جشنواره مدعي دموكراسي
امير پوريا
با اتمام جشنواره فيلم فجر، هر سال اعتراضهاي فراواني به آراي داوران صورت ميگيرد. نه نگارنده و نه خواننده اين يادداشت بدون شك رغبتي به تكرار اين بازيها و احيانا برشمردن حق و ناحق ميان آنها ندارند. واقعيت اين است كه در اين واكنشها به جز يك مساله كلي، بقيه گلايهها ميتواند به ادعاي هر سينماگر مبني بر كمال كار خود برگردد و اعتباري نداشته باشد. سازندگان بدترين فيلمهاي يك دوره هم تصور كنند قامت ابداع و خلاقيت سينمايي را رشيدتر كردهاند و متوقع تحسين باشند. اما آن مساله كلي يعني گرايش به آنچه همسو با نگاه رسمي است، همواره عارضه تاريخي جشنواره فجر بوده و معترضان به بازتابهاي كنوني آن، خوب است كانديدا نشدن سوسن تسليمي براي سه نقش با ويژگيهاي روانشناختي پيچيده در «شايد وقتي ديگر» آقاي بهرام بيضايي و جايزه بهترين فيلم به «پرواز در شب» مرحوم رسول ملاقليپور در حضور فيلمهاي تاريخسازي چون «ناخداخورشيد»، «اجارهنشينها»، «شبح كژدم»، «خانه دوست كجاست»، «شير سنگي» و «طلسم» را به ياد آورند! مشكل اين نيست كه ما اين جشنواره دولتي را با جشنوارهاي مبتني بر معيارهاي هنري اشتباه گرفتهايم؛ مشكل اين است كه مديران تمامي دورههاي آن، شعار دموكراسي و در نظر داشتن ملاكهاي زيبايي شناختي سر دادهاند و هيچگاه صراحت و شهامت نداشتهاند كه وجه ترويج خواستههاي رسمي را به منزله ستون اصلي بناي جشنواره خود معرفي كنند.
امسال و در سي و ششمين جشنواره فيلم فجر، داوران با حضور فيلم «تنگه ابوقُريب» گريزراه بسيار مناسبي داشتند. سازنده آن بهرام توكلي به واسطه فيلم خلاقانه «اينجا بدون من» و هواداران متفاوتنمايي كه چند فيلم ديگر او را هم مهم تلقي كردند، لزوما همسنخ فيلمسازان به اصطلاح ارزشي به حساب نميآمد. فيلم جنگي او نيز با وجود شعارهايي در لابهلاي ديالوگها (از جمله در بحث از شيميايي زدن عراقيها و پرهيز ما يا تعابير نوشتههايي كه در پايان ميآيد و يكباره همهچيز را جمعبندي ميكند) به طور طبيعي از جنس فيلمهاي شعاري رايج از كار درنيامد. هرچند جشنواره فجر در همين سال 90 با اهداي جايزه بهترين فيلم به دو فيلم «گيرنده» (كه رساندن نامههاي مردم به رييسجمهور وقت را همچون يك عمليات نجات آسماني تصوير ميكرد) و «روزهاي زندگي» (كه استتار يك زن از تيررس نيروهاي كمينكرده عراقي را بارها با افكندن يك پتو بر سر او پرداخت ميكرد)، نشان داده كه اين سالها هم مانند دهه شصت از تاييد نكردن فيلمهاي اصيل و تحسين فيلمهايي تا اين حد شعاري كه به همين زودي كسي آنها را به ياد نميآورد، هيچ ابايي ندارد. آن هم در حالي كه همان سال، عميقترين فيلم جنگي دهه اخير ما «ملكه» هم در جشنواره حاضر بود.
اما «ملكه» به مذاق نگرش رسمي خوش نيامد. در پخش تلويزيوني، بخشها و ديالوگهايي از آن را كه در درست گرا دادن ديدهبان براي پرتاب گلوله به سمت عراقيها ترديدي مطرح ميكرد، سانسور كردند. برچسب فيلم «ضدجنگ» بر آن زدند و در نهايت با وجود آنكه محصول نهادي دولتي بود، در صف نورچشميها قرار نگرفت. برعكس، در مورد «تنگه ابوقُريب» چنين اتهاماتي به فيلم وارد نشد. نمايش درد و محنت مردم و رزمندههاي مواجه با حمله غافلگيركننده ارتش بعث و به ويژه به كارگيري سلاح شيميايي، در نهايت به نظر حضرات، فيلم را ضدجنگ جلوه نداد. قابل پيشبيني بود. فيلم با نمايش صميميت و شوخيهاي بين چهار رزمنده و يك فرماندهاي كه نام و بازيگرشان را ميشناسيم، با قرار دادن يك پسر نوجوان شاهد دلاوريهاي آنها كه نمايندهاي از خود تماشاگر اين دوران است و فرمولي بسيار نخنماشده در فيلمهاي حادثهاي و در رده كليشهها، فضايي ميآفريند كه شبيه شخصيتهاي قراردادي قسمت شعارزده سينماي جنگي ما نميشود. اما در نهايت با برش ناگهاني سير وقايع و فقط با نمايش شهادت سه رزمنده و دچار موج انفجار شدن چهارمي، شبيه همان اداي روشنفكرنمايانه سينماي مدعي تفاوت ميشود كه پادرهوايي روايت و پايان خود را با اين جمله توجيه ميكنند: «فيلم برشي از زندگي بود!» اينكه چند سكانس درخشان به لحاظ طراحي و ميزانسن و گريم و جلوههاي ويژه خلق كنيم، البته ميتواند جايزه كارگرداني به لحاظ تكنيكي، نوش جان فيلمساز كند. اما اتمام فيلم به شيوهاي كه انگار مثلا بودجه توليد تمام شده (اتفاقي كه براي چنين تهيهكنندهاي البته هرگز روي نميدهد) و ناچار بودهاند روايت را «جمع كنند»، نميتواند فيلم كاملي خلق كند. در متن پاياني هم با صفات ستايشآميز، اغراقهايي را كه نميخواستيم در خود فيلم جاري كنيم تا ضعف آن تلقي شود، به خدمت ميگيريم و پسند نسبي سينمادوستان واقعي و دور از پسند رسمي، موجب ميشود فيلممان و تاييد آن، امتداد همان تاييد فيلم-الگوهاي مورد سفارش بدنه دولتي و وراي آن، به نظر نرسد.