الگوي اجتماعيشريعتي
سارا شريعتي
استاد انسانشناسي
مقصودم از الگوي اجتماعي اصلاح ديني در عنوان بحث، اين است كه در ميان پروژههاي متفاوت و متكثري كه در ذيل روشنفكري ديني مطرح ميشود، الگوي شريعتي است كه ميتوان آن را الگوي اجتماعي نامگذاري كرد كه البته الگوي اجتماعي كه در متن پروژه رفرماسيون و اصلاح ديني قرار دارد. بنيادگرايي هم يك مساله است و هم پاسخي به يك مساله. درست است كه بنيادگرايي يك مساله است، اما به نيازهاي مشخصي هم پاسخ گفته است. ظهور و رشد و بقاي بنيادگرايي را بايد تحليل كنيم. تاكيد من بر اين است كه بنيادگرايي كاركردهاي بخصوصي دارد و به همين دليل است كه هر بار سركوب ميشود، خود را بازسازي ميكند. بايد بتوانيم خود كاركردهاي آن را عهدهدار شويم. بديل پديده بنيادگرايي هم لزوما بديلي گفتماني نميتواند باشد، بلكه بايد يك بديل اجتماعي باشد چراكه خود بنيادگرايي در يك بستر اجتماعي رشد كرده است. پرسش اين است كه تفاوت بنيادگرايي با ارتجاع مذهبي ديروز چيست؟ تفاوت اين است كه بنيادگرايي يك ملغمه است؛ هم جرياني است كه راست است و هم از ديسكور چپ استفاده ميكند؛ هم سنتي است و هم ميگويند نهادهاي سنتي دين را دور ميزند؛ گاه به ادبيات محرومان تكيه ميكند، از طرفي لحن ديگرياستيز آن كاملا با راستافراطي همصداست. بنابراين يك پديده نوظهور است و ريشههاي آن را الزاما در آموزههاي عبدالوهاب و ابنتيميه نميتوان جست؛ اگرچه آن ريشهها ما را راهنمايي ميكنند.
تصوير اسلام قرن بيستم، چهرهاي كاملا سياسي و مبارزاتي و در حال جنگ با استبدادهاي داخلي و استعمار خارجي است. برخي گفتند اسلام قرن بيستم رنسانس اسلام است و برخي از روشنفكري در اسلام صحبت كردند. اما اسلام در قرن بيست و يكم با چهره القاعده، داعش، بوكوحرام و طالبان بازنمايي ميشود. تصوير اسلام در قرن بيست و يكم، يك اسلام خشونتگرا، هويتگرا و نصگرا است.
بنيادگرايي ديني كاركردي داشت كه روشنفكري ديني نتوانست آن كاركرد را داشته باشد؛ كاركرد مساله اجتماعي و پيوند با مسائل اجتماعي و مساله مردم است و اين برگ برنده بنيادگرايي بود و به همين دليل بنيادگرايي با پوپوليسم پيوند خورد. در نتيجه در وضعيتي كه جريان اصلاح ديني در كشورهاي اسلامي و كشور ما روز به روز به سمت نخبهگرايي و تخصصي شدن بحثها ميرفت و چهره روشنفكر پابليك افول پيدا كرد و روشنفكران به آكادميسين بدل شدند و حلقه واسط با جامعه از بين رفت، اين بنيادگرايي ديني بود كه اين خلأ را پر كرد و امتياز بيشتري پيدا كرد و ما ديديم كه بعد از انقلاب در ايران انواع پارادايمهاي جديد به وجود آمد (معرفتشناسي، وجودشناسي، هرمونتيك، پستمدرنيسم) و... كه گرايش اصلاح ديني را به سمت خود كشيدند و روز به روز الگوي اجتماعي اصلاح ديني افت كرد.