گزارش نشست نقد و بررسي كتاب «مثنوي آدمها، دفتر پنجم»
در نفي سيطره منطق
نشست نقد و بررسي كتابِ «مثنوي آدمها، دفتر پنجم» اثر هادي جعفري در سازمانِ اسناد و كتابخانه ملي ايران در سالن انديشگاه در تاريخ ۹ بهمن ماه با حضور نويسنده كتاب و منتقدان ناصر مهدوي و رضا بابايي و علي زمانيان برگزار شد. در ادامه، گزارشي اجمالي از اين نشست آمده است.
رد و قبولِ انديشههاي ژرف، در بنياد، رواني است
هادي جعفري، نويسنده و سراينده كتاب در آغازِ اين نشست، كتاب را كم و كوتاه معرفي و تاكيد كرد كه انگيزه سرودنِ مثنوي از روي دغدغهمندي درباره آدمها و لايههاي وجوديشان بود؛ جدا از اينكه چقدر درست است يا نادرست(چه در محتوا و چه در لفظ و واژه و شعر). وي در ادامه به دشواري معرفي اجمالي پرداخت و گفت از آنجا كه اين بحث، چند لايه است و حلقههاي گوناگون دارد، بيانِ اجمالي شايد برداشتهاي متفاوت و خدايي نكرده سوءفهم پيش بياورد. جعفري در ادامه به روشن كردنِ دو عنوانِ فرعي پرداخت و توضيح داد:«موضوعِ اين دفتر، نفي سيطره منطق است، نه نفي منطق؛ آن هم اغلب سيطره بر فضاي آكادمي و روشنفكري و فرهيختگان. عنوانِ فرعي ديگر كتاب، فرآيند دريافتهاي فكري ژرفِ بشري در پرتو پارادايمهاي رواني است و تأكيدم بر واژه «ژرف» است، نه هر فكري. فرآيندِ بده بستانهاي فكري آدمها، در بُن و بنياد، تدريجي و رواني است، نه منطقي و استدلالي. البته پاي منطق و استدلال، خودآگاه يا ناخودآگاه در ميان است اما فرعي است.» او در ادامه توضيح داد كه چرا منطق، در رد و قبول انديشههاي ژرف، نقشِ اصلي را ندارد: «منطق و دليل به لايه سطحي و رويه آدمها مربوط است. منطق، دستش به لايههاي ژرف و زيرينِ آدمها نميرسد.» جعفري ادامه داد كه به هيچوجه نميخواهد فرآيندهاي رواني را جانشينِ منطق كند. بحث، بحثِ تقليل و تحويل نيست. بحث، بحث فرعيت است. منطق در فرآيندِ رد و قبولِ انديشههاي ژرف و عميق، جنبه فرعيت دارد. اي بسا انديشهاي مقبول باشد اما دليلِ استواري ندارد و بر عكس: اي بسا انديشهاي دليلي استوار دارد اما مقبول نيست. منطق، يك مهارتِ ذهني است. برخي اين مهارت را در حد بالا دارند و برخي در حد پايين؛ لذا برخي ممكن است به علتِ توانايي بالا در دليلآوري بر حرفِ نادرستِ خودشان دليلها بياورند. جعفري در پايان بار ديگر اشاره كرد كه منطق، منطق است و هيچ چيزي نميتواند جاي آن را بگيرد؛ اما بحث، اينجا، اين است كه حد منطق را بدانيم و حدِ منطق، سطح انسانهاست و لذا سطحي بودنِ منطق، وصفش است نه لزوما قبحش يا حسنش.
