آزادي از كلمه تا مفهوم
محسن آزموده
ما انسانها معمولا كلمات و جملات را بنا بر عادت و بدون تامل به كار ميبريم. زبان و امكاناتش يعني كلمات و ساختهاي نحوي و ... به شكل روزمره براي ما به عنوان ابزاري براي ارتباط با جهان خارج و بيان افكار و احساسات و خواستههايمان است. اين نوعي رويكرد ابزاري و آلي به زبان است. در مقابل برخي اصحاب معرفت نگاهي استقلالي به زبان دارند، يعني به تك تك كلمات و جملات توجه ميكنند و به سخن دقيقتر خود زبان برايشان مساله است. نويسندگان، اديبان، زبانشناسان و شاعران بزرگ از اين دستهاند. براي فيلسوفان نيز زبان مساله است. آنها كلمات و واژهها را به عنوان مفاهيم (concept) در نظر ميگيرند و به تحول و تطور معناي آنها در دورههاي تاريخي توجه ميكنند.
يك تفاوت مهم نگرش فلسفي با نگرش ادبي-زبانشناسانه به زبان در اين است كه در دومي، كلمه و واژه و به عبارت دقيقتر لفظ اهميت دارد، در حالي كه فيلسوف با مفهوم و در نتيجه با معنا سر و كار دارد. مفاهيم براي فيلسوفان همان ايدهها و انديشههايي هستند كه جهان ذهني باورهاي ما و در نتيجه شكل زندگي ما در جهان را دگرگون ميسازند و از اين جهت اموري عيني و واقعي هستند. براي فيلسوفان، كلماتي كه بيانگر مفاهيم هستند، صرفا الفاظي گفتاري و نوشتاري نيستند كه به راحتي بشود با معادلسازي آنها را ترجمه كرد. شكلگيري و تكوين يك مفهوم در محدوده كاربرد يك زبان به معناي دقيق زماني رخ ميدهد كه آن لفظ دقيقا كاركرد مفهومي پيدا كند، يعني بتواند معنايي كه آن واژه دارد را در ميان كاربران آن زبان برساند و كاركرد و اثربخشي عيني و واقعي داشته باشد. در غير اين صورت آن لفظ بيمعنا، ميانتهي و پوچ و صرفا لقلقه زبان است.
براي نمونه كلمه و مفهوم آزادي را در نظر بگيريم. اين مفهوم كه در دوران جديد در زبان فارسي در مقابل كلماتي چون liberty و freedom به كار ميرود، سابقهاي كهن در ادبيات و زبان روزمره فارسي دارد. اگر در آثار شاعران و اديبان بزرگ فارسي يعني فردوسي، سعدي، مولانا و حافظ جستوجو كنيم، بارها به اين كلمه و مشتقات آن مثل آزاد و آزاده بر ميخوريم. اما همه ميدانيم كه آزادي به عنوان كلمهاي در برابر دو اصطلاح فرنگي مذكور، مفهومي نوپديد است، يعني معنايي تازه دارد كه تنها در زيستجهان (به تعبير هوسرل) جديد و در نتيجه تغيير و تحولات اساسي هم در ساحت فكر و هم در عرصه عمل پديد آمده است. اين تغيير و تحولات در واقع زمينهها و شرايط عيني و واقعي تحقق معناي جديد آزادي هستند. در نتيجه بدون تحقق يا محقق كردن آنها نميتوان دم از آزادي زد، اگرچه ميتوان در ترجمه متون در برابر دو لفظ فرنگي فوقالذكر، كلمه «آزادي» را نشاند و آن را در گفتار و نوشتار به كار برد.
به بيان ديگر زماني تعبير «آزادي» به عنوان يك مفهوم جديد در يك زبان متولد ميشود كه شرايط و امكانات عيني تحقق آن نيز فراهم شود. تولد يك مفهوم در يك زبان، به معناي دقيق كلمه، يعني فراهم آمدن شرايط و امكانات عيني آن مفهوم و اين شرايط و امكانات، الزاما خودشان از جنس مفاهيم (و بالطبع كلمات) نيستند و اي بسا اموري اساسا غيرزباني هستند، مثل دگرگوني در نظام سياسي و اقتصادي و اجتماعي؛ به عبارت ديگر بدون تغيير جدي در شبكه مناسبات قدرت در عرصههاي اقتصاد و سياست و اجتماع، مفهوم جديد آزادي خلق نميشود و سخن گفتن از آن صرفا لفاظي است. البته براي تحقق مفهوم آزادي تحول جدي در شبكه كلي مفاهيم و در نتيجه تغيير زيربنايي در باورها و افكار نيز ضروري است؛ كاري كه وظيفه متفكران و فيلسوفان است.
كوتاه سخن آنكه تولد و زايش (birth) يك مفهوم (concept) در يك زبان و در نتيجه كاربري دقيق آن در ميان كاربران آن زبان، فقط كار مترجمان و نويسندگان و اديبان نيست، بلكه نيازمند جهد و كوشش همه كاربران آن زبان در همه عرصهها براي تغيير مناسبات قدرت و شكلدهي به زيستجهاني جديد است، در غير اين صورت، كاربران آن زبان صرفا در توهم كلمه آزادي زندگي ميكنند، بدون آنكه مفهوم آزادي در ميانشان متولد شده باشد.