هنوز 10 سال از نظريه «پايان تاريخ» فوكوياما نگذشته بود كه برجهاي سازمان تجارت جهاني، نمادهاي ليبراليسم (شما بخوانيد سرمايهداري) فرو ريخت. اين فروريختگي به لحاظ عيني باعث و بهانه حضور امريكا در افغانستان شد كه هنوز هم از آن رهايي پيدا نكرده است، اما به لحاظ نظري هم دگرگونيهايي به وجود آورد. هم پديده بنيادگرايي بيشتر مورد توجه قرار گرفت هم اين نكته كه در جنگ با دولت «بدونِ آدرس برگشت» چه بايد كرد؟ از ديگر تبعاتِ اين اتفاق يكي انگاشتن بنيادگرايي با اسلام و در نتيجه اسلام با خشونت توسط پروپاگانداي غرب بود. اما نه بنيادگرايي معادل اسلام است و نه تنها در اسلام اين خوانش از دين وجود دارد. همين يكي دو سال پيش جنايتهاي بوداييان ميانمار را عليه مسلمانان آن منطقه شاهد بوديم، جنايتهايي كه توسط افراطيون بودايي صورت گرفت تعجب بسياري را برانگيخت، چراكه بوديسم را يكي از روامدارترين ايدئولوژيهاي بشري ميدانستند. اين اتفاق نشان داد كه خشونت و افراطيگري كه به نام اديان انجام ميشود شايد هيچ ربط و نسبتي به متن مقدس نداشته باشد. بعضي در اين ميان معتقدند كه بنيادگرايي اساسا يك جنبش اجتماعي است و براي فهم آن بايد به بستر و زمينه اجتماعي آن توجه كرد. «احسان حميديزاده»، جامعهشناس دين و عضو هيات علمي دانشگاه شيراز، به تازگي كتابي منتشر كرده كه از اين منظر به سه گروه بنيادگرا در اديان ابراهيمي ميپردازد. او در كتاب جامعهشناسي بنيادگرايي كه توسط «پژوهشكده فرهنگ، هنر و ارتباطات» منتشر شده است، سه جنبش «هارديم» از يهوديت، «اكثريت اخلاقي» از مسيحيت و «طالبان» از اسلام به واسطه اثرگذاري آنها در عرصه اجتماعي را انتخاب و بررسي كرده است. حميديزاده معتقد است كه بنيادگرايي يك پديده مدرن است كه از دل مدرنيته بيرون آمده است و يكي از ويژگيهاي مهم آن مخالفتي است كه با مدرنيته براي حاشيهسازي دين دارد همچنين گزينشگري كه از تكنولوژي انجام ميدهد. در ادامه گفتوگويي كه با او به مناسبت نشر اين كتاب انجام دادهايم را مطالعه ميكنيد.
شما به عنوان جامعهشناس هر پديده انساني را از منظر جامعهشناختي آن ميببينيد، مانند همين بنيادگرايي كه موضوع كتاب شماست. اما خب بنيادگرايي را از زواياي ديگري هم در علوم انساني مورد بررسي قرار ميدهند، اگر بخواهيد كمي از تحقيق خود دور شويد، به مولفههاي جامعهشناختي در برابر ديگر مولفهها چه وزني ميدهيد؟
توجه به پديده بنيادگرايي در علوم انساني سابقه زيادي ندارد، با اينكه اين پديده با همين نام نزديك به 110 سال است كه پديدار شده است؛ اما كمتر از 50 سال است كه اين موضوع مورد توجه متفكران علوم انساني و اجتماعي قرار گرفته است. اين پديده ابتدا به عنوان يك موضوع در رشتههاي مطالعات دين مورد توجه قرار گرفت و بعد از چندي كه گروههاي بنيادگرا با تكنيكهاي تروريستي فعاليتهايي را آغاز كردند در عرصه مطالعات امنيت و علوم سياسي راه پيدا كرد. تقريبا جامعهشناسي ديرتر از بقيه رشتههاي علوم انساني به اين پديده پرداخته است. در واقع تعداد اندكي از جامعهشناسان در دهه 70 ميلادي به اين پديده پرداختند كه شاخصترين آنها هراير دكميجيان بود و تا دهه 90 ميلادي كه پروژه مطالعه بنيادگرايي در دانشگاه شيكاگو آغاز شد از وجود اين پديده در مطالعات جامعهشناختي خبري نبود.
