به مساله افسردگي جلب كرده، به آنان كه با اين مشكل دستوپنجه نرم ميكنند يادآوري كند كه به درد تنها نيستند.
نخستين گام براي خروج از چاه افسردگي تشخيص آن است. بسيار ديدهام كه فردي به محض احساس اندوه، براي توصيف شرايط خود از اصطلاح افسردگي استفاده ميكند. بايد در نظر داشت هرچند افسردگي توامان با اندوه است اما هر شكلي از غمگين بودن به معناي افسرده شدن نيست. در واقع براي اينكه بشود موقعيتي رواني را افسردگي ناميد، بايد فرد غمگين بوده، انگيزههايش براي زندگي روزمره را نيز از دست داده باشد، يعني به سختي بتواند براي انجام كارهاي هميشگي در خود انگيزه و دليلي بيابد. همچنين افسردگي معمولا با پايين آمدن سطح انرژي رواني همراه است، به اين معنا كه فرد افسرده جان و تواني در خويش نميبيند كه صرف انجام كارهاي بيروني يا روياپردازيهاي دروني كند. آخرين نشانه مهم افسردگي نوميدي است. آدم افسرده اميد خويش به بهبود شرايط و برونرفت از اندوه را از دست ميدهد و به شكلي ناخودآگاه فرض ميكند كه اين دوران تاريكي و سرما در روانش قرار است براي هميشه به درازا بكشد. او خويش را تنها و بيدفاع برابر شبي بيپايان مييابد چنان كه به تدريج ديگر هيچ تلاشي براي پشتسرگذاشتن اين موقعيت نكرده، گرفتار شكلي از فروپاشي ميشود.
در توضيح چرايي پديد آمدن افسردگي به دلايل متفاوتي مانند تجربه مرگ و فقدان يا برخي بيماريها و عوارض جسمي اشاره ميكنند اما رايجترين دليل بروز افسردگي در جان انسان را ميتوان گرفتار شدن او در بنبستي آزارنده دانست كه ناشي از حس ناكارآمدي و بيمعنايي در زندگي است. هر كدام از ما براي حس رضايت در زندگي نياز داريم رويايي داشته باشيم كه حركت به سمت آن براي ما با معنا باشد، همچنين لازم است كه حس كنيم توان حركت به سمت آن رويا در ما وجود داشته و موانع مختلف باعث فلج شدن ما در اين ميانه نميشوند. اما زندگي مدرن معمولا چندان به آدمي فرصت روياپردازي نميدهد و از ما ميخواهد كه واقعگرا بوده و به قوانين زمانه خويش تن در دهيم. به همين دليل جاي خالي روياهاي شخصي را در روزگار ما، سراب موفقيت پر كرده است. تلاشي دايمي براي بيشتر داشتن، افزونتر به دست آوردن و بيشتر مصرف كردن. الگوهايي جمعي براي رضايت كه تفاوتهاي فردي ميان انسانها را ناديده گرفته و مجالي به روياهاي شخصي نميدهد. از ژيل دلوز، فيلسوف فرانسوي نقل است كه اگر در دام روياي ديگري گرفتار آمدي، به فنا رفتهاي. وقتي به زندگي بسياري از آدمهاي اطرافمان نگاه ميكنيم به وضوح خواهيم ديد كه براي رسيدن به آرزوهايي تلاش ميكنند كه به آنها تعلق ندارد و تلختر اينكه در رسيدن به همين سراب هم ناكارآمدند زيرا از لحاظ تواناييهاي فردي و آرايش روانشناختي، اصلا براي شركت در چنين مسابقه پرتنشي آمادگي ندارند.
از ما خواسته ميشود كه براي اثبات موفق بودن، با حداكثر توان به دست آوريم و با همه ظرفيت مصرف كنيم. اين ميان روياهاي شخصي، خواهشها و آرزوها اهميتي ندارند و حتي بدل به موانع مزاحمي در مسير موفق بودن ميشوند كه بهتر است سركوب شده و ناشنيده بمانند. افسردگي از اين منظر شايد صداي اعتراض روان ما است. به دور ماندن از اصل خويش، نفير صوري است كه به ما يادآوري ميكند در رويايي گرفتار آمدهايم كه به ما تعلق ندارد. در تلاشي فرساينده براي اثبات خويش به ديگران- از والدين گرفته تا همسر و جمع دوستان- ما مدام ميكوشيم كه بهتر و درخشانتر باشيم، از يك جاي قصه به بعد ديگر توانش را نداريم، از پا ميافتيم. در اين مسابقه غريب براي درخشش، بارها و بارها وادار ميشويم كه كسي باشيم غير آنكه واقعا هستيم و چيزهايي را بخواهيم كه در واقع نميخواهيم. با چنين شكلي از زندگي به تدريج شكافي ميان خويشتن واقعي ما و تصويري كه از خود نشان ديگران ميدهيم پديدار ميشود، فضايي تهي كه بيانگر بيمعنايي و بيهودگي است و افسردگي هميشه همين فضاي تهي را پر ميكند تا شايد باعث شود به ياد بياوريم كه ما نيز روزي رويايي داشتيم.
شعار سازمان جهاني بهداشت در سال 2017 دقيقا اين است: افسردگي، بياييد دربارهاش حرف بزنيم. در يك لايه قطعا اين شعار ميكوشد تاكيد كند كه افسردگي، موجب شرمندگي نيست و ما نبايد از ابراز افسردگي و كمك گرفتن براي حل آن شرمسار باشيم. اما دلم ميخواهد فرض كنم كه در سطحي عميقتر اين شعار از ما ميخواهد كه درباره خويش حرف بزنيم، درباره خود فكر كنيم تا از اين طريق آرزوهاي شخصيمان را از نو به ياد آوريم، خويش را از نو به ياد آوريم. كارل گوستاو يونگ جايي نوشته به ياد آوردن همان شفا يافتن است. شايد اينبار كه چشم باز كرديم و ديديم در بن چاه افسردگي گرفتاريم، براي بيرون آمدن عجله نكرديم، به جايش در آن خنكاي تاريك ته چاه، لحظهاي به خويش مجال داديم كه اصلا چرا اينجاييم؟ كجاي راه را اشتباه رفتيم؟ كي از خود اين همه دور شديم؟ شايد شد كه روياهامان را به ياد آوريم، شايد شد كه دربارهاش حرف بزنيم.