من، انكار تو هستم
امير بهاري
وقتي در شهرآورد سال 1379 بين بازيكنان آبي و قرمز درگيري شد، محمد نوازي و حميد استيلي زد و خورد عجيبي با هم داشتند. خيليها از برخورد استيلي تعجب كردند. تصوير صورت مهربان و شخصيت بدون حاشيه او با اين حركت همخواني نداشت. همان سال يكي از رفقاي خيلي پرسپوليسي ما پيگير ماجرا شد و رفت استيلي را پيدا كرد و به اوگفت چنين كاري از شما بعيد بود. استيلي هم برايش توضيح داد؛ شما وقتي بازيكن تيمي مثل پرسپوليس يا استقلال هستيد، طرفدارتان توقعاتي دارد كه شايد با خلقيات شخصي شما همخوان نباشد ولي گاهي اوقات مجبور هستيد آن توقع را برآورده كنيد. راست هم ميگفت چون يادم هست در شهرآورد ديگري ميان پايان رافت (مهاجم پرسپوليس) و پرويز برومند (دروازبان استقلال) اتفاق مشابهي رخ داد. خيلي از هواداران پرسپوليس از پايان رافت شاكي بودند كه چرا مشت برومند را با لگد پاسخ نداده است.
وقتي تصوير خوانده شدن نام پژمان جمشيدي به عنوان كانديداي دريافت سيمرغ را ديدم كه شليك خنده حضار را در پي داشت ياد اين ماجرا افتادم. شايد به خاطر فوتباليست بودن پژمان جمشيدي اين ماجراي بيربط به خاطرم آمد. استيلي براي آن رفتار خشونت آميز نادرست ولي جدي (كه به هيچوجه تمسخر و تحقيري نداشت) دليل قانعكنندهاي داشت. براي من كه در محله كودكيام ديده بودم بر سر بازي پرسپوليس و استقلال كار به چاقو كشي هم رسيده، اين كار استيلي عجيب نبود اما هر چقدر فكر كردم كه همكارانم براي اين رفتار زشت و زننده چه دليلي دارند، عقلم به جايي نرسيد. اگر روزنامهنگاري تندمزاج بلند ميشد و در اعتراض با مشت به صورت يكي از داوران ميزد از اين اتفاق بهتر بود.
همه جاي دنيا قشر روزنامهنگار، پرسشگر و معترض هستند، تندي هم ميكنند اما از راهش. به ياد بياوريد سرمقاله سردبير نيويوركر در فرداي انتخاب ترامپ كه با چه ادبيات صريح و كوبندهاي انتخاب ميليونها هموطنش را به باد انتقاد گرفته بود. گاهي اين گونه است و گاهي هم كشيدن يك كاريكاتور چنين كاركردي دارد. استندآپ كمدينها هم يكي از كارهايشان شوخيهاي خيلي تند با سلبريتيهاست؛ شوخيهايي كه اغلب اشاره به حقايق هولناكي دارد. اما شما كه با كسي شوخي نكرديد. شما حين شنيدن خبري، بلند بلند خنديديد. اگر پژمان جمشيدي بد بازي كرده و به ناحق كانديدا شده است كه خنده ندارد. خيلي هم ناراحتكننده است (پژمان جمشيدي بازيگري با ميانگين قابل دفاع است و ظاهرا در فيلم «سوءتفاهم» خيلي هم خوب بازي كرده). اگر هم نميدانيد عاقبت اين خندهها چه ميشود كمي تاريخ سينماي خودمان را مطالعه كنيد و ببينيد چرا امروز اينجا هستيم.
با تمسخر و تحقيرِ (به جاي تحليل) فيلمفارسيها، موفقترين جريان سينمايي بخش خصوصي تاريخ سينماي ايران، ناديده گرفتهشد و حالا 40 سال است در به در اين هستيم يكي مثل فردين پيدا كنيم كه روي پرده سينما تلو تلو بخورد و آواز بخواند شايد سينما رونق گذشتهاش را پيدا كند. ناديده گرفتن و تمسخر جريان موسيقي كوچهبازاري يا آهنگسازان و خوانندگان همين فيلمفارسيها منجر به حذف بخش مهمي از تاريخ موسيقي اين سرزمين شده است. با اين همه حذف و تمسخر و انكار، حالا چند نفر جواد يساري گوش ميكنند و چند نفر آن اجراهايي را كه تحليل پارتيتورهاي پيچيدهشان اعتباري بر گُرده نويسندهاش بود؟ اگر آن روزنامهنگار و آن مخاطب به اصطلاح فرهيخته مرعوب آن استاد سهتار نواز نشده بود، شايد الان وضعيت موسيقي پاپ ايران اين نبود. شايد اگر به هر جرياني به اندازه خودش احترام ميگذاشتيم و مهمتر از آن به هر چيزي كه مردم دوستش داشتند جدي ميپرداختيم، وضعيت سينما اين نبود. هنر عامهپسند در تاريخ معاصر ايران همواره در معرض تمسخر، توهين و انكار بوده است. روال «عدوي تو نيستم من، انكار توام!» بوده و هست و ظاهرا اين مساله خواستهاي حكومتي بوده است. شاهدش اينكه راديو (رسانه دولتي) تا اوايل دهه 1350 از پخش ترانههاي كوچه بازاري خودداري ميكرد. نميخواست چيزي كه مردم ميخواهند را به آنها بدهد، ميخواست مردم را به زور وارد بهشتِ فرهيختگي كند!
كسي كه در جشنواره كن يا برلين گوجه و تخممرغ بر پرده ميزند، منتقد جدي كارگرداني است كه توقعش را برآورده نكرده است. او تمسخر نميكند، خواسته زيبايي شناسانهاش برآورده نشده و خشمگين است. اگر معتقديد پژمان جمشيدي راه را اشتباه آمده است بنويسيد، بنويسيد و غلطهايش را به او گوشزد كنيد. اگر هم كه سوار موج پر هيجان فيلم ديدن در سينماي رسانه شديد، حالا كه عقدهگشاييها انجام شده است، مرد (يا زن) باشيد و از پژمان جمشيدي به شكل صنفي عذرخواهي كنيد.