شما از ميان گروههاي بنيادگرا، سه گروه را از مسيحيت، اسلام و يهوديت انتخاب كرديد، ميان گروههاي بيشماري كه وجود دارد چرا اين سه گروه را انتخاب كرديد؟
نكتهاي را كه پيش از پاسخ به اين سوال بايد اشاره كنم آن است كه اين كتاب بخشي از پاياننامه دكتراي من است و زماني كه من از پاياننامهام دفاع كردم گروه داعش تازه فعاليتهايش آغاز شده بود. اما در پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه اين سه گروه هم تقريبا در زمانهاي مشابهي و با زمينههاي نسبتا مشتركي ظهور پيدا كردند و در يك بازه زماني مشخص يعني دو دهه ابتداي دهه 80 تا انتهاي دهه 90 قرن بيستم جزو اثرگذارترين و مطرحترين جنبشهاي بنيادگرا در دين خودشان بودند و همچنين داراي اثرگذاري اجتماعي سياسي بسيار چشمگيري بودند.
چرا به گروههاي بنيادگرا در اديان شرقي مانند بوديسم توجه نداشتيد؟
علت نپرداختن به بنيادگرايان در اديان شرقي كه مهمترهاي آن در هندوييسم مشاهده ميشود؛ جداي از محدوديتهاي تحقيق، عدم برخورداري اين اديان از كتاب مقدسِ يكسان و ثابت است. در واقع يكي از دلايل مهم پرداختن من به بنيادگرايي در اديان ابراهيمي محوريت كتاب مقدس در شكلگيري اين جنبشها است؛ به معناي ديگر خوانشي كه هر يك از اين گروهها از متن مقدس دارند استراتژي، تاكتيك و شكل مواجهه اين گروهها را با جهان بيرون تعيين ميكند. همچنين مهمترين منبع ايدئولوژي ساز آنها است و حتي آينده اين جنبشها و ماندگاري آنها را تعيين ميكند. البته مقصودم اين نيست كه عدم برخورداري از متن مقدس ثابت به معناي عدم شكلگيري بنيادگرايي است اما اين عدم برخورداري در بسياري از حيطهها پيروان را دچار سرگرداني ميكند. همچنين تنوع و اثرگذاري اين بنيادگرايي در مقايسه با اديان ابراهيمي كمتر است.
نسبت ميانِ بحرانِ هويت و بنيادگرايي چيست؟
بنيادگرايي در تمامي طول تاريخ بشر وجود داشته است؛ اما در سالهاي پاياني قرن 20، به عنوان منبع هويت، به طور اعجابآوري نيرومند و اثرگذار جلوه كرده است. در واقع بنيادگرايي ديني واكنشي است تدافعي در برابر سه تهديد بنيادي كه در پايان هزاره، در تمامي جوامع، اكثر انسانها آن را حس ميكنند. واكنش عليه جهانيشدن كه خودمختاري نهادها، سازمانها و نظامهاي ارتباطي موجود در محل زندگي مردم را مضمحل ميسازد. واكنش عليه شبكهبندي و انعطافپذيري كه مرزهاي عضويت و شمول را تيره و تار ميكند، روابط اجتماعي توليد را فردي ميكند و موجب بيثباتي ساختاري كار، مكان و زمان ميشود. بنابراين گروههاي بنيادگرا براي كسب يك هويت جديد به قول كاستلز در جامعه گسسته اطلاعاتي شكل ميگيرند. و به وجود آمدن اين گروهها به عنوان منابع هويت از طريق گسستن از جوامع مدني و نهادهاي دولتي مقدور ميشود. چون برخلاف جوامع مدني تمايزيابي دروني ناچيزي دارند. در واقع، نيرو و توانايي آنها در تامين پناهگاه، تسلي، آرامش و قطعيت است.
