درباره مجموعه داستان «ليتيوم كربنات»
تنهايي شبحوار
ليتيوم كربنات
بهاره ارشد رياحي
انتشارات بوتيمار
چاپ 1393
مرضيه صادقي/ مجموعه داستان «ليتيوم كربنات» نوشته بهاره ارشدرياحي را انتشارات بوتيمار منتشر كرده و امسال روانه بازار كتاب شده است. عكس روي جلد كتاب، قرصي شكسته است كه روي جلد را به خود اختصاص داده است؛ از همان ابتداي ورق زدن كتاب و مشاهده اين عكس و نام مجموعه به نظر ميرسد به مجموعهاي هماهنگ با اين نام و عكس روبهرو خواهيم شد. به دليل وجه مشتركي كه در بيشتر داستانها حاكم است به حلقه مشترك بين آنها توجه ميشود. داستانهايي كه با ماجراي خود نشان ميدهند با زندگياي روبهرو هستيم كه به قرص وابسته است و قرصي كه تحمل اينبار را ندارد و خرد شده و آن چند تكه بودن و چند تكه شدنش هم گوياي رابطه شخصيتها و فضاي موجود و نوع زندگي داستانهاي كتاب است؛ كتابي كه با 12 داستان كوتاه، هماهنگ با اين طرح اوليه خواننده را به دنياي پارهپاره و ازهمگسيخته خود پرت ميكند؛ داستانهايي در موقعيتهاي مختلف، شخصيتهاي جورواجور، مكانهاي آشنا و ناآشنا، از كوچك و بزرگ، نوزاد و جنين، پير و جوان كه در همگي يك حلقه واسط و مشترك وجود دارد؛ رشتهاي كه همه را با هم مرتبط ميكند: مرگ و تنهايي.
شايد براي همين است كه در ابتداي كتاب هم ميخوانيم نويسنده اين مجموعه را به «تنهاييهاي» خودش تقديم كرده است؛ تنهايياي كه شبحوار بر بيشتر شخصيتهاي داستانها سايه افكنده و دست از سر آنها برنميدارد و مرگي كه يقه شخصيتهاي هرماجرا را گرفته و ول نميكند. حتي آن جنيني كه قرار است آيندهاي داشته باشد (در داستان «من، تنها مادري هستم كه لبخند نميدانم».) او هم با مرگ پيوند ميخورد و از دست ميرود و قبل از اينكه پا به جهان بگذارد به كام نيستي ميرود. حضور مدام مرگ، قبر، مريضي و قرص خوردن، سردرد و بيخوابي، تنهايي و عدم درك، نبود رابطه و درد ناشي از تنهايي همه را در خود گرفته و ول نميكند. انگار جامعهاي به تصوير كشيده ميشود كه كسي را ياراي دور ماندن از اين چرخه نيستي نيست حتي نوزاد و جنيني كه قرار است به دنيا بيايد اما آنها هم از حضور مرگ در امان نيستند و به كام آن ميروند و به اين فضاي نيستي و فناشدگي تن ميدهند. حتي اين خصيصهها در انتخاب نام داستانها هم به كار رفته است و از نامهايي چون قبر، قتل در يك شب برفي، پل معلق، كامواي خوني يا قرص خواب استفاده شده است.
تصويرهاي زيبا و توقف در زمان براي به تصوير كشيدن و عينيت بخشيدن به تك تك حس شخصيتها ديگر وجه مشترك داستانهاست. گويي در جايي همهچيز از حركت باز ميماند تا خواننده بتواند در حس و حال اين شخصيتها همراه و با لحظات آنها همدل شود. پرداختن به ريز ريز لحظههاي حسي و بازگشودن آنها خواننده را درگير مسائل عاطفي شخصيتهاي داستان ميكند. تلخي مرگ و اندوه تنهايي در همه داستانها سايه افكنده و انگار گريزي از آن نيست. حتي در داستان پستمدرن «انگار دورج- كامواي خوني» كه نويسنده براي ادامه داستان با خود و شخصيتهاي داستان كلنجار ميرود و در ادامه با راوي همصحبت ميشود، سايه مرگ و ناگريزي از آن حضور دارد. در اين داستان از شيوههاي غير مرسوم استفاده شده و جاهايي با فلش خواننده را به سطرهاي بعدي رجوع ميدهد يا با ضربدر بزرگي كه در قسمتي از متن كشيده شده، انگار اين متنها هم راهي غير از نديده گرفتن و از بين رفتن ندارند. انگار در همه جا گرد مرگ پاشيدهاند و غير از آن راه گريزي نيست. مرگ زودتر از آنچه قرار است بيايد، آمده است.
در نام كتاب هم ابتكار جالبي به كار برده شده و از يكي از كلمههاي داستاني به نام «سردرد، زير چراغهاي روشن شب» گرفته شده است. در اين داستان نام خود نويسنده هم حضور دارد و يكي از شخصيتهاي داستاني است. انگار نويسنده ابايي ندارد خودش هم چون يكي از شخصيتهاي داستان مورد كنكاش قرار گيرد و با ديگر عناصر داستاني پيوند بخورد و با داستان پيش برود.