آنچه خود داشت…
جواد طوسي
حوزه تئاتر در مقايسه با سينماي ما مخاطبشناسي خاص خودش را دارد. اما در تكثرگرايي بي ضابطه و مغشوش حاكم بر فضاي تئاتر معاصر بعضا با استعدادهاي جوان و نيروهاي خلاقي روبرو ميشوي كه با آثار متفاوتشان تو را غافلگير ميكنند. تيم اصلي سه نفره رضا بهرامي (طراح و كارگردان)، مهران رنجبر (نويسنده) و مجيد رحمتي (بازيگر و تنظيم كننده قطعات ضربي، اشعار و شبيهخواني و يكي از طراحان صحنه) در نمايش «كريملوژي» كه براساس طراحي از كهبد تاراج به نام «سه روز عزاي عمومي» نگاشته شده است، از اين ويژگي برخوردارند. در اين آشفتهبازار حاكم بر عرصه نمايش كه به شكل افراطي شاهد متنهاي خارجي و بازيهاي فرماليستي روشنفكرانه در قالب تئاتر ابسورد و مفاهيم نيهيليستي جدا از رئاليسم موجود (حتي در اين موقعيت و مناسبات پارادوكسيكال) هستيم، تلاش كارگردانهايي چون حسين كياني و رضا بهرامي براي استفاده از متنهاي ايراني با ارايه روايتپردازي متفاوت از تاريخ معاصر و برخي آدمهاي پر حرف و حديثش، ستودني است. نكته قابل ذكر و انكارناپذير در شرايط كنوني، خلأ آشكار نمايشنامهنويس ايراني است. با وجود محدود بودن اين حوزه در مقاطع مختلف تاريخي، به هرحال ما در تئاتر قبل از انقلاب افراد شناختهشدهاي چون بهرام بيضايي، اكبر رادي، غلامحسين ساعدي، علي نصيريان، عباس نعلبنديان، اسماعيل خلج، محمود استادمحمد و محسن يلفاني را داشتيم كه عمدتا به نوعي سبكپذيري و مخاطبشناسي در اين زمينه رسيده بودند. اما اين تشخص و دغدغهمندي در طول دوران بعد از انقلاب آنگونه كه بايد تكرار نشد و بيشتر شاهد حضور پراكنده افرادي چون حميد امجد، پري صابري، چيستا يثربي، نغمه ثميني و محمد يعقوبي بودهايم كه روند كاريشان اُفت و خيز و انقطاع داشت. يا نمايشنامهنويس مستعد و پركاري چون محمد چرمشير بيشتر به تجربههاي انتزاعي و فرمگرا گرايش داشته است. در نسل جوان اين سالها محمد مساوات نيز با وجود برخي قابليتهايش، در بند همين بازي فرمي در دنيايي كلاژگونه و جفنگ و جنونآميز است. همچنين محمد رحمانيان با همه نوآوريهايش در پرداختن به دستمايههاي اجتماعي و طبقات شاخص جامعه، از يك جا به بعد شيوه كار و نقطه ديدش را به مسيري گيشهپسند سوق داد تا فروشِ حداكثري اجراهايش را با تركيبي از نوستالژي، اجتماعينگري ژورناليستي و... تضمين كند. در اين ميان، عليرضا نادري استعداد گرانقدري بود كه از مقطعي با توجه به حادثه ناگوار از دست دادن فرزندش، به انزوا كشيده شد و چند سالي است كه فعاليت تازهاي ندارد.
