شريعتي و امر اجتماعي
محمدامين قانعيراد
جامعهشناس
شريعتي براي بسياري از ما نقش پدر فكري دارد. به اين دليل كه پيش او تلمذ كرديم و خوانديم و از او انديشيدن و نگاه نقادانه و عمق فكري را برحسب ظرفيت زماني سعي كرديم بياموزيم. شريعتي شايد جزو نخستين روشنفكراني باشد كه انديشيد. او با يك نگاه تركيبي و نوآورانه به ميراث فكري ايران و اسلام و جريانهاي فكري جهان پرداخت و توانست سنتزهاي بسيار قابل توجهي در زمينههاي مختلف عرضه كند. با اين حال در رابطه پدر و پسر هميشه ميزاني از عصيان هست و شريعتي هم اين انتظار را از فرزندان خود نه فقط فرزندان بيولوژيك، بلكه فرزاندان فكري نيز دارد كه گفتوگوي نقادانهاي را با او پيش ببرند. بحث من امر اجتماعي است؛ شريعتي در الگويي كه ارايه داد تا نصف كار به امر اجتماعي توجه كرد و البته تاحدي نيز از امر اجتماعي غفلت ورزيد. اگر نوشريعتي بخواهد تحولي رقم زند بايد بيشتر به امر اجتماعي توجه كند. منظور از امر اجتماعي روابط و مناسبات اجتماعي بالفعلي است كه زندگي دستهجمعي ما را شكل ميدهد. شرايط كنوني ما هم تا حدود زيادي استقرار در امر اجتماعي را ميطلبد. نظر من اين است كه هم انقلابيون (طرفداران انقلاب اسلامي) و هم اپوزيسيون، امر اجتماعي را معلق كردند و به عبارتي خود اين دو گروه معلق هستند و روي امر اجتماعي مستقر نشدند. از نظر من شريعتي در مرحلهاي كه ميخواهد آسيبشناسي انقلابي كند و توضيح دهد چرا انقلاب لازم است به امر اجتماعي توجه ميكند. اما در مرحلهاي كه ميخواهد استراتژي تغيير را براي جامعه بگويد، به امر اجتماعي توجه ندارد و استراتژي تغيير را در حوزه انسانشناختي جستوجو ميكند؛ به عبارتي شريعتي مساله را جامعهشناختي ميبيند، اما هنگام راهحل به انسانها توجه دارد. جامعهشناسي به انسان كمك ميكند ازخودبيگانگي را بشناسد؛ زندانهاي انسان را به انسان نشان ميدهد و حتي ميگويد كجاها مقابل اين زندانها مقاومت ميشود. جامعهشناسي اما نميتواند راه آزادي را به شما نشان دهد. از نظر شريعتي جامعهشناسي بيان راهحل نيست؛ بلكه فقط به شما ميگويد كه مساله چيست. اين نگاه 50 درصدي شريعتي به امر اجتماعي است. زماني شريعتي به امر اجتماعي توجه ميكند كه ميخواهد بگويد امر اجتماعي بد است و شما را از خود بيگانه ميكند. اما موقع راهحل از انقلاب فكري و جوهري در جان ما سخن ميگويد؛ راهحلها بيش از آنكه جامعهشناختي باشد، انسانشناختي، عرفاني، وجودي و... است؛ بازگشت به انسان و مفاهيمي مثل اين را مطرح ميكند. اين تعارض، تعارض بين مشكلات و راهحلها، مسائلي است كه ما بايد در نوشريعتي از آن احتراز كنيم. بايد بتوانيم نسبت به امر اجتماعي يك حس مراقبت پيدا كنيم؛ به اين معنا كه بگوييم چيزي داريم، بايد مواظب آن باشيم و آن را بهبود ببخشيم. نسبت ما با امر اجتماعي بايد نسبت مسووليت باشد. در حالي كه آن نگرش انقلاب ذهني، مرادف فروپاشي است و از صفر شروع كردن و اين تجربهاي است كه جامعه ما اغلب داشته است.