پديدهاي به نام علي دهباشي
احمد جليلي
دهه پنجاه بود كه با ميركسرا حاج سيدجوادي آشنا شدم كه شاعري خوش ذوق بود و سري پر شور داشت و در پي گرفتن امتيازي براي يك مجله ادبي. در دهه ۶۰ مرا با علي دهباشي آشنا كرد به عنوان سردبير كلك و ميگفت اين سردبير با كمك دفترچه تلفن راهنمايش، با همه ايرانيان سرشناس در حيطه ادب و هنر در سراسر جهان آشناست و به راحتي كلك را سامان ميدهد و كاري ميكند كارستان. علي دهباشي در آن زمان جواني بود لاغراندام با چشماني جستوجو گر، از پشت عينكي با دوره قهوهاي. و كسي چه ميدانست كه او، به يكي از معروفترين عاشقان فرهنگ ايران بدل خواهد شد. معاندان، نميگذاشتند صاحبامتياز و سردبير كلك، آب خوش از گلويشان پايين رود. و امير كسرا را - كه صاحب امتياز كلك بود - نسبت به ادامه همكاري بدگمان ميكردند و چون هر دو به من لطف داشتند، پادرميانيام و صحبت با كسرا كارگر ميافتاد و كار ادامه مييافت. يك بار از سفر آمدم و كسرا گفت كه با سردبير به هم زديم و كلك را به ديگران سپردم. كار از كار گذشته بود؛ همان طور كه فكر ميكردم، كلك در نيمه راه خشكيد و علي با بخارا بازگشت و چه خوب و پر و پيمان. علي بيترديد عاشق است و در اين راه چند بار از پا افتاده، و هر بار چون ققنوس از ميان خاكستر خويش برخاسته است. يك بار كه غارت شده و از پا افتاده ديدمش، استوارتر از هميشه برخاست و اين كارنامه باورنكردني اوست با كلك و بخارا و سمرقند و دهها كتاب. مجموعا بيش از يك كتابخانه بزرگ و هزاران شب و صبح بيمانند، با ياد و بزرگداشت گلچيني از بزرگترين بزرگان ادب و هنر ايران و جهان كه اگر همت او نبود، يادشان اينچنين نميماند. علي دهباشي بيگمان پديدهاي است در فرهنگ و ادب معاصر كه با سينهاي سرشار از عشق و آزرده از فضاي چاپخانه و هواي تهران در خدمت ايرانشناسي و فرهنگ، بيدفتر و دستك كه لازمه اين كار بزرگ است. كاري كه بايدتوسط نهادي با بودجه و امكانات بسيار و گروهي كارآزموده به انجام برسد او به تنهايي انجام داده است. خستگي نميشناسد و توان و ديد و دانشي نادر دارد. كارنامهاش بزرگ و سترگ است و در پهنه ايرانشناسي و زبانفارسي نامي پرآوازه و آشناست. اين مختصر، كافي براي اداي دين به او نيست. بايد بيشتر نوشت. اما گفتهاند كه مشتاقان، فراوانند و فضا و فرصت اندك. براي علي سلامتي و شور بيشتر آرزو ميكنم.