دنياي اين روزهاي بهروز غريبپور
اسمهايي كه براي ما انتخاب كردهاند
صدف فاطمي
زندگي اين روزهاي بهروز غريبپور با «اردكلي» گره خورده است؛ فيلمي كه فيلمنامهاش را 25 سال پيش نوشته و امروز، بعد از گذشت حدود يكچهارم قرن، آن را كارگرداني ميكند. با وجود خستگي زيادي كه در نتيجه ساعتها حضور در صحنه فيلمبرداري و كار فشرده هر روزه در جانش است، صدايش ميخندد و در كلامش شور و نشاطي وصفنشدني موج ميزند. ميگويد: «دغدغه اين روزهاي من به پايان رساندن فيلمبرداري فيلمنامهاي است كه 25 سال پيش نوشتم و شرايط ساخت آن سالهاي زيادي فراهم نشده بود. با وجود فشردگي كار، برايم بسيار لذتبخش است كه اثري را كه اين همه سال منتظرش بودم، با موفقيت به پايان برسانم.» صحنهها يك به يك كنار هم قرار ميگيرند تا در نهايت نمايشي دوستداشتني كه بهروز غريبپور سوژهاش را ناب و تازه ميداند، روي پرده سينما شكل بگيرد. اين كارگردان كه اكثر كارهايش روي صحنه تئاتر بوده، سوژه فيلمنامه 25 سالهاش را موضوعي معرفي ميكند كه تا امروز كسي سراغ آن نرفته است: « سوژه اردكلي، اسمهايي است كه همه به نوعي درگيرش هستند و در ايران عده زيادي را دچار عدم اعتماد به نفس كرده. هر كدام از ما نام و شهرتي داريم كه براي ما انتخاب كردهاند و ما هيچ نقشي در آن نداشتيم. در دنياي هنرمندان بعضيها را ميبينيد كه دو اسمي هستند؛ يعني علاوه بر اسم شناسنامه، يك اسم هنري هم دارند. يا مثلا در عالم حرفه و كارشان پسوندهاي نامخانوادگي را حذف ميكنند؛ اين يعني ما جامعهاي بسيار ظاهربين داريم. مردم در پس اسمهاي زيبا تصور شخصيتهاي زيبا و موجه را دارند و اين نوع نگاه، بسياري را قرباني نامهاي مضحك يا نامانوس كرده. قصه اردكلي، حكايت اسمها و دنيايي است كه نامها براي صاحبانشان خلق ميكنند؛ بايرام اردكلي، فرزند يك روستازده كارگر است كه نام اردكلي براي او يادگار نسلهاي پيشين است و زيباييهاي روستايي كه به آن تعلق دارد را تداعي ميكند. اين شهرت براي بايرام كه به ناچار به تهران آمده، تضادهايي ايجاد ميكند و با مصيبتهايي روبرو ميشود كه تا مرز فاجعه پيش ميرود. پدر اردكلي در سكانسي به او ميگويد: اگر رفتارت خوب باشد و انسان درستي باشي، اسمت هم زيبا ميشود.»