اما مهمترين ويژگي قابل دفاع نمايش «كريملوژي» رضا بهرامي كه اخيرا اجرايش (با وجود استقبال زياد) خاتمه يافت، تركيب ظريف و هوشمندانه سبكها و گونههاي مختلف نمايش ايراني در طول تاريخ معاصر، اعم از تعزيه، شبيهخواني، نقالي، روحوضي، بحر طويل و پيشپردهخواني است. انگار كه اين گروه سه نفره با ذوق و خوش فكر درصدد برآمدهاند تا با روايتي مدرن، اداي دين مشتركي نسبت به «نمايش در ايران» و قالبهاي بياني شكل يافته در تاريخ معاصر (به ويژه فرهنگ عامه) كه در شُرُف فراموشي و محو شدن از صحنه هستند داشته باشند. از اين جهت، نمايش «كريملوژي» در عين حال يك كار پژوهشي در عرصه تئاتر اين مرز و بوم است كه با لحني روايي و آميخته با طنز و هجو (در قالب يك تكگويي بديع و پرجذبه) به اجرا در ميآيد. تنها شخصيت نمايش به عنوان يك راوي و شمايل تاويلپذير، حديث نفس شخصي خود را محمل و بهانهاي براي يك رويارويي و كالبد شكافي تاريخي قرار ميدهد. او با همه طنازيهايش، از مرثيهسرايي براي هويتيابي غريبانهاش، به يك بيهويتي مداوم تاريخي ميپردازد. در واقع، تراژدي فردي كريم ميتواند تراژدي تاريخ معاصر ما از دوران قاجار به بعد باشد. تقدير محتومِ پردهخوان بختكزدهاي چون او، كلاغ پيرِ تاريخ است كه همچون مصيبتخواني سمج در لابهلاي روايتپردازي تلخ و اندوهبار او، دست از سرش بر نميدارد. از اين منظر، مهران رنج بر آنگونه كه بايد از لحني گزنده و بيپرده در بازنگري شخصيت كريم شيرهاي و دوران حيات اجتماعي او در دربار ناصري و همچنين دستيابي به نگاهي كنايهآميز و انتقادي كه زمينه انطباق با دوران متاخر داشته باشد، استفاده نكرده است. اين محافظهكاري جدا از تعارض با تيپ /شخصيتي چون كريم، همخواني لازم با قواعد بازي اين نقش و تكگوييهاي طولانياي كه با شبيهخواني و آتراكسيون پهلو ميزند، ندارد. شايد از اين جنبه بتوان حسين كياني را نويسندهاي به مراتب راديكالتر به شمار آورد كه تبعاتش را هم به جان خريده است. تن دادنِ ناگزير در نمايش مورد بحث به اين خودسانسوري در مواجهه با مميزي و مشكلاتِ بعدي كار موضوعيت پيدا ميكند. البته نويسنده و كارگردان «كريملوژي» در اين شيوه تكگويي معترضانه و توام با عقدهگشايي، دستشان چندان هم خالي نيست و به دو موضوع بيشتر ميپردازند: «سياستزدگي و آثار و تبعات اجتماعي و روشنفكرانه آن» و «بيكفايتي و وادادگي دولتمردان در بعضي برهههاي تاريخي كه منجر به حاتمبخشي و از كف رفتن مناطقي از اين سرزمين شده است.
مجيد رحمتي يكتنه با تسلطي چشمگير، اين نقش دشوار را با شور و حال زايدالوصفي اجراكرده و بدون شك حضور استثنايي او يكي از نقاط درخشان اين نمايش است. در نگاهي منصفانه، نمايش «كريملوژي» ميتواند الگو و پيشنهادي سازنده و راهگشا براي تئاتر هويتباخته دوران ما باشد. اي كاش مصاحبهكنندگان گرامي صفحه هنري روزنامه اعتماد به جاي نگاه «بهشدت» بيرحمانهشان نسبت به اين نمايش*، آن «اختگي» موردنظرشان را در حجم انبوه اجراهاي نمايشياي كه نقطه اتكايشان متنهاي خارجي، يا نگاه سطحي فرماليستي و پوچانگاري افراطي است، جستوجو ميكردند.
*شماره ۴۴۸ روزنامه اعتماد، شنبه ۱۳مهر۱۳۹۸، صفحه ۷، گفتوگو با مجيد رحمتي.