از تور تا فرار از مدرسه
علي خدايي
سال 1343 يعني 55 سال پيش كلاس اول رفتم، يادم است مدرسه مرا «روش نو» ثبتنام كرده بودند كه مديريت آن را عباس يمينيشريف شاعر «ما گلهاي خندانيم» به عهده داشت. پدر و مادرم روز اول مهر مرا جلوي در مدرسه بردند اما مدير نه به آنها و نه به ساير والدين اجازه ورود نداد، زيرا برنامهاش براي آن روز برگزاري تور در مدرسه و آشنا كردنمان با محيط بود.
ابتدا سري به كلاسهاي بالاتر يعني از دوم به بعد زديم و عباس يمينيشريف ما را با دانشآموزان اين كلاسها آشنا كرد. همچنين از آنجا كه سيستم آموزشي آن زمان به يك نوبت صبح خلاصه نميشد و ما از صبح تا عصر مدرسه ميرفتيم و غذايمان را هم همانجا ميخورديم، بخشي از تور را به بازديد از غذاخوري و سيستم گرم كردن غذا اختصاص داد. ما هيچكدام قبلا تجربه گرم كردن غذا را نداشتيم، بنابراين در غذاخوري زني كه بعدها ننه صدايش ميكرديم به ما ياد ميداد چطور غذا را گرم و چطور ظرفهايمان را بستهبندي كنيم.
يادم است صبح تا بعدازظهر روز اول مهر به گشتوگذار در دو بخش مدرسه يعني بخش كلاسهاي اول و دو م و سوم و بخش ارشدها كه شامل چهارم و پنجم و ششم ميشد، گذشت. اين تور آنقدر براي ما جذاب بود كه نميخواستيم به خانه برگرديم و وقتي عصر پدر و مادرها را ديديم كه دنبالمان آمدهاند از مدرسه بيرون نميزديم.
به نظرم اين ايده خيلي خوب عباس يمينيشريف براي كلاس اوليها بود كه ما را با مدرسه به اين شكل آشنا كرد، البته بعدها كه بزرگتر شديم ديگه نميخواستيم مدرسه برويم؛ البته عباس يمينيشريف هم حضور نداشت كه ما را به مدرسه جذب كند.
البته پس از آن روز خاطرهانگيز بقيه خاطرات من به فرار مدرسه خلاصه ميشود. من انواع و اقسام برنامهها را براي فرار از دبستان تا پايان دبيرستان امتحان ميكردم، به ويژه در دبيرستان كه با سينما و ورزش آشنا شدم. اينكه بتوانم از مدرسه بيرون بزنم و سينما بروم از هيجانانگيزترين خاطرات من است. در آن سالها با دوستانم پول روي هم ميگذاشتيم و با فرار از مدرسه خودمان را به سالن سينما ميرسانديم تا بتوانيم تمام فيلمهاي روي پرده را ببينيم.