عكسنوشت
نازنين متيننيا| ساحل خليجفارس در قشم، شبهايي نقرهاي رنگ دارد. وقتي ماه كامل باشد، ماسههاي درخشان ساحل زير نور ماه برق ميزنند و تشخيص فاصله آسمان و آب مشخص نيست. برعكس ساحل صخرهاي چابهار كه خانه خرچنگهاست يا ساحل جزيره كيش كه پر شده از مسافر و گردشگر، ساحل قشم در شبهاي نقرهاي آرام است. ميشود ساعتها در آغوش ساحل گم شد و به امتداد زندگي فكر كرد كه قرن پشت قرن ادامه داشته و به ما رسيده و ادامه دارد و به آيندگاني ديگر ميرسد. اما ميدانيد، همه اينهايي كه از شبهاي خليجفارس در قشم تعريف كردم، سادهترين و معموليترين اتفاق آن است. آن نقرهاي جذاب و آن ماه نشسته روي آب و حتي لحظه كشف وصل آب و آسمان به يكديگر هم در مقابل آنچه اين آب و ساحل به ما ميدهد، هيچ است. سالهاي سال است كه نوار ساحلي، شهر به شهر و منطقه به منطقه، آدمهاي زيادي را به يكديگر وصل كرده. آدمهايي كه همه از اهالي يك سرزمين هستند و حتي اگر در حوالي اين ساحل زندگي نكرده باشند، نام و يادش را همتراز با هويت ملي خود، ايراني بودن، ميدانند. آدمهايي كه قرن پشت قرن، براي حفظ اين خاك و آب ايستادهاند و در هر زمانهاي و با هر ابزاري، «خليج فارس»، را با نام كامل و هويت مستقل خود و براي ايران ايراني خواستهاند. ساحلي كه به همان اندازه كه ميتواند جايي براي زندگي خرچنگها باشد يا بهانهاي براي بازگشت لاكپشتهاي پنجه عقابي به زادگاه خود، بهانهاي است براي حفظ همبستگي و همدلي مردمي كه در يك شب و در اعتراض به ادعاي نادرست و تحريف تاريخي، هشتگهاي خليجفارس را در فضاي مجازي با روايت خود دوباره زنده ميكنند تا جهان بدانند كه اين خليج، فارس نام دارد و تا ابد هم «خليجفارس» ميماند.