به لحاظ جامعهشناختي چگونه ميتوان همزمان بنيادگرايي در صدر اسلام مانند خوارج و پيوستن مردماني از اروپاي غربي به داعش را توجيه و تئوريزه كرد؟
من در اين كتاب با ارايه شاخصهايي در مورد يك جنبش بنيادگرا پاسخ به اين سوال را دادهام. طبق ويژگيهاي 9گانهاي كه براي يك جنبش بنيادگرا تعيين شده است؛ خوارج در صدر اسلام يك گروه بنيادگرا به حساب نميآيد. بنيادگرايي يك پديده مدرن است كه از دل مدرنيته بيرون آمده است و يكي از ويژگيهاي مهم آن مخالفتي است كه با مدرنيته براي حاشيهسازي دين دارد همچنين گزينشگري كه از تكنولوژي انجام ميدهد. خوارج با اينكه با برخي از گروههاي بنيادگرا شباهتهايي دارد اما يك گروه بنيادگرا به حساب نميآيد. در واقع خوارج بيشتر شبيه به گروههاي تندرو و راديكال است اما لزوما هر گروه بنيادگرايي راديكال و تندرو نيست كه باز در مورد چرايي آن در اين كتاب بحث كردهام. به معناي ديگر خوارج و داعش به لحاظ ماهوي هيچ شباهتي با هم ندارند.
نسبت بنيادگرايي و خشونت چيست؟ آيا الزاما هر انديشه بنيادگرايي خشونتطلب است؟
بعد از يازده سپتامبر اين نسبت يعني بنيادگرايي و خشونت و همچنين بنيادگرايي و اسلام راديكال شكل گرفت كه غلبه رسانهاي در تبيين پديده بنيادگرايي در ايجاد اين نسبت بياثر نبود. ولي به لحاظ علمي تمام جنبشهاي بنيادگرا روش خشونتآميز را در مواجهه با دنياي بيرون از خود اتخاذ نميكنند. برخي از جنبشهاي بنيادگرا نه تنها شيوه خشونتآميزي را پيش نميگيرند بلكه با وجود برخورداري از تمام ويژگيهاي جنبش بنيادگرا روش گوشهگيرانه را در پيش ميگيرند و ارتباطشان را با جهان قطع ميكنند. يكي از نمونههاي شاخص آنكه در اين كتاب هم به آن پرداخته شده است گروه بنيادگراي هارديم است. يا برخي ديگر حتي براي اثرگذاري شيوههاي دموكراتيك را پيش ميگيرند و تلاش ميكنند با مشاركت در جامعه مدني در انتخابات شركت كنند مانند اكثريت اخلاقي كه در اين كتاب نيز به آن پرداخته شده است. در واقع يكي از اهداف اين كتاب آن است كه نشان دهد نسبتي هميشگي و دايمي بين بنيادگرايي و خشونت وجود ندارد.
بين بنيادگرايي و متن مقدس چه نسبتي برقرار است؟ آيا ميتوان متني را مستعد خوانشهاي بنيادگرايانه دانست و متني را خير؟ بهنظر شما هر متني در بستر مناسب ميتواند به سمت خشونت برود؟
بنيادگرايي اساسا گزينشگرا است، يعني مواجهه بنيادگرايي با متن مقدس مواجهه تفسيري نيست مواجهه گزينشي است. در واقع علم تفسير متون مقدس و مطالعه تحولات انديشه و عمل مذهبي توسط تمامي بنيادگراها رد ميشود، البته در مواردي كه اين تفاسير و مطالعات، نظريات بنيادگرايانه آن را تاييد كند، از آنها استقبال ميكنند. در واقع دشمني شديد با الهيات مدرن و روشها، نتايج و دلالتهاي تفاسير نوين انتقادي از كتاب مقدس يكي از مهمترين ويژگيهاي بنيادگراهاست و به احتمال زياد، تفسير انتقادي از كتاب مقدس يكي از مهمترين عوامل پيدايش بنيادگرايي مسيحي به عنوان اولين شكل بنيادگرايي است. مقصود من آن است بنيادگرايي اساسا به دنبال ارايه تفسيري هماهنگ از متن مقدس بر اساس اصول علم تفسير نيست. بلكه از متن مقدس گزينش ميكند براي رسيدن به اهداف استراتژيكش حتي اگر تنها ارجاعش به متن مقدس فقط يك آيه يا يك داستان باشد.
