از شگردهاي سردبيري
عبدالحسين آذرنگ
رمز موفقيت علي دهباشي در انتشار مداوم و پيگيرانه نشريههاي فرهنگي و با همكاري عدهاي پرشمار از اهل قلم در چيست؟ رواست كه استادان روزنامهنگاري و تاريخنگاران مطبوعات به اين پرسش پاسخ بدهند، نه من كه روزنامهنگار نيستم، پژوهشگر سادهاي هستم كه از اواسط عمر مجله كلك و سپس از آغاز انتشار دوماهنامه بخارا تاكنون، با اين دو نشريه كه سردبيرياش با علي دهباشي بوده است، همكاري قلمي داشتهام. بارها و بارها كساني به من مراجعه كرده و توقعاتي از دهباشي را در ميان گذاشته و خواستهاند پادرمياني و انتظارات آنها را برآورده كنم. از زبان من كه اين پاسخ را ميشنيدند «سالهاي سال است نه دهباشي را ديدهام و نه حتي با او گفتوگوي تلفني داشتهام»، با حيرت و ناباوري و بدون استثنا حتي يك مورد...
مطلبي به اين مضمون گفتهاند: «ولي اسم تو در همه شمارهها هست، چه طور ممكن است دوست نزديك او نباشي؟» من هم پاسخ ثابتي را با اين واژهها، تكرار كردهام: « كساني مانند من هم هستند كه با نشريه همكاري ميكنند، نه با صاحب نشريه.» شماري اين پاسخ را نپذيرفتهاند، يا شايد باور نكردهاند، يا پنداشتهاند كه ميخواهم طفره بروم، از زير بار شانه خالي كنم و شفيع آنها نباشم، اما عين حقيقت را، دستكم از ديد خودم، گفتهام. اگر شما اهل تحليلهاي روانشناختي باشيد، ميتوانيد از اينگونه برخوردها و پرسش و پاسخها شناختي از روحيات و منش افراد را به دست آوريد. خواهيد ديد كه شماري حاضر نيستند از پيشداوريهايشان دست بكشند. حاضر نيستند به پاسخ شما خوب گوش بدهند و بكوشند آن را درك كنند. حاضر نيستند از كليشههاي ذهني و از هنجارهاي رايج دور شوند. اگر تلاش كنيد كه مفهوم «مرگ مولف» را باز كنيد، دامنه معنايي آن را توضيح بدهيد و بخواهيد كه آثار را از پديدآورندگانشان، يا كلك و بخارا را از سردبيرش، جدا كنند، سعيتان به جايي نميرسد كه نميرسد. اين بليه آيا روزي از مردم، از جامعه روشنفكري، از نخبگان فكري ما دور خواهد شد يا نه، پرسشي است كه شايد شما هم مانند من آرزو كنيد كه روزي پاسخ آن آري باشد. مدتي پيش دوستي اين خبر را به من داد: «در مجلس بزرگداشت ... علي دهباشي هم سخنراني كرد و ضمن گفتههايش جمله بسيار محبتآميزي درباره يكي از نوشتههاي تو گفت». بعد رو كرد به من و پرسيد: «مثل اينكه شما خيلي با هم دوستيد؟»گمان ميكنم يكي از دلايل موفقيت علي دهباشي در سردبيري نشريه را ميتوان از همين جمله آن دوست دريافت. دهباشي اين توان را به تجربه و به ياري شم حرفهاي خود كسب كرده است كه حساب كار و همكاري را از دوستي و دوستبازي جدا كند. شايد دهباشي خيليها را دوست نداشته باشد، يا نخواهد با آنها مناسبات دوستانه برقرار كند، اما در و پنجره نشريهاش را به روي همكاري با آنها نبسته است. او اين هوش و دورنگري حرفهاي را دارد كه آخر كار آنچه برجا و به يادگار ميماند، نشريه پرباري است با همكاري طيف گستردهاي از همقلمان و همكاران و بهرغم ديدگاهها، نگرشها، سليقهها و سلوكها و همه ويژگيهاي شخصيشان. اميدوارم جمله زير حمل بر تعريف و تعارف، يا بياني خلاف مكنون واقعيام تلقي نشود: «شايد اين دهباشي است كه ميتواند امثال ما را تحمل كند، نه ما».
يكي از درسهايي كه از استاد بزرگوارم شادروان ايرج افشار آموختم و هرگز آن را از ياد نخواهم برد، براي شما نقل ميكنم. خيال ميكنم عصاره زندگي استاد ايرج افشار را بتوان در دو چيز خلاصه كرد: «ايرانشناسي» و «اطلاعرساني فرهنگي به همگان، بهويژه فارسيزبانان و فارسيدانان ايرانپژوه». طي سالهايي كه از نزديك شاهد بودم، متوجه شدم استاد افشار به سمت هر كسي كه در آن دو حوزه فعاليت ميكرد، فروتنانه ميرفت، بدون آنكه با عقيده و سليقه او كاري داشته باشد. شمار فراواني ـ نميدانم چقدرـ از هر سنخي كه به اين دو حوزه دلبستگي داشتند، با او همكار، دوست و آشنا شدند، يا در مراوده و مكاتبه و تماس مستقيم و غيرمستقيم قرار گرفتند. او نقطه كانوني دايرهاي بود كه نميخواست كسي كه با كارهايش در اين دايره قرار ميگيرد، يا ميتواند قرار بگيرد، از اين دايره بيرون بماند. اين منش و روش استاد ايرج افشار ميتواند براي هركسي كه به رشد و توسعه فرهنگي، علمي و پژوهشي به راستي علاقهمند است، الگو باشد. شايد علي دهباشي هم با اين ويژگي كممانند استاد افشار به خوبي آشنا باشد. در هر حال و هر چه هست، آرزو ميكنم او با تداوم انتشار بخارا و ديگر تكاپوهاي فرهنگياش در راه پيشرفت و اعتلاي فرهنگ ما تا توان دارد بكوشد. تا او به اين كوشش ادامه ميدهد، من و امثال من نه با شخص او كه با تقلاي درخور ستايشاش همراه خواهيم بود، چه ما را خوش بدارد و چه ندارد.
مهر 1399