دست انداز
سروش صحت
جلوي تاكسي نشسته بودم و در موبايلم غرق شده بودم. يك دفعه تاكسي تكان شديدي خورد و لرزيد. وحشتزده سرم را بالا آوردم. راننده گفت «ببخشيد... ببخشيد... دستانداز بود.» زني كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت «اين ديگه دستانداز نبود، چاه بود.» راننده دوباره گفت «ببخشيد.» زن گفت: «دستاندازه ديگه... فقط خدا كنه آدم وقتي ميوفته توش، بتونه دربياد.» مدتي سكوت شد بعد مردي كه عقب تاكسي، كنار زن نشسته بود، گفت: «بيزحمت، براي برادر من دعا كنيد.»