دليلت كو؟
محسن آزموده
«قيمتها را خودشان بالا بردهاند» «ميگويند اسفناج آهن دارد»، «طرف را بيخود و بيجهت بزرگ ميكنند»، «بين مردم جنگ راه مياندازند»، «مي خواهند ما با هم دوست نباشيم»... جملات و تعابيري از اين دست را همه ما در طول شبانهروز در گفتوگوهاي يوميه ميگوييم و ميشنويم. در تمام آنها يك چيز پنهان است و دقيقا مشخص نميشود، مرجع ضميري است كه اين جملات به آن باز ميگردند، يعني دقيقا معلوم نيست كه دقيقا چه كسي يا كساني قيمت را بالا بردهاند، يا ميگويند اسفناج آهن دارد، كدام فرد يا افراد طرف را بزرگ ميكنند يا بين مردم جنگ راه مياندازند و... كسي هم نميپرسد كه اين افراد كيستند و چرا اين حرفها را ميزنند. احكام و قضاوتها بر زبانها جاري ميشوند، بدون آنكه مرجع آنها مشخص باشد. اين جملات را در فرهنگ عامه حرفهاي بيمبنا ميخوانيم و فلسفه دقيقا از ما ميخواهد كه عليه آنها موضعگيري كنيم. فيلسوف از ما ميپرسد چرا اين سخنان بيپايه و اساس را قبول ميكنيد و چرا براي آنها دليل و مدرك و سند نميخواهيد؟ شايد يك علت آن باشد كه بدين وسيله خود را از زير بار مسووليت خلاص ميكنيم و خواسته يا ناخواسته خودمان را به دست تقدير و سرنوشتي ميسپاريم كه ما را به هر سو كه ميخواهد ميكشد. فلسفه و فيلسوف در برابر، بار مسووليت را بر دوش فرد ميگذارد و از او ميخواهد كه بيمبنا و بيدليل حرف نزند، بدون استدلال و سند و مدرك هم هر حرفي را قبول نكند. اين آموزه اساسي و بنيادين به خصوص در روزگار ما كه همگان در معرض بمباران اطلاعات و دادههاي عجيب و غريب از دهها شبكه اجتماعي و سايت و... هستيم، ضرورت و اهميت بيشتري پيدا ميكند و مانع از درغلطيدنمان به مغاك ميانمايگي ميشود.