دنيا دارد چرخ ميخورد
حسن لطفي
دوست اهل فرهنگي دارم كه هر وقت نويسنده تازهكاري كه ميشناسد كتابي چاپ ميكند، چند جلدي از كتابهايش ميخرد و به ديگران هديه ميدهد. ميگويد من كه دست به قلم نيستم حداقل بايد سهم خودم را براي سرپا ماندن نويسندههاي كمتر شناخته شده، پرداخت كنم. بعد هم از كسي كه كتاب را به او هديه ميدهد درخواست ميكند در صورتي كه از خواندنش لذت برد آن را به ديگران معرفي كند. چند روز پيش اتفاقي توي جلسه انتخاب بازيگر براي سريالي ديدمش. دخترش را براي تست بازيگري آورده بود. گوشهاي نشسته بود و بيتوجه به همهمه متقاضيان بازيگري كه زياد هم بودند كتاب ميخواند. مرا كه ديد دست از خواندن كشيد و كمي با هم حرف زديم. وقت خداحافظي كتاب نيمهخوانده را به من داد و گفت: «بخوان، گمانم تمام مردهايي كه ادعاي روشنفكري دارند بايد اين كتاب را بخوانند.» فرصت دانستن دليل اين حرفش نبود، توي تاكسي كه نشستم از سر كنجكاوي كتاب كمحجم مجموعه داستان اهدايي او را كه نامش «خانههاي بيپنجره» بود، باز كردم. داستان اولش را تا به مقصد برسم، خواندم. براي دانستن دليل دوستم نيازي به كامل خواندنش نبود. نويسنده كتاب (روفيا شيري خان) در داستان كوتاه «دنيا داره چرخ ميخوره» از تناقضي گفته بود كه برخي از مردان جامعه روشنفكري ايران گرفتار آنند؛ تناقضي كه نتيجهاش آشفتگي، درماندگي، ضرب ديدن و مظلوم واقع شدن زني است كه با چنين مردي زندگي ميكند. زن در گفتار مردش برابري، ارزش دادن به زن، عشق و انسانيت را ميشنود، اما در خانه با رفتار و اعمالي روبهرو است كه در آن نهتنها از ارزشگذاري و برابري خبري نيست، بلكه برخي قوانين بردهداري در آن اجرا ميشود. نميدانم در حال حاضر چند درصد از روشنفكران ايراني در برخورد با همسرانشان همچون جلال (شخصيت داستان دنيا داره...) رفتار ميكنند، اما ميدانم درصد كمش هم زياد است. گمانم تا وقتي فاصله عميقي بين رفتار و گفتار هر مردي
در رابطه با زني وجود داشته باشد، نتيجهاي جز حذف، زخم خوردن، درماندگي و... براي زنان وجود نخواهد داشت. گمانم بد نباشد كتاب «خانههاي بيپنجره» را بخوانيد. اگر هم نميخوانيم بد نيست حداقل براي يكبار هم شده رفتار و گفتارمان را با هم مقايسه كنيم. نه فقط درباره زنان، بلكه در تمام زمينههاي انساني و اجتماعي و سياسي!