گم شدنِ حقيقت و معرفت و اخلاق
ناصر مهدوي به عنوان نخستين منتقدِ كتاب به شكل و صورت و سبك سرودنِ كتاب پرداخت و يكي از نقاط قوتِ نويسنده كتاب را ذهنِ خلاق و روحِ مواج دانست؛ اما در ادامه توضيح داد كه نفسِ مثنوي بودن، كافي نيست تا اثر، جذاب بماند. مثنوي بايد خيالانگيز نيز باشد. وي در ادامه به محتوا پرداخت و گفت:«مرادِ آقاي جعفري از منطق، روشن نيست. منطق يك ابزارِ قانوني براي درست انديشيدن است. اين منطق و عقل و خرد با اينكه امكان خطا در آن هست اما تنها سرمايه ماست. به نظر ميرسد كه در جاهايي از كتاب، روِيه آگوستيني طي ميشود كه من با آن همدل نيستم. نكته اين است كه اگر اين دارايي منطق و معرفت را نداشته باشيم، دين و ايمان و اخلاق نيز سراغ ما نخواهد آمد.» مهدوي در ادامه گفت:«اگر پديدهها روانشناختي نگريسته شوند، آن وقت ديگر حقيقت گم ميشود و اي بسا سر از خشونتورزي دربياورد. البته نويسنده مثنوي آدمها بارها ميگويند كه مرادم حذف منطق نيست؛ اما براي من روشن نيست كه تكليفِ حقيقت و اخلاق و اراده و اختيار در اينجا چيست. ما با اين چيزي كه در مثنوي آدمها آمده است به جبري كور ميرسيم كه منطق و حقيقت و معرفت، هيچكارهاند. در حالي كه معرفت از وقتي آغاز ميشود كه شما ادعايي را موجه و مدلل ميكنيد و از خود بيرون ميآييد و ديگري برايتان مساله ميشود. يك باور، كافي نيست كه صادق باشد. بايد موجه نيز بشود تا بتوان آن را معرفت دانست.»
ايشان در ادامه به ديدگاهِ ارسطويي نويسنده كتاب ميپردازد و طبعگرايي وي را نقد ميكنند و ميگويند اگر مبنا، طبعِ آدمي باشد، تبيين و جستوجو و ارزيابي را در نطفه خفه ميكند و افزون بر اين، لازمه اين انديشه، اين است كه امكانِ نقد اخلاقي و بازدارندگي در برابرِ خشونتورزان نيست؛ چون هر كسي بنا بر طبع خويش عمل ميكند.
ثم ماذا؟ راهحل چيست؟
رضا بابايي ديگر منتقد كتاب، ضمنِ تاييدِ بسياري از گفتههاي ناصرِ مهدوي، گفت كه قالب شعر براي بيانِ يك انديشه و نظريه، هم مفيد است و هم مضر. مفيد است؛ زيرا براي نهادينه كردنِ يك فكر، نياز است كه در قالبهاي مختلفي بيان شود؛ لذا اينكه نويسنده، يك قالبِ متفاوتي را برگزيده است بايد به ايشان دست مريزاد گفت. اما مضر نيز هست؛ زيرا بيانِ شعري درباره موضوعِ بسيار ظريف و نازك و لغزندهاي مانند نسبتهاي منطق و فلسفه و انسان و روان ممكن است، مشكلات را دوچندان كند. لذا بيانِ گزارههاي كلي و مهيب در مثنوي ايشان(مانند اينكه همه آدمها از فرهيخته و عامي، يك مواجهه واحد در برابرِ منطق و دليل دارند) تعجبانگيز است.
او در ادامه گفت ديدگاهي كه در اين كتاب آمده است تا حدي درست است و در سنتِ ادبي ما رگ و ريشههايي دارد. اين نسبتِ ابژه و سوژه در تاريخ انديشه و فلسفه، مراحل و مدارج و نقدها و كمالاتي داشته است؛ اما در كتابِ مثنوي آدمها، اثري از اين مراحل و مدارج و تدرج نيست؛ اگرچه نويسنده اصلِ موضوع را خوب برجسته و ذهن مخاطب را به خوبي درگير آن كرده است و اين نقصِ ياد شده كتاب، تا جايي است كه از نويسنده كتاب بايد پرسيد كه شما، اين نكته را برجسته كرديد كه بشر در توفانِ طبع و پارادايم و محيط و ... دارد لِه ميشود؛ اما ثم ماذا؟ چه ميخواهيد بگوييد و چه راهحلي داريد؟