ميان گروههاي بنيادگرايي كه مقايسه كرديد كه از سه دين ابراهيمي مختلف بودند چه شباهتهايي در بستر شكلگيري، هدف و شيوه عمل دارند؟ تفاوتهاي عمدهشان چيست؟
بنيادگرايان به گذشته (چه به متن مقدس و چه دوران طلايي) به عنوان يك منبع الهام نگاه ميكنند و نه يك برنامهريزي كلي، يا طرح و برنامه، آنها حتي از اتفاقات دنياي جديد و دنياي مدرن برحسب نيازهايشان الهام ميگيرند. همين ارتباط مداوم بين گذشته و حال باعث ميشود؛ گروهي از بنيادگرايان دست به نوعي نظاميگري ديني بزنند، تا به زعم خود مانع از فرسايش هويت ديني شوند و مرزهاي جوامع و اجتماعات ديني را مستحكم كنند و يك جايگزين مناسب براي نهادها و رفتارهاي دنيوي فراهم كند. يكي ديگر از مشخصههاي بنيادگرايان مجزا كردن فضا و يا تامين مكاني مجزا براي افراد خود با رفتارهايي معين و دشمنان مشخص است كه همه افراد موظف به رعايت آنها هستند. اين عمل بنيادگرايان براي اعضا ميتواند دو بعد اصلي داشته باشد؛ 1- محروميت اعضا از جريان اصلي موجود در جامعه 2- مزاياي زندگي كردن در حاشيه. براي نمونه شيوهاي كه هارديم اعضاي خود را از ديگران متمايز ميكند و آنها را در يك حصار مقدس محدود ميكند و خود را به شكل فيزيكي از بقيه اعضاي جامعه جدا ميكند و براي آنها نسبت به ديگران اهميت بيشتري قائل ميشود. همچنين هارديم اعضاي خود را با اصطلاحاتي خاص ميخواند؛ يا روي افراد بيرون از خود (مخالفين) كه معمولا سكولارها و مدرنها را شامل ميشود، از استعارههاي منفي بهره ميبرند. مانند يهوديان بيدين، يا بتپرست كه در اين زمينه با بنيادگرايان اسلامي و مسيحي نيز اشتراك رويه دارند. البته اين اشتراكات بسيار زياد است كه من در بخش پاياني كتاب مفصل به آن پرداختهام و حتي مكانيزمهاي دروني اين جنبشها را نيز مشخص كردهام. اما تفاوت عمده اين جنبشهاي بنيادگرا در استراتژيهايي است كه هر كدام براي مواجهه با دنياي بيرون از خود اتخاذ ميكنند و اين تفاوتها كاملا وابسته به بستر اجتماعي است كه اين جنبشها در آن شكل گرفتهاند.
نظرات جامعهشناسي بنيادگرايي را به نظر شما ميتوان به تاريخ شموليت داد؟
روشي كه من در اين كتاب براي مطالعه جنبشهاي بنيادگرا استفاده كردهام به دنبال چنين ادعايي براي رسيدن به يك تعميم عام نبوده است. اما 9 ويژگي كه من براي مطالعه و تشخيص اين جنبشها استفاده كردهام ميتواند تا حدي ادعاي شمول در تاريخ براي شناسايي چنين جنبشهايي را داشته باشد.
بنيادگرايان به گذشته (چه به متن مقدس و چه دوران طلايي) به عنوان يك منبع الهام نگاه ميكنند و نه يك برنامهريزي كلي، يا طرح و برنامه، آنها حتي از اتفاقات دنياي جديد و دنياي مدرن برحسب نيازهايشان الهام ميگيرند.
يكي از مشخصههاي بنيادگرايان تامين مكاني مجزا براي افراد خود با رفتارهايي معين و دشمنان مشخص است. اين عمل بنيادگرايان دو بعد اصلي داشته باشد؛ 1- محروميت اعضا از جامعه 2- مزاياي زندگي كردن در حاشيه