مديريت جهادي
حسن لطفي
با رفقا براي شروع كاري مشترك به سازماني رفتهايم كه مدير پا به سن گذاشتهاش تجربه طولاني در مديريت دارد. با آنكه حرفهاي نسبتا خوبي ميزند از اينكه مثل خيلي از مديران آدمهاي روبهرويش را افرادي ساده و پپه فرض ميكند و ديدار كاري را به كلاس نصيحت و انتقال تجربه تبديل ميكند، حس خوبي ندارم. از آن بيشتر وقتي دلگيرتر ميشوم كه شفافيت لحظه به لحظه توي حرفهايش كمرنگتر ميشود. البته توي دلم كمي به او حق ميدهم. آنقدر توي گوشش خواندهاند كه گمان ميكند شفافيت حكم چاقوي زير گلويي دارد كه اگر بپذيريش و به او بله بگويي توي گلوت فرو ميرود . حرفهاش كه به ته ميرسد دغدغه هميشگيام در برخورد با مديران دولتي را به او ميگويم؛ دغدغهاي كه حكايت از نقش فردي يا سازماني شخص دارد. اينكه ما با فرد طرفيم يا با نماينده يك سيستم. سيستمي كه اگر فرد هم نباشد ارتباط قطع نميشود و قول و قرارها سرجاش ميماند. مثل هميشه جواب واضحي نميگيرم. در جامعهاي كه نقش فردي افراد بيشتر از جايگاه سازمانيشان باشد و قانون و مقررات آنقدر قدرتمند و درست نباشد كه با رفتن يكي و آمدن ديگري روابط پايدار بماند، معمولا نميتوان جواب شفافي براي يك چنين سوالهايي پيدا كرد. كمكم آدم نااميد درونم پنجه به صورت شخصيت اميدوارم ميكشد كه آقاي مدير گريزي به سالهايي ميزند كه مديريت جهادي حرف اول و آخر بود. براي خيلي از رفقاي همراهم حرفهاش رويايي است و نميتوانند درست هضمش كنند. ترجيح ميدهند او از مديراني بگويد كه سه هزار، دوازده هزار، بيست هزار ميليارد ريال به جيب زدند و در دنياي بزرگ ميان ميليونها نفر جمعيت دنياي خودشان را در خانههاي لوكس گم كردند. اما من كه عاشق شخصيتهايي مثل شخصيت حبيب رضايي در فيلم آژانس شيشهاي هستم كه وقت رفتن به جبهه با تراكتور بودند و حالا همان را ندارند، دلبسته مديراني هستم كه پاچه بالا ميزنند و دوش به دوش بقيه آجر روي آجر ميگذارند، مثل شهيد عباس بابايي سخاوت و مهرباني را با هم يكي ميكنند و.... جلسه كه تمام ميشود، يكي كه آقاي مدير را ميشناسد از خاطراتش با او ميگويد؛ خاطراتي كه دلم را قرص ميكند هنوز هم مديران به قولي جهادي وجود دارند. راستش را بخواهيد در رديف آدمهايي هستم كه فكر ميكنند تا زماني كه كودكي به دنيا ميآيد خدا به بهبود بندگانش اميدوار است.با اين تفاوت كه اين تولد را كليتر ميبينم. گمان ميكنم تا زماني كه انسانهاي خوب وجود دارند ميتوان به بهبود شرايط جوامع اميدوار بود. خوشبختانه هنوز انسانهاي خوب زيادند.